Monday, October 5, 2009

پاسخ یک شاعر به شعر تازه ی مقام رهبری - فروغ ابتهاج

پاسخ یک شاعر به شعر تازه ی مقام رهبری
فروغ ابتهاج

دیروز، غزلی از سیدعلی خامنه‌ای، در سایت فارس نیوز منتشر شد.

این غزل را ایشان در جلسه‌ای که با ناشنوایان داشتند، قرائت کرده و سعی کرده بودند از زبان ناشنوایان به توصیف حال و روز و خصوصیت‌های خودشان نیز بپردازند و جالب تر از همه چیز شاید، تخلص ایشان به "امین" است.

از آنجایی که نویسنده این سطور -که از قضا دستی هم در شعر و شاعری دارد- شعر ایشان را توصیف چندان دقیقی از ویژگی‌های ایشان نیافت، سعی نمود در جوابیه‌ای با همان ردیف و وزن، ویژگی‌های ایشان را یک بار دیگر مرور کند.

در این شعر سعی شده است یکایک ابیات تا جای ممکن پاسخی باشند بر ابیات شعری که مقام رهبری گفته است.
در ابتدا شعر وی و سپس جوابیه این حقیر در پی می آید:


مناجات ناشنوایان
سیدعلی خامنه‌ای

ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی
هر چند بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی

ویرانه‌ئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنكه بی‌نشانیم، ما را تو می‌شناسی

با هر كسی نگوییم راز خموشی خویش
بیگانه با كسانیم ما را تو می‌شناسی

آیینه‌ایم و هرچند لب بسته‌ایم از خلق
بس رازها كه دانیم ما را تو می‌شناسی

از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو می‌شناسی

از ظن خویش هركس، از ما فسانه‌ها گفت
چون نای بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی

در ما صفای طفلی، نفْسُرد از هیاهو
گلزار بی‌خزانیم ما را تو می‌شناسی

آیینه‌سان برابر گوییم هرچه گوییم
یك‌رو و یك‌زبانیم ما را تو می‌شناسی

خط نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو می‌شناسی

لب بسته چون حكیمان، سرخوش چو كودكانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو می‌شناسی

با دُرد و صافِ گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم كشانیم ما را تو می‌شناسی

از وادی خموشی راهی به نیك‌روزی است
ما روزبه، از آنیم ما را تو می‌شناسی

كس راز غیر از ما، نشنید بس "امین"ایم
بهر كسان امانیم ما را تو می‌شناسی

***


جوابیه به غزل- مناجات شنوایان


ما خیل خفتگانیم ما را تو می شناسی
در رأس باطلانیم ما را تو می شناسی

ویرانه‌ایم و در دل آرامشی نداریم
چندیست لب به جانیم ما را تو می شناسی

با هر کسی نگوییم راز تحجّر خویش
بیگانه با زمانیم ما را تو می شناسی


تاریک گشته چندی آئینه دل ما
زنگار بستگانیم ما را تو می شناسی

با صد دروغ بستیم گوش و زبان خود را
رسوای این و آنیم ما را تو می شناسی

از ظن خویش گفتیم افسانه‌ها که دانی
از کف شده عنانیم، ما را تو می شناسی

چندی مریض گشتیم، بعدش علیل گشتیم
چون برگ در خزانیم ما را تو می شناسی

جز کذب غیر و تهمت، چیز دگر نگوییم
صدرو و صدزبانیم ما را تو می شناسی

آری فقط تو دانی حال درون ما را
کشتی شکستگانیم، ما را تو می شناسی

عمری گذشت و جز ظلم بر دیگران نکردیم
منفور بندگانیم، ما را تو می شناسی

تکفیر و قتل و غارت چندیست حرفه ماست
جز فتنه ما ندانیم، ما را تو می شناسی

عمریست در خموشی، نوری نمانده ما را
ما تیره رو از آنیم، ما را تو می شناسی

کس حرف راست از ما نشنید بس "دروغ"ایم
آری! دگر نمانیم ما را تو می شناسی

No comments:

Post a Comment