Monday, August 24, 2009

جومونگ ماهی صفت - ابراهيم نبوي

جومونگ ماهی صفت
ابراهيم نبوي
e.nabavi(at)roozonline.com
پیشنهاد می کنم مجلس دریافت گواهی سوء پیشینه را هم جزو شرایط وزرای کابینه اعلام کند، شوخی شوخی یک گروه از مجرمین که یا تحت تعقیب دادگستری هستند، یا تحت تعقیب پلیس بین الملل، برای تشکیل دولت دهم پیشنهاد شدند. فاطمه آجرلو که به دلیل افشای اسناد محرمانه در پرونده پالیزدار مجرم شناخته شده، محرابیان هم که به عنوان سارق علمی توسط قوه قضائیه تحت تعقیب است، سردار وحیدی هم که به عنوان تروریست تحت تعقیب است، مشائی هم که به عنوان مجرم اقتصادی محکوم شده است، متکی هم که به عنوان همکاری با تروریست ها توسط دولت ترکیه عنصر نامطلوب تشخیص داده شد و از آنجا اخراج شد، بختیاری هم که زندانبان است، بهبهانی هم که به قول قالیباف دائم الخمر است، به نظرم اگر احمدی نژاد برادرش را که به اتهام تکثیر سی دی قاچاق تحت تعقیب بود و سه چهار تا کف زن و جیب بر را هم به کابینه بیاورد، دیگر همه چیز درست است و کابینه کاملا با احمدی نژاد هماهنگ خواهد شد.

البته یکی از موارد برجسته این کابینه متخصص بودن وزرای آن است، البته هر کسی دقیقا در کاری متخصص است که به وزارتخانه دیگری مربوط است، وزیر خارجه در دانشگاه علوم اجتماعی خوانده است، در عوض وزیر کار که باید متخصص علوم اجتماعی باشد، مهندس عمران است، وزیر ارشاد فرمانده سابق نظامی است، وزیر دفاع هم مهندس الکترونیک است، وزیر ارتباطات هم که باید متخصص الکترونیک باشد، متخصص ساخت موشک است. وزیر نفت که باید مهندس نفت باشد، متخصص صنایع است، در عوض وزیر صنایع متخصص شهرسازی است، وزیر تعاون که باید اقتصاد خوانده باشد مدیریت خوانده است، و وزیر کشور که باید مدیریت خوانده باشد، مهندس مکانیک است. وزیر بازرگانی هم متخصص صنایع است و برای اینکه تلافی دربیاید وزیر اطلاعات مسوول سابق اوقاف و امور خیریه بوده است. وزیر دادگستری هم که از همان اول تکلیف مردم را روشن می کند و معلوم می شود چه دادگستری می خواهد بکند، او قبلا زندانبان بوده است. البته چند وزیر واقعا متخصص رشته خودشان هستند، مثل وزیرآموزش و پرورش و وزیر بهداشت و وزیر راه که احتمالا به همین دلیل رای نمی آورند.

بروجردی هم بدون اینکه کلاهش را بالاتر بگذارد، اعلام کرد که " تحت تعقیب بودن وحیدی هیچ تاثیری در رای اعتماد نمایندگان نخواهد داشت." آگاهان پیش بینی کردند که اگر وحیدی به جای تروریسم متهم به دفاع از حقوق مردم کشور شده بود، رای اعتماد نمی گرفت.

روح لطیف فاطی

اصلا به نظر شما این تصور که ممکن است خواهر دماغ رجبی روح لطیف زنانه داشته باشد، درست است. من حتی در اینکه او روح زنانه داشته باشد هم شک دارم، جسمش را شک ندارم، اگرچه فقط دماغش را دیدم. البته خیلی ها در اینکه روح داشته باشد هم شک دارند، لطافتش هم که بماند کنار، احتمالا در آشپزخانه بیشترین علاقه را به چاقو دارد و در خیاطی بیشترین علاقه را به قیچی، من را که پنج هزار کیلومتر فاصله دارم تهدید کرد که چون طنزنویس هستم از پرده کعبه هم آویزان بشوم، مرا دار می زند، وای به حال کسی که رمان نویس باشد، حتما با او همبرگر درست می کند.

خواهر دماغ رجبی، یک نامه در اعتراض به پیشنهاد وزرای زن توسط احمدی نژاد نوشت، که در نامه اش هرچه فحش بلد بود به هاشمی رفسنجانی داده بود که چرا معاون وزیر زن انتخاب کرده. به نظرم می رسد که فاطمه رجبی آمارهای حقیقی انتخابات را دارد و فکر می کند که موسوی رئیس جمهور شده و طبیعتا فکر می کند موسوی هم دست نشانده هاشمی است و چون فکر می کند موسوی دست نشانده هاشمی است، احتمالا فکر می کند که وزرای زن هم وزرای کابینه هاشمی هستند، وگرنه چه مناسبتی دارد که احمدی نژاد سه وزیر زن معرفی کند، بعد فاطی از صد جمله نامه اش هفتاد تا را به فائزه و فاطمه هاشمی و خود هاشمی فحش بدهد و کلا یک جمله به احمدی نژاد بگوید؟

فاطمه رجبی نوشت: " وقتی زنان بخواهند وزیر شوند، چه نسبتی با خانواده، همسری، مادری و روح لطیف زنانه خواهند داشت." یکی از روانشناسان توضیح داد که بیمار مذکور احتمالا دچار سندروم فرافکنی شده است، چون حدس زده می شود که او مفهوم خانواده را نمی فهمد، چون پدرش که با او قطع رابطه کرده بود، برادرش هم که با او حرف نمی زد، شوهرش هم که شش تا شغل دارد، خیلی زحمت بکشد، در حال رفتن از این دفتر به آن دفتر مقالات زنش را بخواند و متوجه بشود که حال فاطی خوب است یا نه، پسرش هم که جزو بسیج دانشجویی است و احتمالا لطیف ترین حرفی که با مامانش می زند، در مورد خون دادن در راه دولت دهم است. فقط می ماند یک " روح لطیف زنانه" که من حدس می زنم فاطی فرق آن را با جعبه دنده ماشین و با گاز اشک آور نداند.

فاطی دماغ گفت: " داشتن وزیر زن، نه ارزشگذاری به جامعه زنان است و نه امتیازی برای زن مسلمان! تنها یک ژست سیاسی است که یقینا احمدی نژاد بدان نیازمند نیست و توقع از او نمی رود." آگاهان با فاطی موافقت کردند که داشتن وزیر زن قطعا برای ارزشگذاری به جامعه زنان نیست، وگرنه احمدی نژاد این کار را نمی کرد. ولی به هیچ وجه قبول نکردند که از احمدی نژاد توقع نمی رود. یکی از آگاهان گفت: " از احمدی نژاد همه چیز توقع می رود." فاطی رجبی افزود: " زنان عضو شورای شهر انگیزه حرکت و سخن گفتن ندارند، یا به آنچه می گذرد به دیده مثبت می نگرند، یا آنکه نسبت به مسوولیت خود بی تفاوتند."

یک درام خونین: رام نشدن زن سرکش
صحنه: شورای شهر، فاطی رجبی عضو شوراست. یکی از اعضای شورا دهانش را باز می کند تا حرفی بزند، فاطی یک باره جیغ می کشد و با ناخنش به صورتش خنج می کشد، بعد قندان را به طرف او پرت می کند و بعد مثل بروس لی زوزه می کشد و سه تا معلق می زند( با حفظ حجاب اسلامی) و با کف کفشش محکم می زند به پیشانی عضو شورا، بعد با نانچیکو سه تا علامت روی صورت طرف می اندازد و بعد در حالی که از ته دل( یا هر جای دیگر) صیحه می کشد موهای عضو شورا را با دستانی که دستکش در آن است می کشد و سرش را هفت بار به نیت چهارده معصوم( تقسیم بر دو) به دیوار می کوبد و بعد سرش را می زند به میز و زار زار گریه می کند تا معلوم شود که زنان نباید به آنچه می گذرد بی تفاوت باشند و باید نسبت به مسوولیت خودشان بی تفاوت نباشند.

بهائیت یعنی کی؟ یعنی چی؟

من فکر می کنم که برای خیلی از حزب اللهی ها بهائیت تصویری مثل غول یا لولو دارد، یک چیزی که معلوم است وحشتناک است، ولی معلوم نیست چیست. هر چیز بدی یعنی بهائی. رجانیوز را بخوانید، نترسید، یک بار اشکال ندارد، فوقش یک هفته مجبور می شوید زیر چادر اکسیژن بخوابید، می فهمید که منظورم چیست. با خواندن رجانیوز این چیزها را در مورد بهائیان می فهمید:


اول: آئین مهربابا یک آئین بهائی است و اصولا هندو ها بهائی اند.

دوم: شیطان پرستان که سالسا می رقصند، یک گروه از بهائیان برزیل هستند.

سوم: اصولا بهائیان کسانی هستند که طرفدار سلطنت هستند، یعنی همان سلطنت طلبان.

چهارم: جایزه صلح نوبل یکی از جوایزی است که بهائیان به کسانی که بهائی هستند می دهند.

پنجم: یک عملیات بهائیان راه رفتن با لباس شیک در میان جمعیت معروف به فشن است.

ششم: بهائیان در کردستان با اسم علی اللهی و در جاهای دیگر با اسم نقشبندی فعالیت می کنند.

هفتم: اسرائیل توسط بهائیانی که در سال 1948 به آنجا رفتند تاسیس شد.

هشتم: یکی از بهائیان به اسم تروتسکی مسوول شاخه چپ تر حزب کمونیست بود که جلوی مسلمانان کمونیست از جمله یوسف استالین را گرفته بود.

نتیجه گیری: کلا هر کسی که نمی دانیم کیست، یا صهیونیست است یا بهائی است.


ماهی صفت یا گربه صفت؟

رفتم مجله گزارش فیلم، توقیف شد. یک ماهنامه به اسم نجوا راه انداختم، توقیف شد، با ماهنامه همشهری کار کردم توقیف شد، با جامعه و توس و نشاط و آریا و ده تا روزنامه دیگر کار کردم توقیف شد و تعطیل شد، یک روز یکی از اعضای فامیل زنگ زد و گفت: " تو که هر جا می روی تعطیل می شود، برو در دفتر رهبری کار کن، شاید آن یکی تعطیل شود یک دفعه راحت بشویم." اصلا از همان بچگی بدشانس بودیم، سال 1364 عطای سیاست( با عطای مهاجرانی فرق دارد) را به لقای آن بخشیدیم و وارد کار فرهنگی و هنری شدیم که خبر مرگ مان کاری بنیادین بکنیم، تخم فرهنگ را ملخ خورد. از روزی که وارد حوزه فرهنگ و هنر شدم، انگار فیلمسازی و روزنامه نگاری مثل ناموس پوری فشفشو قفل شد و رفت پی کارش. حالا هم که خیر سرمان سه ماه است مثلا فعال سیاسی شدیم، فرهنگ و هنر مملکت روز به روز در حال پیشرفت است.

فکر می کنم اگر حضور درخشان مردم در صحنه به همین شکل ادامه پیدا کند، دولت کودتا مراسم اسکار امسال را در تهران و مسابقات سالانه استریپ تیز را در قم برگزار می کند، فقط ربطی به آزادی بیان نداشته باشد، هر کوفتی می خواهد باشد. سه روز قبل، بازیگر سریال جومونگ، اوشین سابق، به ایران دعوت شد و مورد استقبال گسترده امت شهیدپرور قرار گرفت. بیچاره آقای جومونگ در تمام مدت خیره شده بود به دوربین و نمی دانست این همه آدم برای چی دارند از او عکاسی می کنند. مثل این است که یک دفعه " رویا تزئینی" برود به ونزوئلا و ببیند که سیصد تا عکاس دارند از او عکاسی می کنند، حتما شما " رویا تزئینی" را نمی شناسید و نمی دانید در چه سریال های تلویزیونی بازی کرده است. زیاد مهم نیست، چون جومونگ را هم در کره کسی نمی شناسد.

از این گذشته، ماجرای ماهی صفت مهم است. حمید ماهی صفت که واقعا در تقلید صدای حمیرا بی نظیر است و من که هر بار می بینمش از خنده وامی روم، دو روز قبل با دکمه های بسته به تلویزیون رفت و ضمن ابراز ارادت به مسوولان مربوطه مقادیر معتنابهی ادای لرها را درآورد و اسباب خنده شد. همین ماهی صفت در دوره خاتمی یک بار به وسیله چند نفر از ترک های هموطن کتک خورده بود. البته من که مشکل ندارم، ولی توجه به هنر بدون کودتا کردن هم ممکن است. لازم نیست برای دعوت از بازیگران خارجی و داخلی به تلویزیون حتما آدم کودتا کند.

نامه 293 نفر

آقا ما را هم حساب کنید. ما هم روزنامه نگاریم و هم طرفدار جنبش سبز. نمی دانم چرا هر وقت اطلاعیه می دهند یادشان می رود من را هم جزو حامیان حساب کنند. این اطلاعیه 293 نفر از روزنامه نگاران خطاب به مراجع تقلید و آقایان هاشمی و موسوی و کروبی و خاتمی بسیار اطلاعیه خوبی بود و دیدن و خواندن آن موجب خوشنودی بسیار شد. به نظرم شرایط جنبش بسیار حساس است، و اصلا جای شوخی ندارد، رهبران جنبش باید بشدت حواس شان به خیلی مسائل و از جمله حفظ وحدت در کشور باشد. به نظرم می رسد باید به این مسائل توجه کنیم.

1) حفظ وحدت در میان رهبران کشور
2) دامن نزدن به درگیری های بیهوده با نیروهای اپوزیسیون خارج از کشور
3) تلاش برای ایجاد رسانه های جنبش سبز
4) تبدیل هزینه های پرداخت شده توسط مردم به قدرت قانونی
5) ناامن کردن فضای بین المللی برای دولت کودتا
6) استقبال از چرخش حامیان احمدی نژاد به سوی جنبش سبز
7) جلوگیری از انتشار دروغ در اخبار و فاش کردن دروغهای رسانه کودتا
8) جلوگیری از فضای ترس و وحشت در میان مردم

دارم این موارد را در نوشته ای مفصل می نویسم، همین یکی دو روزه منتشرش می کنم.

Sunday, August 23, 2009

نامه خواندنی یک برنده مدال طلای المپیاد جهانی به رهبر

برای برنده مدال طلای المپیاد محبوس در اوین، محمدرضا جلایی‌پور

آقاي خامنه‌اي
سلام عليكم

ناراحت نشويد اگر بي‌مقدمه وارد متن مي‌شويم. راقم اين سطور خسته شده است از مقدمه‌هاي مفصل‌تر از متن و از متن‌هاي پوچ و هيچ.
چند سال قبل از دفتر نهاد نمايندگي ولي فقيه در دانشگاه زنگ زدند به خانه ما كه فلان روز ديدار با رهبر است. من هم به خودم گفتم يك مقدار سخنراني مي‌كنند و لابد آخرش سكه مي‌دهند،‌ رفتم. همان جور هم شد، شما حرف زديد، ما حرف زديم و سكه هم بالاخره رسيد. در ابتداي ديدار خواستيد خودم را معرفي كنم و گفتم كه فلاني هستم، مدال طلاي المپياد جهاني فلان در سال فلان...شما كه ريش بلند من را ديديد و لابد فكر كرديد بسيجي درست و حسابي‌هستم، به من گفتيد خداوند شما را براي آْيندة اسلام و ايران حفظ كند. علاوه بر آن تا همين دو سال پيش هر سال ماه رمضان يك شب براي افطار دعوت مي‌كرديد و من هم حضور پيدا مي‌كردم. حال و هواي حسينيه شما با جاهايي كه من معمولاً‌در آنجاها بودم هميشه فرق داشت و ديدن آنجا برايم هميشه جالب بود. هنوز طنين صداي شما در گوشم هست كه مي‌گفتيد: نخبگان علم و دانش بايد چنين كنند و چنان كنند. جنبش نرم‌افزاري برپاكنند. نقشة جامع علمي كشور آماده كنند. از خستگي نهراسند و ....

رتبة يك كنكور و مدال طلاي المپياد را گرفته‌اند، انداخته‌اند توي سلول‌هاي انفرادي اوين. محمدرضا جلايي‌پور را مي‌گويم. هيچ يك از نخبگان علمي كشور در سي سال اخير نتوانسته هم در كنكور موفق باشد و هم در المپياد. محمدرضا در هر دو، رتبة يك بود. رتبه دو هم نه، خود خود يك. هيچيك از نخبگان علمي كشور، مثلاً همدوره‌اي‌هاي محمدرضا - كه همگي الان در كشورهاي اروپايي و امريكايي مشغول به تحصيل هستند - نتوانسته است نمرة زباني را كه محمدرضا در آزمون آي‌التس كسب كرد، كسب كند.

آقاي خامنه‌اي!
اين است جنبش نرم‌افزاري شما؟ اين است انقلاب علمي در كشور؟ نكند انتهاي نقشة جامع علمي كشور به اوين ختم مي‌شود؟ چه خوب جايي است و چه آب و هواي دل‌انگيزي دارد. بنده شخصاً حاضرم نقشة جامع علمي كشور را تا ته بروم مخصوصاً كه در انتها به اوين مي‌رسد و در آنجا مصاحبت امثال محمدرضا را به همراه دارد.

آقاي خامنه‌اي!
دل خوش كرده‌ايد كه نخبگان علمي كشور بروند در ممالك ديگر درس بخوانند و بعد برگردند به كشورشان براي ارتقاي علم و دانش؟ گمان مي‌كنيد با اين نخبگان مي‌توانيد چنان تفوق علمي و فن‌آوري‌اي در جهان به دست آوريد كه انديشة جمهوري اسلامي در جهان مسلط شود؟ نمي‌گويم زهي خيال باطل اما واقعاً با اين روش‌ها، بيشتر به تركستان مي‌رسيد تا انقلاب علمي در كشور. مشاهدات و تجربيات راقم اين سطور حداقل گواه آن است كه شرايطي كه در كشور به وجود آورده‌ايد همه را فراري مي‌دهد و نخبگان را زودتر. اگر به اين گمان هستيد كه نخبگان را با پول و امكانات و پست و مقام مي‌توانيد در كشور نگه داريد، اشتباه مي‌كنيد. بگذاريد صريح‌تر بگويم. من خودم وفادارترين نخبه‌اي كه به نظام، ولايت فقيه، امام و اسلام مي‌شناسم شخص محمدرضا جلايي‌پور است. همان كسي كه موقع بازگشت از انگلستان، رداي مداحي اهل بيت مي‌پوشد و براي چيزي حدود دو هزار مستمع، در حسينية ارشاد زيارت عرفه مي‌خواند.

آقاي خامنه‌اي!
به عنوان يك المپيادي لازم است آگاه كنم شما را كه زيردستان شما، باهوش‌ترين، خوش‌برخورد‌ترين، اخلاقي‌ترين و مسلمان‌ترين نخبگان علمي كشور را دو ماه است كه حبس كرده‌اند. فقط هم به جرم فعاليت انتخاباتي براي نامزدي كه خير سرش نخست وزير خود شما بوده است. جرمش اين است که شيوة نويي در تبليغات انتخاباتي در ايران پايه‌گذاري كرد. و اين البته از هوش و استعداد سرشارش بود. شيوه‌هايي كه رقبا خيلي سريع شروع به تقليد از آنها كردند.

آقاي خامنه‌اي!
مي‌خواهند محمدرضا را به چه چيزي متهم كنند؟ او را كه پيش از، به اصطلاح خود شما، اردوكشي‌هاي خياباني دستگير كرده‌‌اند. پس اتهام تظاهرات غيرقانوني و شكستن شيشة بانك و آتش زدن اتوبوس و اين جور چيز‌ها را نمي‌توانند به او بچسبانند. در فاصلة روز انتخابات تا روز دستگيري هم به راحتي ماموران شما مي‌توانند بفهمند كجا بوده است و چه كرده است. مي‌خواهند به او اتهام بزنند كه به ملت گفته است در انتخابات تقلب شده است؟ اين اتهام به او نمي‌چسبد. وقتي خود موسوي و محتشمي مي‌گويند در انتخابات تقلب شده است، با گرفتن امثال محمدرضا مي‌خواهند ضعيف‌كشي كنند يا اينكه موسوي و محتشمي را بترسانند؟ يا هر دو؟ مي‌خواهند به او بگويند با خارجي‌ها ارتباط داشته است؟ محمدرضا اهل اين كارها نبود؛ اگر بود اوضاع مالي كمپين موسوي اينقدر خراب نبود. مي‌خواهند به او اتهام ارتباط با انگلستان بزنيد؟ اين هم به او نمي‌چسبد. آقاي مصباح براي درمان مي‌آيد انگلستان و آقاي حداد براي خريد لباس. محمدرضا اما فقط براي تحصيل و نشر اسلام در آنجا حضور دارد. اگر عشق، به نظر من البته زيادي، به اسلام نداشت هر هفته بلند نمي‌شد با هزينة خودش از آكسفورد بيايد لندن براي برگزاري مراسم ديني در قلب لندن. نكند به كسي كه هميشه در مقابل خانم‌ها سرش پايين بود مي‌خواهند اتهام داشتن رابطة ناشروع بزنند؟ يا اينكه متهمش كنند به مصرف مشروبات الكلي و استعمال دخانيات خيلي غليظ؟ محمدرضا جامعه‌شناسي مي‌خواند اما متاسفانه از تفريحات شنگولي ملت ايران نه تجربه‌اي داشت و نه بويي برده بود. هميشه به او مي‌گفتم آدمي به بچه‌مثبتي تو هيچ وقت جامعه‌شناس خوبي نمي‌شود.

آقاي خامنه‌اي!
ممالكي كه پيشرفت كردند و تفوق تكنولوژيك در جهان پيدا كردند به گونه اي كه امروزه بر مبناي قدرت حاصل از آن، مي‌توانند به كشور ما به اصطلاح شما تهاجم فرهنگي كنند، هيچوقت رتبه‌اول‌هاي كنكورشان را زندان نيانداختند. المپيادي‌هايشان را نفرستادند انفرادي. سعي كردند كارهاي مهم را به دست آنها بدهند. نه اينكه يك آدمي مثل مرتضوي را بكنند همه‌كارة مملكت. مرتضوي اگر هوش درست و حسابي داشت، يك دانشگاه خوب قبول مي‌شد. اگر نمي‌دانستيد، بدانيد بين نخبگان كشور رسم است كه ميزان هوش را بر مبناي دانشگاه محل تحصيل مي‌سنجند. مرتضوي در جايي درس خوانده است كه استادش كردان بوده است. محمدرضا در جايي درس مي‌خواند كه راسل و ويتگنشتاين در آنجا درس مي‌دادند.

آقاي خامنه‌اي!
چند سال پيش در يك سخنراني دستور تاسيس بنياد نخبگان را داديد. اين بنياد حالا تشكيل شده است و به رتبه‌اول‌هاي كنكور و المپيادي‌ها و بچه‌ درس‌خوان‌هاي دانشگاه وام و كمك هزينة تحصيلي مي‌دهد. بحث دادن زمين و مسكن مهر هم مطرح است. اردو برگزار مي‌كند، ‌مشهد مي‌برد، فيش حج توزيع مي‌كند. اين بنياد نخبگان نبايد لااقل يك بار با دادستان تهران در مورد اتهامات محمدرضا جلايي‌پور مذاكره مي‌كرد؟

آقاي خامنه‌اي!
براي پيشرفت علمي كشور به وجود بنياد نخبگان نيازي نيست. شما نخبگان علمي كشور را به زندان نياندازيد، آنها خودشان بلد هستند چگونه مملكت را پيشرفت بدهند.

آقاي خامنه‌اي!
نمي‌دانم واقعاً مطلع هستيد كه در قوة قضاييه چه مي‌گذرد يا نه. من قبلاً چندباري از طريق سايت‌هاي شما، برخي اعتراضات و حرف‌ها را برايتان فرستادم. فكر كنم مسئولان دفترتان آنها را مستقيماً به سطل آشغال مي‌ريزند و الا تا الان بايد حداقل يك ذره كارها بهتر مي‌شد. اين بار به نظرم رسيد كه به اصطلاح روزنامه‌ها، سرگشاده چيزي برايتان بنويسم. شايد حداقل وزارت اطلاعات تكاني بخورد و براي اينكه شما متوجه نشويد كه چه گندي زده است، خودش سريع دست به كار شود.

آقاي خامنه‌اي!
مملكت را هم با امثال محمدرضا جلايي‌پور مي‌شود اداره كرد و هم با امثال سعيد مرتضوي. شما هم كه فعلاً‌ مملكت را در دست داريد. انتخاب با شما است اما فردا كاسة چه كنم دست نگيريد كه چرا قدر محمدرضا جلايي‌پور ها را ندانستم.

امضا محفوظ
اسمم را هم نمي‌نويسم چون اولاً به اندازة محمدرضا ايمان و شجاعت ندارم، ثانياً‌ آنقدر نخبه هستم كه بفهمم سنگ‌ها را بسته‌اند و سگ‌ها را ول كرده‌اند. ثالثاً‌ حرف خصوصي نزدم كه نياز به پيگري خصوصي داشته باشد. رابعا اگر دنبال مقصر مي‌گرديد، مقصر معلوم است چه كسي است: سعيد مرتضوي.

Wednesday, August 19, 2009

نامه دکتر پیام فاضل به رهبر جمهوری اسلامی: چرا شریک خون جوانان بی‌گناه شدید؟

جناب آقای خامنه ای؛ رهبر محترم جمهوری اسلامی ایران

این نامه را در پاسخ نامه شماره 78188/8 مورخ 10 اردیبهشت 1388 جنابعالی که توسط معاون اول سفارت جمهوری اسلامی جناب آقای اسلامیان به اینجانب تحویل شد می نویسم. (پیوست) از نامه شما متشکرم و از آن که با وجود مسئولیت های خطیرتان به پاسخ به نامه من مبادرت ورزیدید خشنود شدم.


من یک فرزند این انقلاب هستم. شما مرا از کودکی بخوبی می شناسید. با وجود این که این روزها برچسب های بیگانه، منافق، مخملی و غیر ذلک را به آسانی و ارزانی به افراد می زنند من با دلایل محکم یادآوری می کنم که هنوز فرزند این انقلاب و ایران عزیز هستم. برچسب منافق زیبنده ی فرزندی چون من نیست از آنجا که چندین بار بعنوان یک شهروند ایرانی و جهانی و یک نویسنده ی زمینه ی روانپزشکی اجتماعی و تربیت استراتژیک، برای محکومیت فعالیت های تروریستی سازمان مجاهدین خلق به سران کشورهای اروپا و آمریکا و سازمان ملل شکایت کردم و افتخار آن را دارم که یکی از عوامل موثر در ثبت اسم این سازمان جنایت پشه در لیست سازمان های تروریستی دنیا بوده ام.


برچسب سفاهت که به افراد پیشینه داری مثل آقای منتظری عنایت شده نیز بر من روا نیست که اولین پزشک بدون مرز ایرانی و نویسنده 24 اثر علمی فرهنگی بین المللی هستم و چند نمونه از کتب بنده نیز حضورتان تقدیم شده است. برچسب انگلیسی هم شایسته ی من نیست چون علی رغم آنکه چندین سال است که واجد شرایط دریافت تبعیت انگلستان هستم و علی رغم مواجه بودن با مشکلات فراوان برای ویزا و سفرهای بین المللی برخلاف توصیه مسئول کنسولی کنونی سفارتخانه آقای فقیه، از گرفتن پاسپورت انگلیسی اکراه داشته و تنها و تنها با افتخار، تابعیت ایران عزیز را دارم. داشتن پاسپورت رژیمی که تنها چند دهه پیش بزرگانی چون ماندلا و گاندی را آزار می کرد مایه مباهات من نخواهد بود.


تمامی دنیا و خدای من شاهدند که در 31 کشور دنیا مایه ی افتخار و سرافرازی کشور عزیزم ایران بوده ام. ممکن است بپرسید پس چرا در ایران مشغول به خدمت نیستم. پاسخ آن که در زمانی که فرزندان ناخلف، بی ریشه و بی خردی چون احمدی نژاد بر مسند قدرتند، فرزندان خلفی چون من به هجرت سر می کنند. بیاد دارید که وقتی مجروح بودید با پدرم برای قالب گیری دندان شما به بیمارستان قلب آمدیم؟


به خاطر دارید که پدرم مرا بعلت نبوسیدن دست شما شماتت کرد و من صادقانه در حالی که کودکی 13 ساله بودم قد برافراشته گفتم: من به جز خدای عظیم به هیچ کس تعظیم نمی کنم! شما پدرم را نصیحت کرده و گفتید این پسر پیرو رسول خداست، آزارش ندهید.


سال 1997 با پزشکان بدون مرز به کره شمالی رفتم و اولین فرد خارجی بودم که از تعظیم در مقابل مجسمه ی آسمان خراش کفر و شرک "کیم ایل سانگ" ابراهیم گونه خودداری کردم. این حرکت در رسانه های بین المللی ثبت و مایه افتخار ایران شد. روزنامه ها و تلویزیون های غربی این فرزند رشید ایران را با این عنوان معرفی کردند: دکتر پیام فاضل، پزشک بدون مرز ایرانی: به جز خدای عظیم بر هیچکس تعظیم نخواهم کرد. مسئولین کره شمالی با خشم بسیار تصاویر سفرای جمهوری اسلامی و کشورهای عربی را در حال تعظیم به مجسمه به من ارائه کردند و من مجدداً از این عمل شرک آمیز سرباز زدم.

آقای خامنه ای،
برچسب دشمن و بیگانه هم بر من سزاوار نیست که از محرمترین خانواده ی اطباء انقلاب می آیم. پدرم دکتر هوشنگ فاضل سرپرست سابق وزارت بهداشت و دندان پزشک معتمد شماست که دندان های مصنوعی که هم اکنون طعام شما را می جود، دسترنج ایشان است که همیشه به رایگان تقدیمتان کرده اند. عموزاده ی دکتر ایرج فاضل وزیر سابق بهداشت، علوم و مشاور پزشکی شما هستم، جراحی که جان شما را از مرگ حتمی پس از سوء قصد شوم دشمنانتان نجات داد و اکنون از آنچه می گذرد به فریاد آمده است.

آری، من خودی تر از خودی ها هستم بهمین سبب بود که چند نسخه از آخرین کتاب هایم را در فروردین ماه 1388 با نامه ای به یاد مهربانی هایی که از شما و دوران کودکی بیاد داشتم برای شما فرستادم. نامه ی من و کتاب ها در دفتر شما موجود است.

کتاب هایم را در پاره ای از سجاده ی سبز دوران کودکی پیچیده و به هدیه به شما، رئیس جمهور پیشین آقای احمدی نژاد، وزارت علوم و وزارت بهداشت فرستادم.
سجاده ای که به اشک نمازشب کودک 12 ساله ای که شیون "العفو" شبانه اش خانواده اش را بی قرار می کرد، آراسته است. آن موقع نه "مخملی" در کار بود، نه "سبز" جرم بحساب می آمد.

جالب اینکه پاره ای از این سجاده ی سبز با چندین کتاب و دستاورد فرهنگی ام را به هدیه، چند روز قبل از انتخابات با پست سفارشی برای آقای مهندس موسوی نیز ارسال کردم. بسته های شما و وزارتخانه ها رسید اما کتاب های آقای مهندس موسوی، و قطعه سجاده ی اشک آراسته ی من ضبط شد و اکنون پس از گذشت حدود 60 روز بدست ایشان نرسیده است. چگونه می توان باور کرد که انتخابات بدون خدشه بوده، وقتی حتی کتب علمی و پاره ای از سجاده ی اشک آلود کودکان این انقلاب به اسارت می رود؟! لطفاً بگویید پاره سجاده و کتب اسیر مرا به ایشان بدهند.


معلمین من محمد رضا حکیمی نویسنده برجسته ی جهان شیعه، شیخ محمود تحریری عزیز و محبوب امام و آیت الله دریاباری بوده اند. دکتر ولایتی مشاور وفادار شما نیز در دوران جوانی با من کتابی نوشتند. البته ایشان سریع می خواندند و بنده قلم می زدم! من منافق، بیگانه، نامحرم و دشمن نیستم و این نامه را از آنجا می نگارم که شما را هنوز دوست و پدر پیر خود می دانم. پدری که به آتش بسیار نزدیک شده است. از آنجا که همیشه فقط با فعالیتهای صلح آمیز در اقصی نقاط دنیا در خدمت محرومین زمین بوده ام و بعنوان یک طبیب به آیه ی مبارکه ی "ومن احیاها فاحیا الناس جمیعاً" پرداخته ام، امروز این نامه را بهمین سبب می نویسم.

آقای خامنه ای
شما را از قسمت اول این آیه ی شریفه می ترسانم: "من قتل نفساً بغیر نفس اوفساداً فی الارض فکانما قتل الناس جمیعاً"
شما نیاز به ترجمه ندارید. اما این آیه را بعنوان یک یادآوری تاریخی می نویسم و می پرسم اخیراً چند نفس بغیر نفس به قتل رسیده اند و بهمین سبب می پرسم چند بار جمیع مردم دنیا به مصداق این آیه مبارکه قتل عام شده اند؟


از شما می پرسم: مسئول قتل عام مکرر جمیع مردم دنیا کیست؟ آیا ولی فقیه مستقیماً مسئول هر آنچه در حیطه ی ولایت او می گذرد نمی باشد؟ مطمئناً این آیات محکم را مهمل نمی انگارید که آیه شریفه ی دیگر می گوید: "الذین اذا ذکر الله و جلت قلوبهم..."


آقای خامنه ای به پیوست متن استراتژی پایه جنبش مردمی ایران را نیز تقدیم می کنم. این متن برای حفظ نظام نه براندازی آن نگاشته شده است و توسط اینجانب- یک فرزند شما و این انقلاب طراحی شده و هزاران نسخه آن بطور گسترده برای مشورت عموم، مسئولین، خواص، نمایندگان، خبرگان و مراجع دینی منتشر و توزیع شده است.
من به پنهان کاری معتقد نیستم و شما نیز بیگانه نیستید. لذا یک نسخه ی این متن را برای شما ارسال می کنم.
حساب آقای احمدی نژاد با شما سواست. ایشان مرد جسوری هستند که امروز به خدا و روح القدس (هاله ی نور!) مردم و مراجع اهانت کرده و فردا به روی شما پنجه خواهند کشید. ایشان و آن داستان کذایی "هاله نور" مصداق "الشقی شقی فی بطن امه" می باشند.
اما شما مرد مهربانی بودید. چه شد اینگونه گرفتار مسئولیت خون جوانان بیگناه شدید؟ هیهات.
به خدای بزرگی پناه می برم که هرگز شهامت آن که نزدیک مسئولیت خون بیگناهی باشم را به من نداد.
نویدی هم دارم و آن آیه ی "لاتقنطوا من رحمه الله..." است. اگر به بخشش و سخاوت مردم امید ندارید، خواهشمندم از بخشش و مغفرت خداوند مهربان مایوس نباشید که یاس از رحمت خدا کفر است و خدای بزرگ بس بخشنده و مهربان می باشد.
پناه بر خدا، نه من موسی هستم، نه شما خدای ناکرده فرعون.
فرزندی هستم که با پدر پیر دوران کودکی درددل می گوید. شما را به طاغوت بودن متهم نمی کنم، اما از آن روزی که فراری از آن نیست، از پیچیدن ساق به ساق، از "الذی فکر و قدر" و "ابی واستکبر" و "کبر و تولی" می ترسانم. به پاره سجاده ی سبزم که معطر به اشک دعاهای شبانه است پناه برید، به تصویر روی کتابم و لبخند معصومی که حاکی از دلسوزی و طبابت برای مستضعفین اقصی نقاط دنیا می باشد بنگرید. در آینه به چهره خود نگاهی بیاندازید.

من بیگانه نیستم. فرزندی هستم که در حیاط خانه شما بازی می کرد. خانواده ی ما از رگ گردن به شما نزدیکتر بود. به آیه ی نور اقتدا کنید و تا دیرتر نشده از سمت خود و مقام خطیر ولایت کناری جسته و امیدوار رحمت خداوند رحیم باشید. بزودی عازم ایران هستم و بامید خدا درخواست خود را حضوراً تکرار خواهم کرد.

به پیوست یک نسخه از آخرین کتابم به عنوان "رهایی از گناه" حضورتان ارسال می نمایم.

با امید سعادت، رستگاری
انابت و مغفرت الهی
22 مرداد 1388

Tuesday, August 18, 2009

اشک هایت از یاد نمی رود - مسيح علي نژاد

قوچانی عزیز اما امروز کریم خان هم با ما گریه می کند

محمد قوچانی و چشم های خیس اش در هم میهن توقیف شده از یادم نمی رود. این آخری ها در تحریریه اعتماد ملی آنقدر خون به دلش کرده ام که حالا از عذاب وجدان در امان نباشم. هی طعنه زدم هی کنایه زدم و هی نق زدم که چرا همه یاران ما را پراکنده کردید و تحریریه خالی از یاران قدیمی مانده است، حال مانده ام که آن پراکندگی داخل فصای روزنامه کجا و این روزها که همه مرغان هم آواز پراکنده شده اند کجا.
حتی نمی دانم خبر مرگ روزنامه را زندانبان به سردبیر دربند روزنامه داده است یا نه؟ چشم های خیس او و دست های مهربان مریم نازنین روی شانه های خسته قوچانی از یادم نمی رود. من همینطوری اش هم متهمم به مرثیه سرایی، متهمم به احساسی نوشتن تا چه رسد به امروز که چشم های همه عزیزانم در انگار پشت صفحه کامپیوتر لرزان می بینم. صدای هر که را از پشت این خطوط نا محرم تلفنی می شنوم دلش می لرزد ، دلم می لرزد. آمارش از دستم در رفته است که از صبح چند بار با بچه ها در تهران حرف زده ام اما هر بار توبه می کنم و پا پس می کشم که مبادا همین هم دردسری شود. تلفن های خارجی. ایمل ها، چت ها…وقتی ایمیل فرستادن جرم است ما که مجرمان قهار این روزهاییم.
رونامه نگاران در تبعید را اینجا در کنارم دارم. سیاسیون در تبعید هم اینجا هستند اما هنوز بی قرار خانه ام و تا صبح کسی اینجا بر سرم داد می زند پایین بگذار آن تلفن لعنتی ات را که برای همه دردسر می شود. روی صفحه فیس بوک حرف می زنیم توی صفحه یا هو ..جی میل …
بی فایده است انگار …می دانم آنجا دردهای حقیقی همکارانم با دلداری های مجازی ما سامان نمی گیرد. می دانم چه ولوله ای در دل ها برپاست و خوب می شناسم روزهای دردی را که دادستان فرمان مرگ مان را صادر می کرد و ما روی پله های روزنامه های زیادی همدیگر را در آغوش کشیده ایم و گریه کرده ایم .
اما یادتان هست ما در بزنگاههای توقیف چه تنها گریه می کردیم؟ یادتان هست هم میهن با آن عظمت و شکوهش وقتی بسته شد ما از اعتماد ملی آمدیم و با بچه ها زار زدیم اما در خیابان کریم خان خبری نبود؟ نفس هم میهن بند آمده بود اما از هفت تیر تا ولیعصر هیچ کس خبر از حال زار ما نداشت .
اما امروز شما تنها نیستید. ما تنها نیستیم.
مردم با ما و در کنار ما هستند اگر چه عزیزان ما در بند و بی پناه مانده اند اما صدایشان را از گلوی مردم بشنوید.
تا دیروز رونامه ها که بسته می شدند، اشک چشم های قوچانی و زیدآبادی و و باقی و بقیه همکارانمان را باید دست های همسران و خانواده هایشان از صورت پاک می کرد اما امروز این مردم هستند که در کنار خانواده های روزنامه نگاران دربند ایستاده اند برای دلداری به خیابان آمده اند. کاش قوچانی می بود و می دید که برای از دست دادن فرزند خوانده اش همه، حتی آنان که از این روزنامه رفته اند نیز با هم و در کنار هم ایستاده اند و مهمتر از همه مردم بی پناه اند که همپای اهالی روزنامه ایستاده اند و باتوم می خورند
امروز روزنامه نگاران ایرانی در یک ساختمان شیشه ای تنها اشک نمی ریزند خیابان کریم خان سراسر اشک مخاطبان است که برای همدلی آمده اند.
هنوز برای همدلی این روزنامه باتوم هایشان را مزه مزه نکرده اند که از گوشه و کنار خبر مرگ آفتاب یزد و سرمایه و چه و چه هم به گوش می رسد. همه سرمایه ما این روزها با هم بودن است حال هر چقدر هم هی پشت هم خطا کنند و خانه را روی سرمان خراب کنند، باز هم خانه خود از پای بست ویران می کنند
چه فروپاشی عظیمی دارد رخ می دهد. کودتا گران هر روز به همدلی مردم با رهبران سیاسی شان کمک می کنند و احمقانه می پندارند که پیروز اند

Saturday, August 15, 2009

حکایتی دردناک و نگفتنی - مسعود بهنود

حکایتی دردناک و نگفتنی

صدها قصه هست در میان مثل های فارسی با مضمون پس آقا دزده هیچ تقصیری نداشت. درست حکایت این روزهاست و مضمونی که در نماز های جمعه توسط امامان منصوب یکصدا ساز شد: کروبی با افشای ادعای تجاوز در زندان ها با آبروی نظام بازی کرده است .
آن ها که در تهران زندگی کرده یا می کنند با این نوع استدلال فراوان روبه رو شده اند. اثبات این نظر که توسط ستاد ائمه جمعه به تمام کشور ارسال شده و امامان جمعه هم مانند اعضای بی اختیار یک ارکستر همان نت را زده اند، غافل که دیر شده همچنان که چند صد نفری در تهران به گفته های آقای احمد خاتمی واکنس نشان دادند بقیه ای هم بودند هزاران هم در دل گفتند. دندان به هم سائیدند. این عکس یک روحانی ساده است که همان جا تعارف را کنار گذاشت و با صدای بلند گفت. الان او کجاست؟

سال 81 بعد از آن که دوره توقیف فله ای نشریات پایان گرفت و اسیران آن دوره از جنگ تحجر و اصلاح طلبی کم کمک آزاد شدند، در زنده یاد ماهنامه پیام امروز همکاران گزارشی درست کرده بودند درباره زندان اوین. هر کدام از آزادشدگان هم یادداشتی نوشتند به احتیاط. عزت الله سحابی، غلامحسین کرباسچی، عبدالله نوری، محمود شمس الواعظین، شیرین عبادی، مهرانگیز کار، عماد باقی، قوچانی، ابراهیم نبوی، احمد زيدآبادی و ده نفری دیگر. در یادداشت آقای کرباسچی و من اشاره ای بود به وضعیت زندانیان و صبح ها وقتی به دادگاه منتقلشان می کنند.این تعبیر که زندانیان مانند لاشه های گوشت که از سلاخ خانه می برند، صبح ها به بند این اتوبوس ها آویزانند، تازگی نداشت، همه می دانند.

دو روز بعد یکی از بزرگان اهل تمیز با من وعده دیدار داشت. تا نشستیم قبل از هر چه ماهنامه را جلو گذاشت، چشم ها را حق به جانب تنگ کرد و روی هر حرف تاکید گذاشت و ارام و جویده به یادداشت های زندانیان اشاره کرد و گفت خب برادر هیچ فکر نکردید این نوشته دست این و آن می افتد، این همه دشمن داریم، این همه منتطرند تا بگویند که جمهوری اسلامی نمی تواند کشور را درست مدیریت کند، آیا درست است که آبرو نظام را ببرید.

دیدم استدلال فایده ای ندارد با این میزان حق به جانبی که در لحن کلام اوست. حکایتی نقل کردم و گفتم در سال های دور هر زمستان شاه سابق به سن موریتس می رفت ، از سه سال مانده به انقلاب دیگر نرفت و تعطیلات زمستانی را رفت به کیش و بزرگان دنیا به میهمانیش بدان جا آمدند. در آن سال ها وقتی سفر شاهانه شروع می شد امیرعباس هویدا نخست وزیر وقت که با آن همه دانش و تجربه قربانی ناسپاسی شاه و بی فرمانی انقلاب شد، سردبیران چند روزنامه بزرگ شهر را صدا می کرد و حرفش این بود که در این یک ماه که شاه برای استراحت می روند مانند همیشه روزنامه های تهران را می برند برایشان و می خوانند. اگر جوادیه یا نظام آباد، آب لوله کشی ندارند یا مردم ورامین از برق بی بهره اند همیشه چنین بوده است، این یک ماه هم رویش. چاپ چنین خبری هیچ اثر نخواهد داشت جز این تعطیلات اعلیحضرت را منقض می کند. چه کاری است؟

یکی از سال ها علی باستانی یکی از روزنامه نگاران به نام که استقلال رای و صراحت لهجه او مشهورست رییس دولت را مخاطب قرار داد و گفت وقتی روزنامه هیچ دردی از دردهای مردم را منعکس نکرد، چرا مردم آن را بخرند و بخوانند. گفتنی است که در آن زمان روزنامه ها میلیاردها یارانه نمی گرفتند و اصولا امری به نام توزیع کاغدا و لوازم چاپ معمول توسط دولت بین روزنامه ها نبود. در جواب صراحت باستانی، نخست وزیر هیچ جا نخورد و گفت یعنی روزنامه تان باد می کند، باشد هر چقدرشان نفروخته ماند و باد کرد بفرستید من می خرم و پولش را می دهم. "من" در این گفتگو به معنای دولت و هزینه سری نخست وزیری بود چرا که هویدا چیزی از خود نداشت. هویدا در آن جا نماینده یک سیستم بود و نه به وجود آورنده آن و حتی راضی از آن. امروز هم همه کسانی که به این روند تن می دهند بدان معنا نیست که راضی باشند و یا خود آن را به وجود آورده باشند. شاید بتوان گفت که همه قربانی هستند چنان که وقتی هویدا قربانی شد یکی از روزنامه ها امکان دفاع از حقوق وی را نداشت. صدایش به گوشی نرسید.

وقتی در آن بهار سال 81 این قصه بر آن پیام آور می گفتم این را هم افزودم که روزگار گذشت. آن کس که مرخصی و تعطیلاتش برای هویدا چنان پراهمیت بود که از خود مایه می گذاشت، توسط همان شاه به زندان افتاد و به انقلابیون سپرده شد و به وضعیتی ناگوار، بی آن کهتقصیری داشته باشد کشته شده، آن شخص هم که تعطیلات زمستانی اش باید به هم نمی خورد به سخت ترین بیماری ها و در دشوارترین شرایط از جهان رفته، بسیاری از کسانی که در آن روزها می خواندند تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود از گفته پشیمانند، آقای خلخالی که به کشتن هویدا آن همه اصرار داشت و برای سر دیگر اعضای دربار هم جایزه تعیین کرده بود در حالی با سرطان از جهان رفت که می گفت همراهان قدرش را ندانستند و انقلابی را که وی با هزار اعدام ابیاریش کرد در دست گرفتند و سابقون را راندند. رضا زواره ای که در آن زمان رییس زندان [قصر] بود و همو نمی گذاشت تنها خبرنگاری که موفق به دیار هویدا شد به راحتی با او سخن بگوید، بعد از بارها نامزدی برای ریاست جمهوری و بیست و چند سالی حضور در مقامات مهم مقننه و قضائئه و اجرائی، معترض و ناراضی از قضاوت همراهان، به گونه ای از جهان رفته که نزدیکانش آن را مشکوک می دانند...

در حقیقت خواستم بگویم این آمد و رفت مکرر کسانی که نگران ابروی نظام ها هستند و کهنه شدن دردهای جامعه. و انباشته شدن ماجراها و تجاوزها شاید از آن روست که می خواهیم تجربه جهانی را نپذیریم. در همه جهان چنین بدکاری ها رخ می دهد، روزنامه ها افشا می کنند، قوه قضاییه مستقل پشت کار را می گیرد، ماموران بدکار عقوبت می بیند و ریشه کن می شود، نظام ها بی آبرو نمی شوند که سهل است آبرو می یابند.

اما حکایت سال 81 نکته ای نداشت که این بار دارد. نگاه کنید به لشکری که امروز از تجاوزگران دفاع می کند. سردسته شان روزنامه کیهان که تیغ کشیده و به کمتر از محاکمه و زندان مهدی کروبی رضایت نمی دهد، از خود نمی پرسد چرا. نسبت شما با تجاوزگران چیست. و بعد خیل امامان جمعه که هیچ رحمی به ابروی خود ندارند. و البته تمامی رسانه های متعلق به آقای احمدی نژاد و تیم و دسته وی. این دیگر نادرست. البته آن روز که کیهان و آقای شریعتمداری با بیانی از سعید حنائی قاتل شانزده زن در مشهد سخن گفتند و کم مانده بود مجسمه اش را به عنوان قهرمان غیرت و مردانگی بالا برند باید می دانستیم که این پرده نیز فرو می افتد. عجب سخنی است به یادگار می ماند از آقای سید احمد خاتمی:
افشای تجاوز در زندان ها آبروی نظام را می برد.

نگاه کنید به این مرد روحانی. حدس بزنید چه می گوید

دعوت نامه احمدی نژاد رسید - مسيح علي نژاد

یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
دعوت نامه احمدی نژاد رسید
مسيح علي نژاد
جناب احمدی نژاد! دعوت نامه ات به دستمان رسید.

اینجا نیویورک است و من مسافر چند روزه ینگه دنیا. حالا هزاری هم کیهان و شریعتمداران بی شرم و شرع اش بنویسند که ما گریخته ایم و به جاسوسی و براندازی دل بسته ایم، خیال همه راحت که همانند همه سفرهای پیشین ام به خانه بر می گردم و در کنار باقی همکارانم پای هر دادگاه و زندانی هم ایستاده ام. چون دیگر عادی شده است شنیدن اتهاماتی که مدرکی برای اثباتش نیست و برای همین به سیاست ایجاد رعب و وحشت روی می آورند.

این سومین بار است که از کشور خارج می شوم اما سیزدهمین بار است که کیهان مرا از خانه گریخته و متواری و جاسوس و برانداز می خواند و خط و نشان برای بازگشتم می کشد. ولی هر بار به ایران بازگشتم و دست دادگاه و بازجویان را هم خالی از ادعاهای چاپ شده شان دیده ام. هر بار برای این حقیر که سهم خردی در مقایسه با همکاران پیشکسوتم در مطبوعات ایران دارم ستون ویژه در نظر می گیرند و قصه بافی می کنند تا بترسانند و رای ام را برای بازگشت عوض کنند. اما چه خیال باطلی. سالهاست که در نشریات به تعبیر حضرات، زنجیره ای کار کرده ام و خوب یاد گرفته ام که کجا ها پا نگذارم تا به گاه بازگشت پای ام را قلم نکنند. برخلاف ادعای توهم آلودشان نه با بی بی سی، نه با دویچه وله و نه با رادیوی زمانه کار کرده ام. نوشتن در "روز" نیز جرم نیست.

این مقدمه را نوشتم تا بگویم از این پس مسافر دیار غربت ام و مثل باقی مسافران ایرانی خارج از کشور هستم که دور از ایران، دل شان بیشتر از صاحبخانه های خیالی برای آبادی ایران می تپد. احساس مسولیت و دغدغه هایی که اینجا به عنوان یک روزنامه نگار در چشم های تک تک مسافران ایرانی دیده ام قابل قیاس با چشم های هیز آنانی نیست که در خانه به همخانه تعرض می کنند و سپس از اینکه صدای تجاوزشان را جهان شنیده است هیچ شرمی برای حضور در عرصه های جهانی نمی کنند و برای ساکت کردن صدای تجاوزشدگان هم برنامه ریزی می کنند. جرات برگزاری جشن در خیابان های شهر را ندارند و فاصله پاستور تا بهارستان را با هلی کوپتر طی می کنند اما برای سفر به دور دنیا خیال پردازی می کنند. اینجا ایرانیان با چشم های خودشان دیده اند که مردم آمریکا با چه ابهت و حضور بی نظیری، یک دورگه دموکرات را در مراسم تحلیف ریاست جمهوری همراهی کرده اند و حالا مانده اند که چگونه احمدی نژاد در ایران میان آن ۲۴ میلیون آرای ادعا شده، چنان ترس خورده و تنها به برگزاری مراسم تحلیف رفته بود.

جناب احمدی نژاد! شما اگرچه در سالهای پیش از این سال سیاه توانسته بودید آسوده خاطر به نیویورک سفر کنید و در سازمان ملل فخر آزادی نداشته ما را بفروشید، اما امسال کمی پریشان خاطری بد نیست چرا که از رای حضور شما بوی خون می آید. اینها مرثیه و سوگواری نیست. چنان به واقیعیت نزدیک است که حتی دل مهمانان و همراهان دیروز شما در جمع ایرانیان مقیم آمریکا را هم لرزانده است. می گویید نه، سندی برایم رسیده است آقا!

در این نامه که امضای گویا بالاترین مقام دولت شما در آمریکا پای آن است، شما ایرانیان مقیم خارج از کشور را به دودسته تقسیم کرده اید. آنان که مثل شما فکر می کنند، فرهیختگان وطن دوست اند و آنان که مثل شما نیستند، فراریان برانداز اند. و چنان که خودتان هم می دانید رییس بخشی از ایرانیان هستید، دعوت نامه برای جشنی در راه فرستاده اید. برخلاف اینکه روسای جمهور همیشه با افتخار کل مردم کشورشان را به حضور فرا می خوانند. نه خیر جناب احمدی نژاد، روشن تر ببینید، خوب ببینید که ایرانیان اینجا، چه‌ آنان که مثل شما فکر می کنند و به شما رای داده اند و چه آنان که رایی در سبد شما نگذاشته اند، همگی از اینکه مردی در اوج رنج زندانیان و کشته شدگان انتخابات اخیر، برای برپایی بزم در نیویورک آماده می شود حیرت زده و شرمنده اند. اینها تحلیل یک روزنامه نگار نیست. دعوت نامه شما به دستم رسیده است! از سوی یک ایرانی فرهیخته ای که سال های پیش میهمان مراسم شما بوده است و امسال با دیدن دعوت نامه شما دلش لرزیده است. دلش می لرزد که هم وطنان اش در سردخانه ها و بازداشتگاههای "غیراستاندارد" شهر دنبال یک خبر ساده از عزیزانشان می گردند و آب ساده از گلویشان پایین نمی رود، آنگاه شما برای ضیافت شام، دعوت نامه هایتان را بی صدا و ویژه فرستاده اید. بی شک وقتی در متن نامه، ملتمسانه از ایرانی مورد اعتماد خود درخواست کردید تا برای گرم تر برگزار شدن محفل تان، اسم و آدرس چند ایرانی قابل اعتمادتر دیگری را نیز در اختیارتان بگذارد تا از آنها نیز برای مهمانی تان در نیویورک دعوت کنید به ذهن تان هم خطور نمی کرد که اینبار این دعوتنامه چون بغضی روی دست میهمان دیروزتان می ماند و انتشار متن اش را نیز تنها بضاعت خویش برای همدردی با ایرانیان داخل کشور می داند.

جناب احمدی نژاد میرحسین و شیخ، بی آنکه در قدرت باشند برای ایرانیان خارج از کشور نامه و بیانیه داده اند و از حضورشان در انتخابات و همراهی شان در روزهای پس از انتخابات قدردانی کردند و ایرانیان مقیم خارج از کشور نیز تقدیرنامه آنان را علی رغم دیدگاههای فکری متفاوت، خوش پذیرفتند اما ببین چه بر سر دولت در قدرت شما آمده است که معتمدان دیروزت، دعوتنامه های ویژه را برای همان ها که شما برانداز و جاسوس می خوانیدشان، می فرستند تا با انتشارش، باقی میهمانان ویژه شما را نیز به همراهی در اعتراض فرا خوانند.

حال همانند همیشه با همان اعتماد به نفس مضاعف تان بیایید نیویورک و سپس یا دوربین های رسانه ملی مسولیت با شکوه نشان دادن ضیافت تان را عهده دار می شود یا دوباره شخصا باید دوره بیافتید و در شهر و خاطرات دختر دوساله ای را که به زبان اسپانیولی در خیابان های نیویورک محمود محمود می کرد ، برای هواداران خودتان تعریف کنید.

نشانه های ظهور را پاک نکنید! - ابراهيم نبوي

یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
نشانه های ظهور را پاک نکنید!
ابراهيم نبوي
e.nabavi(at)roozonline.com
حضرت علي به «صعصعة بن صوحان» در باب نشانه‏هاي ظهور فرمودند: " فَاِنَّ عَلامَةَ ذلِكَ اِذا اَماتَ النّاسُ الصَّلاةَ وَاَضاعُوا الاَمانَةَ وَاسْتَحَلُّوا الْكِذْبَ، وَاكَلُوا الرِّبا وَاَخَذُوا الرُّشا وَشَيَّدُوا البُنْيانَ وَباعُوا الدّين بِالدُّنْيا وَاسْتَعْمَلُوا السُّفَهاءَ وَشاوَرُوا النِّساءَ وَقَطَعُوا الاَرْحامَ وَاتَّبَعُوا الاَهْواءَ، وَاسْتَخَفُّوا بِالدِّماءِ.؛( بحارالانوار)

جناب آقای مهدی صاحب الزمان!

احتراما اینجانب سید ابراهیم نبوی( از اقوام دور خودتان می باشم) و قبلا طی چندین نامه از آن بزرگوار درخواست نمودم که فعلا اوضاع کشور هشت و هفت شده که معنایش خارج از ادب است اما همان است که مردم هشلهف می گویند. بنابراین عرض می شود که تشریف نیاورید. راستش را بخواهید اینجانب خیلی نگران شما بودم که اگر تشریف بیاورید، شما را از لب مرز دستگیر نموده و حساب تان با کرام الکاتبین باشد، ولی راستش وقتی اظهارات جدتان، حضرت علی را که به آقای صعصعه بن صوحان( که من با ایشان آشنائی خاصی ندارم) خواندم، و دیدم که جدتان نشانه های لازم را برای زمانی که حضرتعالی باید ظهور کنید داده اند، خدائیش متوجه شدم که زمان آمدن شماست و اگر الآن تشریف نیاورید، ممکن است که تقی به توقی بخورد و این دولت و حکومت عوض شود و آنوقت دوباره باید سالها در لیست انتظار بمانید تا یک دجال دیگر برسد و حالا کو تا دجال بعدی. به همین دلیل می خواستم درخواست کنم زودتر تشریف آورده و تا نشانه های ظهور را پاک نکردند، قال قضیه را بکنید. البته قبل از اینکه نشانه های ظهور را بدهم مواردی را جهت اطلاع و احتیاط و بقول معروف به عنوان هشدارهای امنیتی می خواستم خدمت تان عرض کنم.

اول: من بر اساس روایت فوق الذکر دقیقا بررسی کردم و نشانه ها همه اش درست است، فقط یکی اش مورد دارد که خدمت تان عرض می کنم. می خواستم تاکید کنم اصلا به کانال ارتباطی تان در چاه جمکران اطمینان نکنید، چون آنجا دست ریاست جمهوری و بسیج است و آنها هم به شما نشانه های غلط می دهند.

دوم: نشانه های ظهور حضرتعالی دقیقا در خود ایران است، لذا خواهشمندم قبل از آمدن به ایران تشریف نبرید به اروپا و آمریکا و هند و ژاپن و مصر، چون ممکن است بروید آنجا و ببینید که نشانه ها درست نیست و فکر کنید که من دروغ می گویم، در حالی که اوضاع ایران هیچ ربطی به بقیه نقاط ندارد. ضمنا می خواستم عرض کنم بعد از اینکه انشاء الله تشریف آوردید و عدل و داد را برقرار و این دجال و اشخاص مشکوک دور و برش را سرجایشان نشاندید، لطفا در مورد سایر کشورها عجله نکنید، چون سایر نقاط خیلی مورد ندارد.

سوم: از آن مقام محترم تقاضا می کنم، مطلقا از طریق مرز رسمی وارد نشوید، خودتان که واردید چطور بیایید، البته مواظب سربازان گمنام تان باشید، آنها هم فعلا گیر همین آقای دجال هستند، ضمنا اگر نیروی انتظامی و سپاه و بسیج در ایست بازرسی بزن بغل جلویتان را گرفت یا دستگیرتان کردند و اسم و رسم تان را پرسیدند، اصلا آشنایی ندهید و نگوئید که مثلا کسی نایب برحق شما بوده یا نه، چون الآن هر کسی نایب برحق شما بوده یا هر آشنائیتی دارد، یا خودش بازداشت است، یا فامیلش بازداشت و تحت نظر است. بگوئید اصلا کار سیاسی نمی کنید و حتی نماز و روزه هم نمی خوانید، حتی الله اکبر هم نگوئید که جریمه دارد.

در همین راستا، دلایل اینجانب در مورد نشانه های ظهور که بر اساس اظهارات حضرت علی به آقای صعصعه بن صوحان که معتقدم همه اش درست می باشد، ارائه می نمایم. لطفا موارد زیر را بررسی و تحقیق نمایید، اگر درست بود که تشریف بیاورید، وگرنه صلاح مملکت خویش خسروان دانند:

اول: " زمین پر از ظلم می شود.": البته زمین پر از ظلم نشده، بلکه ایران پر از ظلم شده. خودتان همین امروز اگر بیایید جلسه سوم دادگاهش است. به گفته رئیس پلیس چهار هزار نفر در دوماه دستگیر شدند و به گفته خود دادستان آنها را در زندان شکنجه داده و صدتا صدتا محاکمه می کنند، فکر می کنید بخاطر چی؟ بخاطر آموزش زبان و پناه دادن کسی که مورد ظلم قرار گرفته و دادن اخبار درست و دفاع از حق شان. به نظرتان این کار ظلم نیست؟

دوم: " دجال ظهور می کند": ظاهرا فرموده شده که دجال یک آقای بی ریخت است که از خودش اداهای عجیب و غریب درمی آورد و در هر لباسی هم ظاهر می شود و دائما برای خودش تبلیغات می کند. ایشان اسم واقعی اش محمود است و ظهور هم کرده و دوباره به زور همه چیز را دستش داده اند و انتخابش کردند. حواس تان باشد از دوروبرش رد نشوید.

سوم: " دروغ گفتن حلال می شود": الآن نه تنها دروغ گفتن حلال شده و همین آقای دجال و رفقای او از صبح تا شب در صدا و سیما و نماز جمعه دروغ می گویند، بخصوص برنامه بیست و سی، بلکه آدم های درست و حسابی را می گیرند و زندانی می کنند و آنها را شکنجه می دهند و وادارشان می کنند اعتراف دروغین بکنند، آنهم جلوی ملت. یعنی نه تنها دروغ گفتن حلال شده، بلکه واجب هم شده و باید دروغ بگوئید تا آزاد شوید.

چهارم: " امانت ها را ضایع می کنند": به گفته آقای خمینی که خودتان احتمالا با ایشان آشنا هستید، رای مردم بزرگترین امانت است، الآن آقای رهبر و همین محمود دجال رای مردم که امانت بود ضایع کردند و معترضین را هم زندانی کردند و بعضی را کشتند، تازه، سیصد میلیارد دلار هم بیت المال دست همین آقای دجال امانت بود، که در عرض چهار سال بکلی ضایع کرد.

پنجم: " ربا بخورند": این یکی که اظهر من الشمس است، نه تنها رباخواری جریان دارد، بلکه اگر کسی پول ربا ندهد، ایکی ثانیه زندانی اش می کنند و تا وقتی پول را ندهد آزاد نمی شود. باور نمی کنید؟ اسم این کار " یوم الادا" ست، یعنی زندانی تا روزی که ربا ندهد، آزاد نمی شود.

ششم: " رشوه بگیرند": این مورد تقریبا همه جا هست. غیر از کارمندان دولت و پلیس و نماینده مجلس، تقریبا هیچ کسی را پیدا نمی کنید که رشوه نگرفته باشد. مثلا همین آقای محمود دجال، مبلغ ده میلیارد تومان از وزیر کشور خودش پول گرفته برای انتخابات و او را وزیر کشور کرده است. بقیه هم همینطوری هستند و کلا این مورد ملی شده و همه اینکاره اند. حتی حاج آقا مصباح و روزنامه کیهان و حاج آقا یزدی( البته اینها را شما نمی شناسید، ولی اگر بپرسید جریان شان را می گویند.) هر کدام میلیاردها تومان از افراد و دولت رشوه گرفتند.

هفتم: " دین را به دنیا فروشند": در همین هفته گذشته حدود چهل پنجاه نفر امام جمعه که مثلا خیر سرشان باید متدین باشند، بخاطر حقوق دولتی، رسما و علنا روی منبر به هزاران نفر از مردم دروغ گفتند. حتی مثلا هنرپیشه های سینما و تلویزیون( می دانم شما فیلم نگاه نمی کنید) بخاطر پول دروغ می گویند و خودشان را دیندار از نوع ممولی جا می زنند. یعنی هر کسی خودش را مسلمان از نوع ممولی نشان بدهد و بخاطر دولت دروغ بگوید به او پول می دهند.

هشتم: " مردم کم عقل را بر کارها گمارند": این یک مورد را که همه می دانند. شما اگر ضریب هوشی کابینه قبلی و کابینه فعلی و خود محمود دجال را اگر بگیرید، حضرت عباسی به شصت نمی رسد، حالا خودتان هر جور می خواهید از آنها تست بگیرید، اکثرشان یا دیپلم ردی هستند، یا مدرک تقلبی، هر جمله ای که می گویند ده تا غلط دارد و اصولا آدم های کم عقلی هستند و حساب و کتاب هم سرشان نمی شود.

نهم: " قطع صله ارحام کنند": اکثر افرادی که سر کار هستند، اصلا بچه و برادر و خواهر و پدر و مادر نمی فهمند، مثلا آقای خزعلی که خیلی هم ادعایش می شود که با شما ارتباط دارد، پسرش را زندانی کردند، آنهم بخاطر گفتن حق، عین خیالش نیست. همان آقای رهبر که دو تا برادرش بیست سال است جواب سلامش را نمی دهند، خواهر و شوهر خواهرش هم بیست سال از کشور بیرون شان کرده بود، که یواشکی برگشتند. تمام این آقایان بچه شان یا برادرشان را زندانی می کنند.

دهم: " از هوا و هوس پیروی کنند تا فساد زیاد شود": یک " ک" خدمت تان عرض می کنم که خودتان تا " کهریزک" بروید. یک آقای روحانی به اسم سالک، به چند نفر سرداران سپاه اسلام به اسم آقای نقدی و رادان و احمدی مقدم، که هر کدام یک من ریش دارند و تسبیح از دست شان نمی افتد، مجوز داده، و آنها دستور داده اند که در زندان کشور اسلامی، به زندانی اسیر زن و مرد مسلمان، تجاوز به عنف کرده اند. این که دلیل فساد، اما از آن مهم تر، وقتی یک نفر به اسم آقای مهدی کروبی( هم اسم خودتان است، اما فامیل نیست و عینکی است) ایشان علیه این فساد اعلامیه داده و نهی از منکر کرده، چهل نفر روحانی و امام جمعه به او فحاشی کرده اند. شما خودتان بگوئید، اگر خودتان این خبر را می شنیدید دق نمی کردید؟ حالا جدتان که از خلخال خانم های یهودی هم دق می کردند، اینها لواط و تجاوز به عنف کردند، عین خیال شان هم نیست، دراز دراز در شهر راه می روند.

یازدهم: " کشتار و خونریزی را کوچک شمرند.": در همین درگیری های اخیر، که یک گروه از مسلمانان در انتخابات شرکت کردند و رای شان توسط آقای محمود دجال خورده شد، یک روز مردم علیه ظلم اعتراض کردند، خب؟ تا اینجا که اشکال شرعی ندارد؟ تازه این مسلمانان هم که صدها هزار نفر بودند، هیچ اسلحه ای دست شان نبود. در یک روز 69 نفر از ملت را کشتند، و صدها نفر را زخمی کردند. بعدا رئیس پلیس گفته کسی در اثر ضرب و شتم کشته نشده. حتی یک خبرنگار از طرفداران همین آقای دجال، اسمش بیژن نوباوه است( خواهشا خودتان پدرش را دربیاورید)، گفته است: " نشنیدم کسی بمیرد." نه تنها کشتار و خونریزی را کوچک شمردند، بلکه اجازه تشییع جنازه و عزاداری به خانواده آنها را ندادند و در بعضی موارد جسد را هم تحویل ندادند.

دوازدهم: " سپاهی از ناحیه خراسان بیرون می آید و به جانب کوفه حرکت می کند": در این مورد والله خبر داریم که سپاه در خیلی شهرها از جمله خراسان خیلی کارها کرده و کشتار و خونریزی کرده اند، رهبر مملکت هم خراسانی است، ولی حالا این دقیقا با آن نشانه جور باشد یا نه، نمی دانم. با توجه به کل این موارد، فکر می کنم تا شما بیائید، بعید نیست که این سپاه به طرف کوفه حرکت کند.

آقا مهدی عزیز!

البته یک مورد دیگر هم بود که چون با نظر شما موافق نیستم، با وجود اینکه یک کمی نشانه اش وجود دارد، ولی به آن اشاره نمی کنم. منظورم فاطمه رجبی است که حالا بهتر است در مورد این یک نشانه شما کوتاه بیایید، چون مورد دارد.

به دلایل فوق، اینجانب سید ابراهیم نبوی از آن جنابعالی که امام بر حق زمان هستید خواهشمند است، آب دست تان است، بقول معروف بگذارید زمین و سریعا ظهور کنید تا این نشانه ها از بین نرفته و یا آنها را پاک نکرده اند. من یکی خیلی منتظرم و هر روز چند باری راست راستکی نه مانند ممولی چاخان در سازمان ملل، دعای فرج جنابعالی را از ته دل می خوانم.

سید ابراهیم نبوی، 23 مرداد 1388

Friday, August 14, 2009

وظيفه خبررساني سبز جهاني را فراموش نکنيد

موزیک ویدیوی تاثیر گذار "اتحاد برای آزادی" که فعلا به هفت زبان ترجمه شده است. فکر می کنم این موزیک ویدیو قابلیت بالایی برای انتشار وسیع و رسانه ای شدن دارد. با هدف شکستن رکورد بازدید در یوتیوب، متن زیر را به هر طریق که می توانید برای همه دوستان خود ارسال کنید. لطفا با رعایت نکات پیشنهادی زیر، امکانِ دیده شدن ویدیوها را بیشتر کنید.
1. متن را در وبلاگ خود قرار دهید
2. در سایتهای بالاترین، فیس بوک، دیگ، ... مطلب را لینک کنید و اگر قبلا لینک شده بود، به آن امتیاز دهید
3. حداقل به 10 نفر از دوستان خود، به خصوص خارجیها، متن را ارسال و از دیده شدن ویدیوها توسط آنها اطمینان حاصل کنید
4. برای کم شدن احتمال دیده نشدن پیامتان، اطلاع رسانی گسترده را تا آخر شهریور ماه (اواسط سپتامبر)، حداقل 3 مرتبه انجام دهید
4. برای بالا رفتن اولیه تعداد بازدیدها، از آی.پی های مختلف ویدیوها را بازدید کنید
5. به صورت تصادفی ویدیوهای ترجمه شده به زبانهای دیگر را هم بازدید کنید
6. ساعت و روز مناسبی را برای ارسال پیام انتخاب کنید
7. هر فرد که امکان ارسالِ پیام به او وجود دارد می تواند به گسترش پیام کمک کند، کسی را از قلم نیاندازید
8. ارسال پیام به افراد یا رسانه های معروف بسیار مهم است
9. ارسال پیام به صورت کامنت در وبلاگها می تواند یک راه برای بیشتر دیده شدن پیام باشد
10. خسته و نا امید نشوید، ما قدرت رسانه ای خود را بار دیگر اثبات خواهیم کرد.


هر ایرانی یک رسانه


متن کامل موزیک ویدیو به زبانهای مختلف را می توانید اینجا بخوانید. به ترجمه عربی، چینی و پرتغالی نیاز داریم


United for freedom!
Target: 125 million views on youtube, a new record!
(Please , distribute the message)

United for Freedom (English version) : http://www.youtube.com/watch?v=A7XJ4D7nPAw

Unidos por la Libertad (Versión en español) : http://www.youtube.com/watch?v=rF4lOdriaeY

United für die Freiheit (Deutsch Version) : http://www.youtube.com/watch?v=BIFGGwNtu7A

Unis pour la Liberté (Version française) : http://www.youtube.com/watch?v=J0eAZ61iNug

Uniti per la Liberà (Versione italiano) : http://www.youtube.com/watch?v=TMzddS8Fwrk

Соединенные на свободу (Русская версия) : http://www.youtube.com/watch?v=qrdxELO8ZQk

نسخه فارسی) اتحاد برای آزادی) : http://www.youtube.com/watch?v=wTmkFdzuRuw

ایران ای سرای امید - عطالله مهاجراني

ایران ای سرای امید...(1)
خلاصه:
سید عطاء اله مهاجرانی:

22 خرداد یک روز معمولی در تاریخ ما نیست. دوران پس از پیروزی انقلاب
اسلامی را می توان به پیش و پس از 22 خرداد سال 1388 تقسیم کرد. هر دوره،
آن دوره بیش از سه دهه و این دوران تقریبا دوماه ، ویژگی های خود را
دارند.

پرسش تلخی در برابرمان قرار گرفته است. آیا 22 خرداد ماه میوه ای بود که
بر ریشه 22 بهمن 1357 رویید؟ یا این میوه بالیده بر شاخه ای است پیوندی و
بیگانه از ریشه...

پیداست با پرسش آسانی رویارو نیستیم. باید حوادث و ریشه های حادثه را
کاوید و جستجو کرد که چرا چنین اتفاقی افتاد؟ چرا مردم ما در اوج امید
سبزشان، پیکرهای سرخ شهیدان را بر دوش کشیدند. چرا شهادت مظلومانه ندا
اقا سلطان و پیکر در هم شکسته، دهان خرد شده ی محسن روح الامینی نشانه
راه شد؟ این همه قساوت از کجا امد؟ به کجا می رویم؟

مدتی پیش در سوگ سیف الله داد مطلبی نوشتم. سوگ او همچنان در ذهنم زنده
است و در دلم تازه. وقتی سیف الله در روز عاشورای سال 1357 در خیابان زند
شیراز فریاد می زد:
ما عاشق شهادتیم، هیهات مناالذله

و جمعیت هم پرشور پاسخ می داد. از آن روز تا 22 خرداد 1388 چگونه این راه
را طی کردیم. افقی که در برابرمان بود در سال 1357 کدام افق بود. اکنون
به کدام افق نگاه می کنیم؟ جوانی برایم ایمیلی فرستاده بود. هنوز به
آستانه بیست سالگی نرسیده است. از من پرسیده: این همان است که شما در
جوانی در جستجویش بودید؟
هنوز به آن جوان پاسخ نداده ام. با خودم گفتم: این پرسش فقط پرسش همان
جوان نیست. پرسش یک نسل است. پرسش فرزندان خودم...فرزندان همه آنانی که
در بندند. پرسش جوانانی مثل سهراب و ندا و محسن و ترانه و...

دیروز به دیدن ابراهیم گلستان رفته بودم. آرام و اندوهگین پرسید: چرا
حکومت ایران همان اشتباه شاه را تکرار می کند. همان حکومتی که شعبان
جعفری ستاره نجات دهنده اش شد.

سال ها پیش دکتر یزدی ملاقاتش با آقای هاشمی رفسنجانی را روایت کرده بود:
"درآن ملاقات (اوايل انقلاب) ما با انتقاد از توقيف مطبوعات و تحديد
احزاب گفتيم كه «آقايان! شما تجربه شاه را تكرار نكنيد» در پاسخ ما، آقاي
رفسنجاني گفت كه بله. ما تجربه شاه را تكرار نمي كنيم. چون ديديم كه او
وقتي در اواخر حكومت خود، فضا را باز كرد، حكومتش فروپاشيد."
البته آقای هاشمی رفسنجانی امروزه در جبهه مردم قرار گرفته است و در
برابر ولایت فقیه بی تعهد به حقوق مردم، از ریشه و منشا حقوق مردم دفاع
می کند.
گویی پوسته ی صلب و تلخ حوادث پس از 22 خرداد را که می شکنیم. در ورای آن
شعله ای از امید می تابد. مثل غنچه ای که در متن سرما می روید. چراغ لاله
ای در توفان...به تعبیر سهراب سپهری:
(و یک‌بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد.)
در متن سرمای استبداد دینی که سرزمین ما را فرا کرده است. این بار چراغ
دانایی می سوزد و جوانان و مردم به روشنی می دانند چه می خواهند.
در انقلاب 57 نسل ما که جوان بودیم و گرم انقلاب می دانستیم چه نمی
خواهیم. جنبش سبز ملت ایران این تفاوت ماهوی را با انقلاب 57 داراست که
مردم می دانند چه چیزی را می خواهند.
تظاهرات و راه پیمایی 25 خرداد ماه که از میدان امام حسین تا میدان آزادی
سیل جمعیت به راه افتاده بود. آرام و با شکوه دریای مردم موج می زد. می
دانستند چه چیزی را می خواهند.سال ها پیش مهندس بازرگان گفته بود: انقلاب
ما واکنش جهالت در برابر استبداد بود. ما همگی بر او خورده گرفتیم. اما
سال ها گذشت و درستی نظر او را زمانه به اثبات رساند. سخن او را مصطفی
بادکوبه ای این گونه سرود:
ما ستم را نشان گرفته بودیم
اما
همه تیرها از کمان دانش پرتاب نشد
ای کاش
نخست جهل را نشانه گرفته بودیم
چرا مهندس بازرگان چنین داوری یی داشت؟
بایستی دوباره ریشه ها را جستجو کرد و به این پرسش پاسخ داد که کار از
کجا اسیب دید؛ که به این نقطه رسیده ایم و دریک کلام به جای ولایت فقیه
دچار استبداد فقیه شده ایم، استبداد مطلقه. (ادامه دارد)

مردم جلوتر از نخبگان - صادق زيبا کلام

مردم جلوتر از نخبگان
صادق زيبا كلام

اگر بگوييم اتفاقات پيش آمده، حاصل تفكرات گروهي است كه در راس آن خاتمي،
موسوي و كروبي قرار دارند و پشتوانه آن هاشمي است و همه اين اتفاقات از
قبل برنامه ريزي شده است، معلوم مي شود نه اصلاح طلبان را شناخته ايم و
نه به مختصات سياسي و اجتماعي ايران واقفيم. به عنوان مثال بنده
راهپيمايي عظيم 25 خرداد را حاصل تفكر و برنامه ريزي موسوي و كروبي نمي
دانم چرا كه تا جايي كه به ياد دارم، وقتي با عليرضا بهشتي و ديگر دوستان
صحبت مي كرديم تا دقيقه 90 مشخص نبود ميرحسين موسوي و مهدي كروبي در
راهپيمايي شركت خواهند كرد يا نه. با توجه به اينكه وزارت كشور مجوز
برگزاري راهپيمايي را نداده بود، همه دوستان براي شركت در راهپيمايي مردد
بودند.

اما نبايد فراموش كرد كه همه مردم ما همچون صادق زيباكلام نبودند كه مردد
باشند. مردم به راه افتاده بودند. مردم كاري نداشتند كه بدانند موسوي و
كروبي شركت خواهند كرد يا نه. در آن لحظه ديگر كروبي و موسوي مطرح نبود.
«تو، كه باشي كه كني يا نكني؟» مردم با اطمينان در خيابان ها حاضر شده
بودند. آنها از ساعت ها قبل در آنجا حضور داشتند،يعني تنها چيزي كه براي
آنها مطرح نبود، اين نكته بود كه آيا موسوي و كروبي و ديگران شركت مي
كنند يا نه، مردم منتظر فرمان و دستور كسي نبودند. مردم به حمايت كسي
نياز نداشتند. اين همان چيزي است كه اعتراف گيرندگان نمي توانند درك كنند
و به همين دليل بنده اطمينان دارم اين دادگاه ها و اعترافات، راه به جايي
نخواهد برد. اينكه آنها اصرار دارند امثال تاج زاده، رمضان زاده، امين
زاده و... را مسوول و باني اتفاقات اخير بدانند، نشان دهنده آشنا نبودن
مسوولان و مقامات امنيتي و قضايي با جامعه ايران است.

بنده مي خواهم يك گام به جلو بردارم و حتي بگويم، موسوي و كروبي بهانه يي
بودند تا مردم از طريق آنها اعتراضات و انتقادات خود را بيان كنند. بنده
حتي درباره حماسه دوم خرداد هم معتقدم اين حماسه حاصل كار سازماندهي شده
خاتمي و حجاريان و حلقه كيان و تاج زاده و... نبود. اين سخن به مذاق
بسياري خوش نخواهد آمد اما بنده معتقدم اين حماسه بيش از آنكه يك «آري»
به خاتمي و اصلاح طلبان باشد، يك «نه» بزرگ به جناح مقابل و كانديداي آن
بود.

اين داستان اين بار نيز اتفاق افتاد. البته بنده شخصاً احترام فراواني
براي آقايان موسوي و كروبي قائلم و هر بار كه آنها اعلام مي كنند نتيجه
انتخابات را قبول ندارند، احترام بنده نسبت به آنها بيشتر مي شود.اما
اعتقاد دارم اگر فرضاً موسوي، كروبي، هاشمي و... كوتاه مي آمدند و نتيجه
انتخابات را قبول مي كردند، مردم با اطمينان آنها را كنار مي زدند و به
اعتراضات خود ادامه مي دادند، تا بالاخره يك رهبري قاطع در اين ميان ظهور
مي كرد و پرچمدار جنبش مردمي مي شد. خوشبختانه اين اتفاق نيفتاد و وجهه
تمام اين بزرگان بعد از انتخابات و پس از موضع گيري هايشان، محبوب تر و
پر ابهت تر شد.

مساله اصلي و اساسي امواج نارضايتي است كه به صورت فراگير در جامعه به
جريان افتاده است و اگر چهره هاي شاخص اصلاح طلب هم از موضع خود كوتاه مي
آمدند، اتفاق خاصي نمي افتاد و مردم به مسير خود ادامه مي دادند و اين
سرخوردگي ها و نارضايتي ها پابرجا بود.

به هر حال اگر اين گفته را بپذيريم كه احمدي نژاد 24 ميليون راي و كروبي
300 هزار راي كسب كرده، همان حكومت به ما مي گويد كه موسوي 13 ميليون راي
جمع آوري كرده است. حاكميت بايد پاسخ گويد كه اين 13 ميليون چه كساني
هستند. علاوه بر اقشار مختلف جامعه، اغلب استادان دانشگاه، دانشجويان،
پزشكان، مهندسان، نويسندگان و هنرمندان نيز شامل اين 13 ميليون مي شوند.
اينكه بخش اعظم نخبگان مهندس موسوي را به عنوان رئيس جمهور خود انتخاب
كرده اند، غيرقابل انكار است. پس بايد به اين نكته توجه كرد كه نخبگان
اين جامعه از وضع موجود ناراضي اند و درد و سخني دارند. اينكه مسوولان
نخواهند اين دردها را ببينند و آن را حاصل دسيسه هاي امريكا و اسرائيل
بدانند، به اعتقاد بنده طفره رفتن از پاسخگويي به ابهامات جامعه است.
مسوولان بايد بدانند كه منشاء واقعي مشكلات چيست؟

آنچه من در نگاه جناح مقابل نمي بينم يافتن پاسخ واقعي مسائل است.
متاسفانه آنها تنها به پاك كردن صورت مساله مي پردازند و همواره به دنبال
پيدا كردن يك سرنخ و جاسوس و توطئه چيني هستند اما هيچ ترديدي نيست كه
بالاخره روزي آنها متوجه خواهند شد مشكلات عميق تر از اعتراف گيري ها و
يافتن جاسوس و سرنخ و مسائلي از اين قبيل است.

آنچه اين روزها در صدر اخبار سياسي كشور قرار گرفته بحث دادگاه چهره هاي
شاخص اصلاحات است كه به اتهام هاي واهي و با اعترافات دروغين و اجباري از
تلويزيون پخش مي شود. تشخيص قانوني يا غيرقانوني بودن چنين دادگاه هايي
را برعهده حقوقدانان مي گذاريم اما گذشته از آن بحث اخلاقي بودن چنين
اقدامي است. بايد بررسي كرد كه از ديدگاه اخلاقي قرار دادن افراد در
شرايط نامناسب روحي و جسمي و اعمال فشار بر آنها براي بيان اعترافات
دلخواه آنها تا چه حد اخلاقي و انساني است.

بنده وقتي به تدريس مباحث انقلاب اسلامي در دانشگاه ها مي پردازم
دانشجويان از من مي پرسند چرا به خاطرات ارتشبد فردوست استناد نمي كنم.
بنده در پاسخ مي گويم خاطرات او داراي معضل اخلاقي است و در شرايطي به
شاه و سياست هاي او انتقاد مي كند كه بيش از 50 سال رفيق گرمابه و گلستان
او بوده است. بايد از فردوست پرسيد او در تمام اين 50 سال به فاسد و
زنباره بودن شاه اذعان داشته و در كنار او زيسته و خدمت كرده يا در اين
سال ها و بعد از رفتن به اوين متوجه آن شده است؟

آيا او قبل از رفتن به زندان اوين به خصوصيات شاه آگاهي نداشته و بعد از
رفتن به زندان متوجه آن شده است؟

بنابراين در خاطرات فردوست هر طور كه نگاه كنيم به بن بست مي رسيم. اكنون
نيز نقل اين اعترافات است. بزرگ ترين ايراد اين اعترافات، بحث اخلاقي آن
است چرا كه انسان ها آستانه تحمل مختلفي دارند. در دوران قبل از انقلاب
نيز چنين مسائلي به وفور مشاهده مي شد. گاه افراد رده بالاي گروه هاي
مبارز به زندان افتاده و با كوچك ترين فشاري اعتراف مي كردند.

به اعتقاد بنده حكومتي كه از ضعف هاي افراد سوءاستفاده كند و پاسخ به
ابهامات مردم را بر چنين اعترافاتي استوار كند با دست خود آتش اعتراضات
را گسترش مي دهد.

بالاخره خيل عظيم معترضان، مشكلات و دردها و سخناني دارند و وقتي مي
بينند فردي همچون محمدعلي ابطحي در دادگاه و در چنان وضع جسمي و روحي به
نكرده هاي خود اعتراف مي كند و از دسيسه چيني براي كودتا مي گويد، تنها
بغض و كينه شان افزايش يافته و احساس مي كنند به آنها توهين شده است. با
چنين اعترافاتي مردم و معترضان ناآگاه، مزدور، بيگانه پرست، خائن و بي
شعور خوانده مي شوند كه پول امير كويت و پادشاه عربستان و باراك اوباما
آنها را به خيابان كشانده است.

چنين اقداماتي حتي قشر نخبه را نيز خشمگين مي كند كه آنها را ناآگاه و
دستمايه دشمنان خوانده اند. حال بايد ديد دولت فعلي با خار بدنامي چنين
اقداماتي در چشم و استخوان اعتراضات در گلو چگونه سكاندار كشتي متلاطم
كشور خواهد بود؟

Wednesday, August 12, 2009

شرح بی خوابی شیخی که شکایت از شکنجه شنید - مسيح علي نژاد

شرح بی خوابی شیخی که شکایت از شکنجه شنید
"كروبی سیاستمدار، فیلسوف و روشنفكر نیست. او سیاستمداری است كه اگر سیاستش را به پیش نبرد، شب خوابش نمی برد."
این را عباس عبدی در روزهای انتخابات ریاست جمهوری دهم در وصف شیخ مهدی کروبی گفت..
"من نفهمیدم آن شب از چه کسی این خبر را شنیده بود، کدام خانواده پیش او(کروبی) بوده، اما مادرم گفت آقاجانت خوابش نبرد."
و این جمله را حسین، فرزند شیخ مهدی کروبی در وصف احوال شیخ گفت آنگاه که پس از وقایع خونین انتخابات، نامه معروف کروبی به هاشمی رفسنجانی در مورد اخبار مربوط به تجاوزات جنسی به زندانیان منتشر شد.
انگار کروبی و واژه خواب دو گزینه گره خورده به هم در ادبیات سیاسی وانتخاباتی سالهای پس از اصلاحات شده اند تا بیداری را مفهوم بخشند. هرجا که نام از کروبی و حضورش در انتخابات می آید، کدی هم از آن خواب معروف اش که خود شیخ آن را به خواب اصحاب کهف تعبیر کرده بود، نیز داده می شود. تیتر نخست بسیاری از سیاستمداران و صاحبنظران و تحلیل گران وبلاگ نویسان و مردم کوچه و بازار در روزهای انتخابات این بود: برای مراقبت از آرا و جلوگیری از تقلب، تا خود صبح بیدار می مانیم. مردم به همراه سیاستمداران و رهبران خود تا خود صبح هم اگر بیدار می ماندند آنچه که باید از صندوق های انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران بیرون می‌آمد پیش از این برنامه ریزی شده بود. حال صرف نظر از تقلب و تخلف بی سابقه ای که نامش را جز کودتا نتوان گذاشت، وقایع بعد از انتخابات، خود قصه تلخ تر از همه آن آرای به تاراج رفته بود که باز کروبی و قصه بی خوابی اش اخبار مهمی از این وقایع تلخ را به خود اختصاص داد.
خبرنگاران پارلمانی که در سالهای مجلس ششم در مجلس تحت نظارت شیخ کار خبری کرده اند، به خوبی یاد دارند که طبقه دوم ساختمان مجلس واقع در خیابان امام خمینی روزهای بسیاری را میزبان خانواده های دربند بوده است . از جمله، خانواده های ملی مذهبی ها، دانشجویان، فعالان سیاسی و حتی گاه خانواده های بدهکارانی که برای ماشین و خانه و وام و مزرعه شان به زندان افتاده بودند نیز در خانه شیخ در خیابان سعد آباد به زمین می نشستند.
حسین کروبی یک چهره سیاسی نیست اما در دایره سیاست، او نیز به سبک خویش آقازاده شد. آقازاده ای که باید با التماس و اصرار از او برای دیدار با پدرش، وقت ملاقات می گرفتیم. این روزها هم هنوز بخش هایی از روزنامه نگاران به خاطر حضور این آقازاده در روزنامه تحت مسولیت پدر، شاکی اند اما آنچه بیش و پیش از دل گرفتگی های ما و شکوه های ما به دل ملت می نشیند دل به خطر سپردن آقازاده هایی است که همپای مردم بودن را به سکوت های مصلحتی ترجیح داده اند. در برابر خانواده سحابی و دیگر ملی مذهبی ها و خانواده های دربند، همیشه صورت این آقازاده، محجوب می شد و در اتاق پدر را برای اصحاب و فامیل زندانیان باز می کرد. حال چه اهمیتی داشت که ما به عنوان اصحاب رسانه پشت در می ماندیم. اما آنچه به دل ملت نشسته است حضور روزهای گذشته این آقازاده در بهشت زهرا و ضربه های باتوم به تن خریدن در کنار خانواده های داغدار بود. و از سوی دیگر حضور این روزهای او در ماجرای خبررسانی نامه پدر به رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام بود. باید کسی این نامه را تایید می کرد باید کسی به رسانه های دنیا می گفت که چرا کروبی آن نامه را نوشت، برای که نوشت و چرا به جای نامه نگاری به شاهرودی نامه را به هاشمی رفسنجانی فرستاده است.
و این بار آقازاده مفهوم مثبتی در اذهان می یابد وقتی حسین کروبی به جای آنکه همانند آقا زاده های دیگری که این روزها در کنج عافیت نشسته اند، خود به میدان می آید و به دویچه وله توضیح می دهد که:
قصد پدرم این بود که آقای رفسنجانی موضوع را با آقای خامنه‌ای در میان بگذارد وگرنه خودش هم می‌توانست به شاهرودی نامه بنویسد.
با این سخن حسین، روشن شد که شیخ حاضر نیست دیگر به خامنه ای نامه مستقیما بفرستد و کسی را مورد خطاب قرار دهد که خود...
یا آنجا که حسین کروبی در برشمردن رنج های دیگری که بر زندانیان رفته است، چنین توضیح می دهد:
می‌گفتند حشرات موذی در سلول بودند و آنجا را مدام سم‌پاشی می‌کردند. گاز اشک آور توی خود سوله زده‌اند. آنها را روی هم پرت می‌کرده‌اند. از مسائل جنسی هم گفتند. می‌گفتند با ما هر جور اذیتی توانستند، انجام دادند و خیلی کتک زدند. می‌گفتند ما را دولا می‌کردند و می‌گفتند شما خر هستید و یک آدم گنده‌ای سوار ما می‌شد و با کابل به پشت ما می‌زد که راه بروید.
این روزها وقتی می بینم شیخ در مقام دادرس نشسته است و درد دل های آنانی که پس از آزادی به سراغ او رفته اند را در قالب نامه نوشته است تا مقامات داخلی در برابر چشمان ناظران بین المللی به داد زندانیان بی پناه برسند، یاد روزی می افتم که توسط همان قاضی معروف به زندان دادگاه شده بودم و شرح ماوقع را برای همین شیخ برده بودم.
همین آقازاده که به سختی به خبرنگاران وقت ملاقات می داد آنگاه که برگه احضاریه مرا به دادگاه در دست هایم دید، بدون معطلی در گشود و میان ملاقات های رسمی شیخ جایی برای این خبرنگار ترس خورده گشود. پس اینها را نوشتم تا بدانید اگر همین آقازاده ها که نامشان بار منفی در جامعه دارد درهای ورود به اتاق بزرگان را در این برهه های حساس نمی گشوندند، چه مصیبت ها که قصه اش پشت همان درهای بسته می ماند.
در باز شد و برای نخستین بار شیخ مهدی کروبی را از نزدیک ملاقات می کردم. او از من خبرنگار تیز و جسوری می شناخت که سوال های گاه و بی گاه من به تعبیر خودش مثل نیش مار بود اما آن روز من مثل کسی که از مار نیش خورده به خودم می پیچیدم و بیشتر از تصور شیخ زار زدم و گریه کردم تا بلاخره لابه لای گریه هایم به شیخ رساندم که در دادگاهی که قاضی معروف برایم ترتیب داده بود تا شکایت ستاد کل نیروهای مسلح را به من تفهیم اتهام کند از تمامی مسایل ریز و درشت جنسی حرف زده شد به جز مقاله ای که برایش احضار شده بودم.
من سرخ از شرم بودم و شیخ سرخ از عصبانیت. گفتم قاضی در برابر وکیل و معاون مدیرمسول روزنامه همبستگی، گفته است: اگر عذرخواهی در روزنامه ننویسی، فردا روزنامه شما باید گزارش خبرنگار زنی را به عنوان تیتر نخست خود منتشر کند که در یک هفته با سه مرد زنا می کند. حتی الان که در فضایی آزادتر هم اینها را می نویسم، پشتم می لرزد از هراسی که در تمام این سالها به دل من و همکارانم انداخته اند و این روزها اما با مردم معمولی کشورم هم چنین می کنند.
اما آنچه بر آنم داشت تا این نامه پرسشگرانه و دلسورانه شیخ مهدی کروبی را به یک خاطره شخصی گره زنم این بود: آن روز به کرات به شیخ التماس کردم که آنچه برایش از قاضی معروف گفته ام را در پیگیری هایش به هیچ وجه از من نقل نکند. حتی گفته بودم که اگر نقل کند و بعد از من بخواهد در جلسه ای غیر از او ماجرا را بازگو کنم، من آن را تکذیب خواهم کرد. شاید شیخ ندانست چرا من آن همه ترسیده بودم. چون باید زن باشی تا بدانی وقتی نگاه قاضی در یک اتاق در بسته تمام بکارت انسان بودن ات را می درد دیگر جسارتی برایت باقی نمی ماند. من آن روزها تنها می توانستم قصه خودم و آن قاضی معروف را در یک وبلاگ بی نام و نشان با تیتر: «زنی عریان در برابر قاضی» بنویسم اما امروز اینجا می نویسم تا بدانید اگر از تک تک آن زندانیانی که به آنها تجاوز شده است بنا به دعوت مجلس شورای اسلامی بخواهید که گزارش رنج شان را بدهند، ممکن است همان هراس کهنه، اجازه بازگو کردن دوباره را به آنها ندهد. این ملت ترس خورده خاطره تلخی از بازگو کردن دردهایش دارد که به جای متهم بازخواستش می کنند.
ماجرای رییس دانشگاه زنجان هنوز از خاطرمان نرفته است. البته قابل قیاس نیست اما در همان اندازه کوچکش هم دیده ایم که چه بر سر دختر بی گناهی رفته است که به هر دلیلی می خواست راز شهوت رانی مردان ریاکار شهرش را افشا کند. اما اینجا صحبت از وقاحت صاحبان قدرت است که در ردای دین پنهان مانده اند و دریدگی می کنند. حال مردم معمولی را چه توان مقابله با صاحبان منبر و مسند است. آنها همین که راز دل به شیخ گفته اند هم به اندازه بضاعت خویش جسارت کرده اند تا همین جایش هم شبها کابوس هجوم دوباره متجاوزان را می بینند پس به جای به میدان فرا خواندن مردم بی پناه و به شهادت طلبیدن زندانیان زندگی از دست داده شاید باید که راهکاری نو اندیشیده شود. شیخ آن شب که واقعه را شنید بی خواب ماند پس دشوار نیست ترسیم بی خوابی شدن هرشب آنان که در واقعه، خود یک سوی ماجرا بوده اند.

شاریعات کیهانیانس - ابراهيم نبوي

شاریعات کیهانیانس
ابراهيم نبوي
e.nabavi(at)roozonline.com
با توجه به اینکه خوانندگان اهمیت خیلی والایی از نظر سردبیران( که ما باشیم) داشته و اصولا نظر آنان اینقدر مهم است که روزنامه کیهان هم به آنها توجه ویژه ای نموده و هی آنها را منتشر می نماید، ما هم تصمیم گرفتیم نظراتی را که برای کیهان ارسال می شود، منتشر کنیم تا مشت محکمی به همه جای دشمنان اسلام بزنیم.

از اینکه مذاکرات جناب آقای دکتر مهندس احمدی نژاد ریاست محبوب 25 میلیونی با فراکسیون اصولگرایان به نتیجه رسیده و قرار است ایشان وزیرانی مردمی مثل خودشان را تعیین نموده و با رای قاطع نمایندگان که حداقل 220 رای به هر وزیر خواهد بود، به خدمت مشغول شوند، آیا وقت آن نرسیده است که موسوی و خاتمی و کروبی محاکمه شوند، بخصوص اگر به گرانی هم توجه شود ممنون می باشیم.
شمس الله شریعتمداری

وقتی روزی نامه های اجاره ای و زنجیره ای با چاپ مقالات سراپا دروغ آرامش ما را سلب نموده و نمی گذارند، شب ها استراحت نمائیم، چون ما در منطقه شلوغی در نارمک بوده و سروصدای روزنامه ها ما را اذیت می نماید، چرا با آنها برخورد قانونی ننموده و موسوی و کروبی و خاتمی را مجازات نمی نمایند.
حسین

آیا زمان آن نرسیده است که افرادی همچون علی مطهری که بخاطر شهرت پدر شهیدش حضرت آیت الله مطهری( تخت طاووس سابق) موقعیت به دست آورده و به آب و نانی رسیده است و اگر یک کلمه بیشتر حرف بزند، این دفعه خواستار اعدامش می شویم، نرسیده می باشد که در نامه خود اشاره ای به شهدای بسیجی که اخیرا به دست میرحسین موسوی به شهادت رسیدند، نامی برده و افرادی مانند خاتمی و کروبی نیز به طعمه دادگاه عدل اسلامی تبدیل نمایند.
حیدر شریعتمدارون

آیا نباید به اشخاصی مانند آقای علی مطهری و برادرش پاسخ داد که در مورد كشته شده هاي حوادث بعد از انتخابات باید گفت كه اگر پيامبر خطاب به عمار یاسر آن جمله معروف را فرمود كه بوسيله ظالمين كشته مي شود اين موضوع در حقيقت بيانگر حقانيتي بود كه در وجود شخصيت عمار بود، يعني اين كه عمار چون بر حق بود كشته شدنش لاجرم بدست ظالمين بود. در حالی که کشته شدگان اخیر اولا کشته نشده و در برنامه تلویزیون حضور یافته و اگر هم کشته شده باشند، چه كسي مي تواند ادعا كند كه آشوبگران كشته شده حوادث اخير بر حق بوده اند كه بتوان آنها را با عمار مساوي دانست و آن نتيجه دلخواه را گرفت. آیا به جای نوشتن این مقالاتهای سراپا کذب، آقای علی مطهری نباید خواستار محاکمه رهبران اغتشاشگران همچون موسوی و خاتمی و کروبی ها شوند؟
رقیه شریعتمدارچی

در حالی که دست عوامل فرانسه در دادگاه از آستین مجرمان سنگدل فرانسوی به درآمد و پای عوامل انگلیس از شلوار کارمند سفارت انگلیس دیده شده و کشورهای غربی خارج برای مسوولین خط و نشان کشیده که کاری به عوامل اغتشاشات اخیر نداشته باشید، آیا وقت آن نرسیده است که حداقل با اعدام کارکنان سفارتخانه های خارجی و رهبران آنان مانند موسوی و خاتمی و کروبی مرهمی بر داغ دل پابرهنگان گذاشته شود؟
حسین شین.

ضمن قدردانی از سرمقاله های ارزشمند کیهان به قلم آقای شریعتمداری که مرهمی بر دل ما می باشد، آیا وقت آن نرسیده است که با افرادي مثل آقاي كروبي كه شرم و حيا را كنار گذاشته و نامه اخير را منتشر كرده است، برخورد قضايي بشود و بدين ترتيب تكليف مردم و نظام با امثال وي مشخص گردد؟
اکبر شریعت چی از قیام دشت

آیا وقت آن نرسیده است که روزنامه محترم کیهان ستون ويژه اي را به نقد مردم از مسئولين بخصوص مسوولین سابق اختصاص بدهد تا با انعكاس اين انتقادها اشتباهات دولت و دولتمردان، اگر چه اشتباهی هم نکرده اند، چه اشتباهی کرده اند جز پیروی از اباعبدالله الحسین رهبر آزادگان و شهید رجایی و امام راحل( ره) كمتر بشود و امور اصلاح گردد. و همچنین آشوبگرانی که شیشه های کلیسای ما را شکسته اند مانند موسوی و کروبی و خاتمی مجازات گردند؟
وارطان شاریعتمادار

كيهان: اين ستون و همچنين صفحه «نامه ها و پاسخ مسئولان» براي انعكاس نظرات خوانندگان محترم در موضوعات مختلف مختصاص داده مي باشد. شما مي توانيد انتقادات خود را با حفظ حريم افراد و عدم توهین و اعلام موضع خود در قبال دولت های قبل و ارائه فتوکپی شناسنامه و کارت ملی و کپی کارت پایان خدمت و آغاز خیانت، بيان نماييد.

با توجه به اظهارات گستاخانه جورج دبلیو بوش رئیس جمهور آمریکا که علیرغم ظاهرسازی و اعلام نام اوباما به عنوان رئیس جمهور، سکان جنگ طلبی را در اختیار دارد، و اظهارات اخير وزير خارجه آمريكا مبني بر حمايت علني از آشوبگران حوادث بعد از انتخابات و ادامه اين روند، وظيفه مسئولين امنيتي كشور بسيار خطير مي باشد، لذا بايد بيشتر از پيش مراقب باشند و بر همين اساس از مسافرت سران شناخته شده اغتشاشگران به خارج جلوگيري كرده و مقدمات برخورد قضايي با موسوی و خاتمی و کروبی را فراهم سازند.
یارمحمد شریعت از کابل

آیا وقت آن نرسیده است تا با افرادی مانند قالیباف برخورد قانونی توسط نیروهای لباس شخصی صورت بفرماید؟ چرا که شهرداري با قبض عوارض نوسازي كه درب منازلین شهروندانهای تهراني فرستاده آرامش خانواده هاي را به هم ريخته است. براي بنده مبلغ 150 هزار تومان عوارض نوسازي تعيين كرده اند كه 13 هزار تومان جريمه است- در حالي كه خودشان كوتاهي كرده اند و عوارض سال گذشته را نگرفته اند. در ضمن شماره تلفن 137 هم مشكلي را ( حسن! ببین این شماره درسته) حل نمي كند. در پایان می خواستم پس از حل مشکل شهرداری خواستار محاکمه کروبی و خاتمی و موسوی بشوم
ح. ش. يك شهروند ناراضي از شهرداري تهران( منظور قالیباف می باشد)

آپارتمانم را به همسرم صلح كردم و حالا كه به اداره دارايي مراجعه كردم تا براي تنظيم سند مفاسا حساب مالياتي بگيرم، اين اداره از من كد رهگيري معاملات مطالبه مي كند و راهي بنگاه هاي معاملات ملكي كرده است. فكر نمي كنيد اين كار مردم را سرگردان و كلافه كرده و بخصوص اینکه در مسیر رفتن به دارایی اغتشاشگران اتوبوس را آتش زده و اینجانب متقاضی دستگیری و مجازات موسوی و خاتمی و کروبی می باشند.
ح. كيهانزاده

آیا وقت آن نرسیده است که به مشکلات خيابان دماوند در ايستگاه منصوري روبروي تامين اجتماعي رسیدگی گردد؟ زیرا نياز شديد به نصب پل عابر پياده وجود دارد. مي خواستم از طريق اين ستون اين نياز و درخواست خود را به گوش مسئولان شهرداري بخصوص آقای قالیباف که به جای نصب العین پل به تبلیغات از طریق برج میلاد برای رهبری اغتشاشات گشت، برسانيم. اميدوارم مورد توجه قرار بدهند و همچنین بزودی شاهد مجازات موسوی و خاتمی و کروبی باشیم.
سمیه شریعتمدار

آیا وقت آن نرسیده است که اینجانب بابت چاپ سخنراني آيت ا... جوادي آملي در مورد ولايت فقيه در روزنامه كيهان مورخ 19/5/88 تشكر كنم. همچنین می خواستم خواستار مجازات عوامل اغتشاش از جمله موسوی و کروبی و خاتمی و چاپ مقالاتی در مورد مجازات گردم.
نظرعلی شریعتی

آیا زمان اخراج اینجانب نرسیده است؟ می خواستم بگویم که حدود يك سال است كه از دانشگاه علوم پزشكي تهران بازنشسته شده ام، در حالی که من یکی از عناصر فریب خورده بوده و باید اخراج شوم نه بازنشسته. از دولت مهرورز که حتی به دشمنانی همچون من نیز توجه می نماید تشکر نموده لطفا مرا اخراج و به وضع عوامل اغتشاش از جمله موسوی و خاتمی و کروبی رسیدگی گردد.
قاسم شریعتمداری

آیا وقت آن نرسیده است که اینجانب از مقاله اي كه با عنوان "كودتاي رنگي در ايران شكست خورد" در صفحه سياسي كيهان مورخ 18/5/88 چاپ شده از جهت روشنگري بسيار آموزنده و قابل استفاده بود. ضمن زحمت هايي كه در روزنامه مي كشيد قدرداني و خسته نباشيد می گویم و خواستار محاکمه عوامل کودتای رنگی یعنی موسوی و خاتمی و کروبی می باشم.
آرداشس کیهانیانس

تعدادي دوره گرد با بلندگو صبح تا شب در بلوار 110 فرديس كرج مزاحم زندگي و آسايش ساكنين اين محله شده و سبزی می فروشند و همچنین یکی از آنان شبیه یکی از اغتشاشگران که در تلویزیون پخش شد، می باشد. بارها به اداره سدمعبر شهرداري آقای قالیباف در اين مورد مراجعه كرده و شاكي شده ايم اما با بي توجهي كامل آقای قالیباف روبرو مي شويم.
پيام شریعتمدارزاده

در بيمارستان شهید شریعتمداری بابل، تمام كارهاي مربوط به بانوان، توسط پزشكان مرد انجام مي شود. حتي در مورد مامايي نيز در اين بيمارستان، پزشك زن حاضر نيست. از وزارت بهداشت و درمان دوران خاتمی که عامل این وضع می باشد، شکایت داشته و تقاضاي رسيدگي مي شود. لطفا پس از ارسال پزشکان و مامایان زن، موسوی و خاتمی و کروبی محاکمه گردیده پیگیری نمایید.( اینو خیلی ظریف نوشتم، حذف نشود، در صورت کمبود جا)
شریعت کیهان زاده

آیا وقت آن نرسیده است که نيروي انتظامي نسبت به برخورد با افرادي كه به بهانه داروفروشي در ناصرخسرو جلوي مغازه ها بعضا به ايجاد مزاحمت و فروش موادمخدر مبادرت ورزیده اقدام نمايند، این افراد در روزهای اغتشاش برای موسوی تبلیغ نمودند و خواستار محاکمه موسوی و کروبی و خاتمی می باشیم.
حسن قاسمي شریعتمدار

قلاده رها شدگان!؟ - عبدالعلى بازرگان

در کشورهائی که قانون حاکم است، کسانی که قلاده سگ خود را، با آنکه اغلب تربیت شده و اهلی هم هستند، عمداً یا سهواً رها کنند، به گونه‌ای که موجب ترس و وحشت عابرین و زخم و ضرری به آنها شود، شدیداً تحت تعقیب قرار می‌گیرند و جریمه سنگین و زندان سختی را باید تحمل کنند.

نیروهای سرکوب ِ سیستم‌های سلطه‌گر نیزاگر تربیت نشده وافسار گسیخته باشند، دَدمنشی و درنده خوئی بیشتری نشان می‌دهند. بنابراین مسئولیت کنترل و مهار آنها بر کسانی که قلاده تقلیدشان را در دست دارند، به مراتب سنگین‌تراست و جرم و جنایت اربابانشان، که عالماً عامداً یا سهل انگارانه آنها را به جان مردم می‌اندازند، نزد خدا و خلق او عاقبت سوزتراست.

این روزها که طبل رسوائی شکنجه گران در کشتارگاه‌های کهریزک و اوین و... به صدا درآمده و دندان سگ‌های هار، وابستگان هواداران حاکمیت را هم گاز گرفته و سوزش درد به خودی‌ها هم رسیده است، "ندا" های نوشدارو پس از مرگ "سهراب" و فرافکنی‌های همچون همیشه آغاز شده است؛ رئیس سابق ستاد مشترک سپاه شکنجه شدن شهید روح الامین را علنی میکند، دادستان کل کشورچنین جنایت‌هائی را "غیر قابل دفاع" می‌شمارد و دبیر شورای امنیت ملی دستور رهبری را برای تعطیلی زندان غیر استاندارد ابلاغ میکند و سربسته اعلام می شود چند مامورمتخلف توبیخ شده‌اند!؟ بدون آن که اسم و رسم و مقام و موقعیت آنهائی که چنین جنایاتی را مرتکب شده‌اند روشن گردد و قصاص خون‌های ریخته شده و نقص عضوهای وارد شده برجگرگوشگان ملت انجام گردد. نه دادگاهی برپا می‌شود و نه دادی ستانده می‌شود.

حداقل همچون ماجرای ده سال قبل حمله به کوی دانشگاه که محاکمه‌ای مردم فریب انجام شد و فرمانده عملیات به ظاهر محکوم و چند ماه بعد نشان لیاقت گرفت!! هم انجام ندادند تا عواطف جریحه دارشده را مرهمی مصنوعی و موقت بگذارند.

آیا در"نظام ولایتی فقاهتی" آقایان، عالماً عامداً قلاده و افسار درندگان را به جان و مال و ناموس مردم رها کردن، جرم و جنایتی محسوب نمی‌شود و آمر مبرای از جنایت عامل است؟

آیا درنظام فقاهتی که صدها نفر را به جرم زنا و لواط تاکنون اعدام کرده، حتی تهدید به چنین اعمال شنیعی، توسط برادران "حزب الشیطانی"! در زندان‌های غیر استاندارد با مخالفان "عبادت و ثواب" محسوب می‌شود!؟ خدا کند گزارشاتی که توسط برخی آزادشدگان در سایت‌های کامپیوتری منتشر شده و در نامه آقای کروبی به آقای هاشمی هم انعکاس یافته است دروغ باشد وگرنه وای بر عاملان آن که به تعبیر قرآن: "احدی از مردم عالم در این کار از شما پیشی نگرفته است" ( ما سبقکم بها من احد من العالمین). کاش می‌شد باور خود را به بند کشید، افسوس که ترمز بریدگان مرزی باقی نگذاشته‌اند. به یاد حسین(ع) می‌افتم که درآستانه شهادت فرمود: "پس از کشتن من هیچ حرمتی را رعایت نخواهید کرد".

البته در زندان ابوغریب هم برای تحقیر زندانیان عراقی آنها را برهنه می‌کردند، ولی چنین پستی و پلشتی‌هائی را اجازه نداشتند مرتکب شوند، اگر این شایعه متواتر درست باشد، در این عرصه نیز دولت خدمت گذار!! گوی سبقت را از سایر کشورها ربوده است.

اگر امروز راز سوزاندن جسد "ترانه موسوی" وجنایت هولناکی که تصّور آن موی براندام راست می‌کند، سر به مهر مانده است، فردای آزادی ملت یا فردای قیامت سلول‌های سادیسم‌های ستمکار را خواهد سوزاند.

آیا در نظام ولائی نواختن باتوم مرگ بر فرق فرزند ۱۲ ساله یک پدرکه درمراسم چهلم شهداء شرکت کرده قصاصی ندارد و عامل و آمرآن نزد خدا مسئول نیستند؟

آنها که مدعی استمرار ولایت علوی هستند آیا نشنیده اند که آن اسوة عدالت به فرمانروای مصر فرمود: "مواظب دست و شلاق و شمشیرت باش که در مشت زدن چه رسد بالاتر از آن امکان قتل وجود دارد و قتل نیز قصاص بدنی دارد و پرداخت خون بهاء"؟ (نه پول گلوله و دستمزد قاتلان و صورتحساب سردخانه وانعام تحویل جنازه و اجازه کفن و دفن، البته با تعهد عدم برگذاری مجلس ختم وعزاداری!!).

آیا نشنیده‌اند که فرمود: "از خدا پروا داشته باشید در حق بندگانش و شهرهایش! شما حتی درباره زمین‌ها و ستورانش نیز پاسخگو هستید" (اتقواالله فی عباده و بلاده فانکم مسئولون حتی عن البقاع و البهائم).

آیا فرمانده کل قوا، ولی امرمطلقه مسلط بر جان و مال و ناموس مردم ، خود را پاسخگوی خدا و خلقش در برابر هزاران خون و خرابی و خسارتی که از ناحیه مأموران تحت فرمانش به این ملت مظلوم وارد شده می‌داند!؟

فانتظروا انی معکم من المنتظرین
منتظر باش که ما نیز از منتظرانیم

شرح بی خوابی شیخی که شکایت از شکنجه شنید - مسيح علي نژاد

شرح بی خوابی شیخی که شکایت از شکنجه شنید

"كروبی سیاستمدار، فیلسوف و روشنفكر نیست. او سیاستمداری است كه اگر سیاستش را به پیش نبرد، شب خوابش نمی برد."

این را عباس عبدی در روزهای انتخابات ریاست جمهوری دهم در وصف شیخ مهدی کروبی گفت..

"من نفهمیدم آن شب از چه کسی این خبر را شنیده بود، کدام خانواده پیش او(کروبی) بوده، اما مادرم گفت آقاجانت خوابش نبرد."

و این جمله را حسین، فرزند شیخ مهدی کروبی در وصف احوال شیخ گفت آنگاه که پس از وقایع خونین انتخابات، نامه معروف کروبی به هاشمی رفسنجانی در مورد اخبار مربوط به تجاوزات جنسی به زندانیان منتشر شد.

انگار کروبی و واژه خواب دو گزینه گره خورده به هم در ادبیات سیاسی وانتخاباتی سالهای پس از اصلاحات شده اند تا بیداری را مفهوم بخشند. هرجا که نام از کروبی و حضورش در انتخابات می آید، کدی هم از آن خواب معروف اش که خود شیخ آن را به خواب اصحاب کهف تعبیر کرده بود، نیز داده می شود. تیتر نخست بسیاری از سیاستمداران و صاحبنظران و تحلیل گران وبلاگ نویسان و مردم کوچه و بازار در روزهای انتخابات این بود: برای مراقبت از آرا و جلوگیری از تقلب، تا خود صبح بیدار می مانیم. مردم به همراه سیاستمداران و رهبران خود تا خود صبح هم اگر بیدار می ماندند آنچه که باید از صندوق های انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران بیرون می‌آمد پیش از این برنامه ریزی شده بود. حال صرف نظر از تقلب و تخلف بی سابقه ای که نامش را جز کودتا نتوان گذاشت، وقایع بعد از انتخابات، خود قصه تلخ تر از همه آن آرای به تاراج رفته بود که باز کروبی و قصه بی خوابی اش اخبار مهمی از این وقایع تلخ را به خود اختصاص داد.

خبرنگاران پارلمانی که در سالهای مجلس ششم در مجلس تحت نظارت شیخ کار خبری کرده اند، به خوبی یاد دارند که طبقه دوم ساختمان مجلس واقع در خیابان امام خمینی روزهای بسیاری را میزبان خانواده های دربند بوده است . از جمله، خانواده های ملی مذهبی ها، دانشجویان، فعالان سیاسی و حتی گاه خانواده های بدهکارانی که برای ماشین و خانه و وام و مزرعه شان به زندان افتاده بودند نیز در خانه شیخ در خیابان سعد آباد به زمین می نشستند.

حسین کروبی یک چهره سیاسی نیست اما در دایره سیاست، او نیز به سبک خویش آقازاده شد. آقازاده ای که باید با التماس و اصرار از او برای دیدار با پدرش، وقت ملاقات می گرفتیم. این روزها هم هنوز بخش هایی از روزنامه نگاران به خاطر حضور این آقازاده در روزنامه تحت مسولیت پدر، شاکی اند اما آنچه بیش و پیش از دل گرفتگی های ما و شکوه های ما به دل ملت می نشیند دل به خطر سپردن آقازاده هایی است که همپای مردم بودن را به سکوت های مصلحتی ترجیح داده اند. در برابر خانواده سحابی و دیگر ملی مذهبی ها و خانواده های دربند، همیشه صورت این آقازاده، محجوب می شد و در اتاق پدر را برای اصحاب و فامیل زندانیان باز می کرد. حال چه اهمیتی داشت که ما به عنوان اصحاب رسانه پشت در می ماندیم. اما آنچه به دل ملت نشسته است حضور روزهای گذشته این آقازاده در بهشت زهرا و ضربه های باتوم به تن خریدن در کنار خانواده های داغدار بود. و از سوی دیگر حضور این روزهای او در ماجرای خبررسانی نامه پدر به رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام بود. باید کسی این نامه را تایید می کرد باید کسی به رسانه های دنیا می گفت که چرا کروبی آن نامه را نوشت، برای که نوشت و چرا به جای نامه نگاری به شاهرودی نامه را به هاشمی رفسنجانی فرستاده است.

و این بار آقازاده مفهوم مثبتی در اذهان می یابد وقتی حسین کروبی به جای آنکه همانند آقا زاده های دیگری که این روزها در کنج عافیت نشسته اند، خود به میدان می آید و به دویچه وله توضیح می دهد که:
قصد پدرم این بود که آقای رفسنجانی موضوع را با آقای خامنه‌ای در میان بگذارد وگرنه خودش هم می‌توانست به شاهرودی نامه بنویسد.

با این سخن حسین، روشن شد که شیخ حاضر نیست دیگر به خامنه ای نامه مستقیما بفرستد و کسی را مورد خطاب قرار دهد که خود...

یا آنجا که حسین کروبی در برشمردن رنج های دیگری که بر زندانیان رفته است، چنین توضیح می دهد:

می‌گفتند حشرات موذی در سلول بودند و آنجا را مدام سم‌پاشی می‌کردند. گاز اشک آور توی خود سوله زده‌اند. آنها را روی هم پرت می‌کرده‌اند. از مسائل جنسی هم گفتند. می‌گفتند با ما هر جور اذیتی توانستند، انجام دادند و خیلی کتک زدند. می‌گفتند ما را دولا می‌کردند و می‌گفتند شما خر هستید و یک آدم گنده‌ای سوار ما می‌شد و با کابل به پشت ما می‌زد که راه بروید.

این روزها وقتی می بینم شیخ در مقام دادرس نشسته است و درد دل های آنانی که پس از آزادی به سراغ او رفته اند را در قالب نامه نوشته است تا مقامات داخلی در برابر چشمان ناظران بین المللی به داد زندانیان بی پناه برسند، یاد روزی می افتم که توسط همان قاضی معروف به زندان دادگاه شده بودم و شرح ماوقع را برای همین شیخ برده بودم.

همین آقازاده که به سختی به خبرنگاران وقت ملاقات می داد آنگاه که برگه احضاریه مرا به دادگاه در دست هایم دید، بدون معطلی در گشود و میان ملاقات های رسمی شیخ جایی برای این خبرنگار ترس خورده گشود. پس اینها را نوشتم تا بدانید اگر همین آقازاده ها که نامشان بار منفی در جامعه دارد درهای ورود به اتاق بزرگان را در این برهه های حساس نمی گشوندند، چه مصیبت ها که قصه اش پشت همان درهای بسته می ماند.

در باز شد و برای نخستین بار شیخ مهدی کروبی را از نزدیک ملاقات می کردم. او از من خبرنگار تیز و جسوری می شناخت که سوال های گاه و بی گاه من به تعبیر خودش مثل نیش مار بود اما آن روز من مثل کسی که از مار نیش خورده به خودم می پیچیدم و بیشتر از تصور شیخ زار زدم و گریه کردم تا بلاخره لابه لای گریه هایم به شیخ رساندم که در دادگاهی که قاضی معروف برایم ترتیب داده بود تا شکایت ستاد کل نیروهای مسلح را به من تفهیم اتهام کند از تمامی مسایل ریز و درشت جنسی حرف زده شد به جز مقاله ای که برایش احضار شده بودم.

من سرخ از شرم بودم و شیخ سرخ از عصبانیت. گفتم قاضی در برابر وکیل و معاون مدیرمسول روزنامه همبستگی، گفته است: اگر عذرخواهی در روزنامه ننویسی، فردا روزنامه شما باید گزارش خبرنگار زنی را به عنوان تیتر نخست خود منتشر کند که در یک هفته با سه مرد زنا می کند. حتی الان که در فضایی آزادتر هم اینها را می نویسم، پشتم می لرزد از هراسی که در تمام این سالها به دل من و همکارانم انداخته اند و این روزها اما با مردم معمولی کشورم هم چنین می کنند.

اما آنچه بر آنم داشت تا این نامه پرسشگرانه و دلسورانه شیخ مهدی کروبی را به یک خاطره شخصی گره زنم این بود: آن روز به کرات به شیخ التماس کردم که آنچه برایش از قاضی معروف گفته ام را در پیگیری هایش به هیچ وجه از من نقل نکند. حتی گفته بودم که اگر نقل کند و بعد از من بخواهد در جلسه ای غیر از او ماجرا را بازگو کنم، من آن را تکذیب خواهم کرد. شاید شیخ ندانست چرا من آن همه ترسیده بودم. چون باید زن باشی تا بدانی وقتی نگاه قاضی در یک اتاق در بسته تمام بکارت انسان بودن ات را می درد دیگر جسارتی برایت باقی نمی ماند. من آن روزها تنها می توانستم قصه خودم و آن قاضی معروف را در یک وبلاگ بی نام و نشان با تیتر: «زنی عریان در برابر قاضی» بنویسم اما امروز اینجا می نویسم تا بدانید اگر از تک تک آن زندانیانی که به آنها تجاوز شده است بنا به دعوت مجلس شورای اسلامی بخواهید که گزارش رنج شان را بدهند، ممکن است همان هراس کهنه، اجازه بازگو کردن دوباره را به آنها ندهد. این ملت ترس خورده خاطره تلخی از بازگو کردن دردهایش دارد که به جای متهم بازخواستش می کنند.

ماجرای رییس دانشگاه زنجان هنوز از خاطرمان نرفته است. البته قابل قیاس نیست اما در همان اندازه کوچکش هم دیده ایم که چه بر سر دختر بی گناهی رفته است که به هر دلیلی می خواست راز شهوت رانی مردان ریاکار شهرش را افشا کند. اما اینجا صحبت از وقاحت صاحبان قدرت است که در ردای دین پنهان مانده اند و دریدگی می کنند. حال مردم معمولی را چه توان مقابله با صاحبان منبر و مسند است. آنها همین که راز دل به شیخ گفته اند هم به اندازه بضاعت خویش جسارت کرده اند تا همین جایش هم شبها کابوس هجوم دوباره متجاوزان را می بینند پس به جای به میدان فرا خواندن مردم بی پناه و به شهادت طلبیدن زندانیان زندگی از دست داده شاید باید که راهکاری نو اندیشیده شود. شیخ آن شب که واقعه را شنید بی خواب ماند پس دشوار نیست ترسیم بی خوابی شدن هرشب آنان که در واقعه، خود یک سوی ماجرا بوده اند.

Monday, August 10, 2009

محمود، استعفا بده برو!/ نامه ابراهیم نبوی به احمدی‌نژاد

آقای محمود احمدی نژاد!

می‌گویند در روزگار قدیم که دستگاه‌های ماشین حروفچینی فلزی بود، حروف م. و ل. در روسیه کمونیستی معمولا زودتر از سایر حروف سائیده می‌شد، علتش این بود که نوشتن واژه مارکسیسم لنینیسم(م.ل.)آنقدر رایج بود که دولت و نویسندگان و مخالفان از حروف م.ل. به جای واژه مارکسیسم لنینیسم استفاده می‌کردند و کثرت استعمال م.ل. باعث خرابی ماشین‌های تحریری می شد که دائما این واژه منحوس را تکرار می‌کردند.

می‌گویم واژه منحوس و این ناشی از هیستری ضد چپ من نیست، چون من به سوسیال دموکراسی اعتقاد دارم و آنچه مرا به خشم می‌آورد، سویه دیکتاتوری لنینیستی است، نه سویه سوسیالیستی. مردم شوروی هرچه بدبختی می‌کشیدند از همین میم و لام بود، از آن فقر ملی که همه جا بود تا آن نکبت سازمان امنیت کمونیستی تا آن حزب لعنتی کمونیست شوروی تا آن ارتش سرخ لعنتی و به همین دلیل بود که میم و لام برای بخش وسیعی از مردم نفرت‌انگیز بود.

وقتی چهار سال قبل شروع کردم به طنزنوشتن درباره تو، دائما مجبور بودم کلمه احمدی نژاد را تکرار کنم، به همین دلیل ناخودآگاه تو را خلاصه کردم. وقتی می‌نوشتم ا.ن. همه می‌فهمیدند که منظور توئی کعبه و بتخانه بهانه است، اما در این میان برخی خرده گرفتند که چرا به او توهین می‌کنی؟ نوشتم کوتوله سیاسی، بعضی از دوستان خوشبین نوشتند چرا از قدش ایراد می‌گیری؟

بالاخره من و خوانندگان مودب به همان واژه‌ها قناعت کردیم و در این حد چهار سال را گذراندیم، اما حالا جالب است. همان مودب ترین‌ها چنان از تو خشمگین و عصبانی‌اند که با ا.ن. هم رضایت نمی‌دهند و در بهترین حالت مشنگ خطابت می‌کنند. سابقه ندارد این حجم صمیمانه جوک ساختن و شعارهای مفرح توهین آمیز به مثلا رئیس جمهور یک کشور که مردم در خیابان و بیابان و کوچه و داخل و خارج نثار یک مقام رسمی کنند. خودت فکر کردی که چه شده است که این ملت اینقدر از تو عصبانی و خشمگین هستند؟ فکر کرده‌ای چرا این مردمی که اگر یک ماشین نیروی انتظامی می‌دیدند، همه از ترس فرار می‌کردند، اینقدر عصبانی و پرانگیزه‌اند که حتی وقتی می‌دانند دستور تیر صادر شده، سه میلون نفرشان در تهران به خیابان می‌آیند و بعد از کشته شدن 360 نفر و زندانی شدن دو هزار نفر و کتک خوردن دهها هزار نفر از مردم کشور، حاضرند با همان انگیزه‌ای که در مقابل دشمنی مثل صدام حسین جنگیدند، در مقابل تو و دولت‌ات بایستند و تا ته دعوا بروند؟

می‌دانی چنین انرژی و انگیزه‌ای در ایران بی‌سابقه است؟ یک کودتای 28 مرداد شد، ساعت نه صبح کودتا کردند، یک روز بعد تمام شد. نه تعداد کشته‌ها به اندازه حالا بود، نه شعبان بی‌مخ‌ها و فاطمه اره‌هایی که طرفداران مصدق را می‌زدند، به اندازه شعبان بی‌مخ‌های تو و نیروی انتظامی و پلیس ضد شورش بودند. حتی کودتای رضا شاه هم یک روز با مقاومت روبرو نشد. صد تا را گرفتند و تمام شد. نه چنین بی‌رحمی کردند و نه مردم عین خیال‌شان بود. بگذار برایت بگویم که حتی در روز سی خرداد هم رجوی خائن وقتی فاز نظامی را اعلام کرد، هوادارانش یک هفته هم نتوانستند مقاومت کنند و اصلا قضیه یک موج عمیق اجتماعی نبود. تو چه کردی که این ملت حاضر نیست به هیچ قیمتی باور کند که چهار سال باید وجود تو را تحمل کند؟

آقای خامنه‌ای گفته بود که جنبش سبز کاریکاتور انقلاب است، به نظرم ایشان چون کسی جرات ندارد کاریکاتورشان را بکشد، مدتی است کاریکاتور ندیده، یا انقلاب را فراموش کرده یا نمی‌داند کاریکاتور چیست. من هر دو را خوب می‌شناسم، اولا که متاسفانه از مرداد 1356 که انقلابیون به سیب زمینی می‌گفتند "دیب دمینی" من نوزده ساله وسط خیابان‌های شهر ولو بودم و درگیر انقلاب و ثانیا مهم‌ترین کار تحقیقی زندگی‌ام در مورد انقلاب ایران است. باور کن اگر این انرژی که جنبش سبز علیه تو و حامیانت دارند، در مردم انقلابی سال 1357 بود، انقلابی که دی ماه 56 جدی شده بود، تا خرداد 57 کلک شاه را کنده بود.

یک سال طول کشید تا ماشین این ملت به راه افتاد و وقتی راه افتاد، دیگر راه افتاده بود. شما چه می‌دانید انقلاب و خشم مردم چه کوفتی است؟ نه آقای خامنه‌ای انقلاب دیده است، نه تو. ملت هم البته اکثرا انقلاب ندیدند، وگرنه شاید اینقدر میل به نزدیک شدن به انقلاب و انقلابیگری را نداشتند. انقلاب، حاصل نادانی رهبران یک کشور است و به علت موقع نشناسی و سهل انگاری آنان رخ می‌دهد. و اتفاقا تو و آقای خامنه‌ای و سیستم امنیتی و پلیسی تان دارید تابع النعل بالنعل همان راهی را می‌روید که شاه رفت.

انقلاب وقتی توده‌ای می‌شود که شعارش از "زندانی سیاسی آزاد باید گردد" تبدیل می‌شود به "مجتبی بمیری رهبری رو نبینی" لابد فکر می‌کنی این شعار دست ساز است، یعنی مثلا یک گروه روشنفکر و تحلیل گر آن را ساخته‌اند، نه، اصلا این طور نیست. مردم خونی شده‌اند. مردم فرزندشان را از دست داده‌اند، وگرنه شعاری مثل "می‌کشم آنکه برادرم کشت" شعار جنبش سبز نیست، این یک واکنش عصبی و انقلابی است که توسط مردمی که جلوی چشم‌شان قتل صورت می‌گیرد داده می‌شود. محمود احمدی‌نژاد! تو از خط قرمز رد شدی. آقای خامنه‌ای و تو مسوول خون حداقل 360 نفری هستید که یا با گلوله و یا با شکنجه کشته شده‌اند. به همین دلیل است که می‌خواهم بگویم که بدانی سر گنده زیر لحاف است. و این قصه سر دراز دارد.

این نامه را به این امید دارم می‌نویسم که با جدیت بخوانی. مطمئنم می‌خوانی. حرفم را جدی بگیر، بیش از آنکه فکر کنی اتفاق می‌افتد. نامه دیگری برای مجلس و آقای لاریجانی نوشته‌ام، او و هاشمی هنوز یک پلی را برای خراب نشدن باقی گذاشته‌اند و علیرغم رفتار غیرمنطقی آقای خامنه‌ای خوشبختانه علی لاریجانی مجلس را و خودش را هنوز نابود نکرده است و امیدوارم حداقل برای جلوگیری از فروپاشی کامل یا انقلاب کامل که هر دو به زیان منافع ملی ماست، آن راه را برود. تو اگر عقل بخرج بدهی باید قضیه را تمام کنی و یا استعفا کنی یا در مقابل مجلس درگیر نشوی، بگذار قضیه تمام شود. این طوری می‌توانی یک جوری لایی رد کنی و در یک معامله آینده با گذشته جلوی ادامه خشونت را بگیری. استعفا هم کار سختی نیست، فقط تصور کن که اگر بنا باشد مردم در مقابل تو بایستند، دیوانگی بشود، یا فقط دو روز کنترل از دست برود، خاندانت برباد می‌رود.

من مطمئنم که تو آدم شجاعی نیستی، ممکن است قبلا فکر می‌کردی بلدی نقش پسر شجاع بابا را بازی کنی، ولی این مال وقتی بود که در دوره گذشته به آقای خاتمی گفته بودی، کاش شما هم بدون محافظ از خیابان‌های تهران رد می‌شدید و مردم را می‌دیدید، و وقتی انتخاب شدی، گفتی که با همان پژوی قدیمی‌ات سر کار خواهی رفت و از محافظ استفاده نخواهی کرد. در حالی که برای اولین بار یک رئیس جمهور در جمهوری اسلامی جرات نکرد فاصله کاخ ریاست جمهوری تا بهارستان را با وجود یکصد هزار نیروی پلیس و لباس شخصی و ضد شورش طی کند. دوستانت گفته‌اند که در گذشته هم هرگز نه یک بار جبهه رفته‌ای و نه در هیچ موقعیت خطرناکی قرار گرفتی. بزرگترین کربلایی که رفتی دانشگاه کلمبیا در نیویورک بود و بزرگترین جبهه‌ای که رفتی در سوئیس بود که مطمئنم به ماموران امنیتی آنها بیشتر اطمینان داشتی تا ماموران امنیتی خودت.

آقای احمدی نژاد!
روزی که گفتند احمدی‌نژاد با هلی‌کوپتر برای تحلیف رفته است، فهمیدم که تو دیگر حاضر نیستی خودت را در معرض خطر قرار بدهی. و اتفاقا مشکل هم از همین جا همیشه شروع می‌شود. افتخار بزرگ تو این بود که در منطقه سبز آمریکایی ها پیاده راه رفته‌ای و از تروریست ها و نیروهای آمریکایی نترسیدی، حالا پسر شجاع ما جرات ندارد در منطقه سبزی به اسم تهران با ده تا ماشین محافظ و صد هزار نیروی ضد شورش راه برود. این را بگیر و حساب چهار سال را بکن. حتما دلت را به این خوش کرده‌ای که این خس و خاشاک خسته می‌شوند و می‌روند و خانه می‌نشینند، اما، راه را اشتباه می‌روی. تو گربه را انداختی زیر شیروانی داغ و انتظار داری که پنجه به صورتت نکشد. در ساده‌ترین صورت دو هزار زندانی دست پلیس و قوه قضائیه است. تا وقتی اینها در زندان و دادگاهند، تو روی آرامش نخواهی دید، و با این صورتی که مرتضوی محاکمه می‌کند، فقط هشت سال دادگاه‌های صد نفری طول می‌کشد. می‌خواهی چه کنی؟ ول‌شان کنی یک مشکل داری و اگر ول‌شان نکنی هزار مشکل.

آقای احمدی نژاد!

تو یک پاسخ بزرگ را به همه ایرانیان و جهانیان بدهکاری، اگر واقعا مردم ایران تو را با 24 میلیون رای انتخاب کرده‌اند، دلیل این که مملکت دو ماه است حکومت نظامی است چیست؟ و چرا با گذشت دو ماه از انتخابات و کشته شدن 360 نفر و زندانی شدن قریب دو هزار نفر، هنوز اعتراض مردم ادامه دارد؟ چرا اگر واقعا انتخابات بدون تقلب برگزار شده، از میان هشت رئیس مجلس و هفت رئیس جمهور، فقط حداد عادل و آقای خامنه‌ای انتخابات را صحیح می‌دانند و سه رئیس جمهور سابق، نخست وزیر سابق و همه روسای شش مجلس گذشته انتخابات را مخدوش و دولت تو را نامشروع می دانند؟ چرا تمام خانواده رهبر سابق و بنیانگذار جمهوری اسلامی، تمام مراجع تقلید، به جز یکی از آنان، دولت دهم را نامشروع می‌دانند؟ اگر واقعا تو نماینده 24 میلیون ایرانی هستی، چرا یک تظاهرات آزاد برگزار نمی‌کنی و اجازه نمی‌دهی بدون حضور نیروی امنیتی و نیروی ضد شورش طرفداران تو و طرفداران میرحسین موسوی در همه کشور در دو مکان مجزا تظاهراتی در حمایت از کسی که به او رای داده‌اند، برگزار کنند؟ این چه ریاست جمهور 24 میلیونی است که جرات نمی‌کند به خیابان برود؟ اگر واقعا طرفداران تو فقط نیروهای ضدشورش و باتوم به دست ها و کلت به کمرهای لباس شخصی هستند، که با این وضع نمی توانی چهار سال حکومت کنی.

آقای احمدی نژاد!
حالا دیگر مردم جهان هم چهره دیگری از احمدی‌نژاد می‌شناسند، انقلابی را که می‌خواستی به جهان صادر کنی، با اجازه‌ات ما به گند کشیدیم، ایرانیانی بسیاری در سراسر جهان زندگی می‌کنند که تنها کلمه ای که به فارسی نوشته‌اند، نام میرحسین موسوی است. نسل اول و دوم و سوم مهاجرین ایرانی در سراسر جهان حالا دیگر به این افتخار می کنند که ملت ایران با شجاعت در مقابل دیکتاتوری به اسم محمود احمدی‌نژاد و رهبرش ایستاده‌اند. حالا دیگر در تمام جهان احمدی‌نژاد و حامیانش نه به عنوان دشمنان آمریکا و اسرائیل، بلکه به عنوان قاتلین مردم ایران شناخته می‌شوند. تعداد فیلمهایی که از کشتگان مظلوم ایرانی در جهان پخش شده از تصاویر بیست سال کشتگان لبنان و فلسطین هم بیشتر است. تو دیگر در هیچ کشوری که زیر سلطه نظامی و دیکتاتوری نباشد، امنیت نداری. حالا دیگر نه می توانی در نیویورک مهمانی بدهی، نه می توانی با مسلمانان هند و مالزی و اندونزی دیدار کنی، حتی آنها هم تو را به عنوان قاتل مسلمانان می‌شناسند. تنها دولتی که ممکن است با تو نزدیک شود، آمریکاست. تمام مسلمانان جهان لعن و نفرینت خواهند کرد. اگر طرف آمریکا نروی یک بدبختی داری و اگر با آمریکا کنار بیایی هزار بدبختی.

آقای احمدی نژاد!

سالی که در پیش رو داری سال سختی است. نه می‌توانی به سفر بروی، نه می‌توانی پا به دانشگاه بگذاری، نه می‌توانی به سفر استانی بروی و خودت هم می‌دانی که بدون نفت صد و پنجاه دلاری و بدون وجود بوش در کاخ سفید، دیگر نه می‌توانی پول به طرفداران نامه‌نویس بدهی و نه باج به حماس و حزب الله. از سوی دیگر مجلس نیز دستت را خوانده است، اگر در دولت قبلی دوازده وزیرت برکنار شد، در همین سال بزحمت بتوانی دولتی همراه پیدا کنی که بتواند رای اعتماد همین مجلس را بگیرد. بالاخره این مجلس هم وکلایش باید به میان مردم بروند. موجودات حقیر و خودفروشی مثل کوچک زاده که اگر به عنوان لباس شخصی ویژه در مجلس سایر نمایندگان را کتک نزند، فقط به درد مشاورت خودت می‌خورد، را کنار بگذار. کابینه تو از این مجلس هم رای اعتماد نخواهد گرفت و بعید نمی‌دانم که مجلس هشتم افتخار تصویب لایحه عدم کفایت سیاسی تو را از دست بدهد. اگر بنا باشد یک مصداق روشن و مشخص برای عدم کفایت سیاسی پیدا شود، توئی. دور قبل که با شکلات و شیرینی شروع کردی و با وعده نفت و سفره و مدیریت جهان آمدی، چنان شد که مردم وقتی دوره ات تمام می شد، همه جشن گرفته بودند، حالا که در دو ماه 360 کشته مخالفت‌های سیاسی، 160 کشته سوانح هوایی و 115 اعدام در دو ماه، فقط آغاز بهار تست، با این بهار، می خواهی زمستان را چه کنی؟


محمود خان!
دولت تو، و نه قوه قضائیه، مسوول کشتن مردم است. رهبری فرمان تیر داد و نیروی انتظامی تحت امر تو آدمهایی را با شکنجه به شهادت رساندند. مجلس رسما اعلام کرده که فرمانده پلیس تو مسوول جنایات کهریزک است. حالا می خواهی چه شعاری بدهی؟ می خواهی به جهانیان چه بگوئی؟ می‌خواهی از کشتار در کجا انتقاد کنی؟ می‌خواهی از آزادی در کجا دفاع کنی؟ می‌خواهی بگویی پیرو کدام خمینی هستی که همه نورچشمی‌هایش را آواره و زندانی کرده‌ای؟ می‌خواهی بگویی طرفدار کدام پابرهنه‌ای هستی که فقیرتر و بدبخت‌تر نشده است؟ کدام دولت مستکبر در دو ماه گذشته بیش از دولت تو آدم کشته است؟ اسرائیل؟ آمریکا؟ سودان؟ چین؟ ذهنت را خسته نکن. هیچ دولتی و هیچ گروه جنایتکاری چنین نکرده است که شما در این دو ماه کردید. ولی می دانی مساله چیست؟ بسیار تر از بسیار ایرانیانی را می شناسم که تا پیش از این فکر می کردند اگر تو بیایی از کشور بیرون خواهند آمد یا هرگز به ایران بازنخواهند گشت، اما هر روز یکی‌شان از من خداحافظی می‌کند و خبر رسیدنش به ایران را می دهد یا از ایران یکی تماس می‌گیرد و می‌گوید به هیچ رو حاضر نیست، حضورش را در این لحظه های تاریخی جنبش سبز و بزرگ ایران از دست بدهد. ایرانیان امروز نترس و شجاع و بی باک ایستاده‌اند تا نگذارند چهار سال دیگر از تاریخ را با حضور احمدی‌نژاد بنویسند.

آقای احمدی نژاد!
جوان‌تر که بودم پیری از پیران قوم، فلسفه تاریخ را برایم چنین می‌گفت که نادرشاه دو هفت سال حکومت کرد، هفت سالی را به مردم داری و مردم دوستی و هفت سالی را به جنایت و مردم کشی، به نظر می‌رسد هفت سال دوم نادر را آغاز کرده‌ای. گفتن این کلام دشوار است و دیدنش دشوارتر که مردمان کشورم در ترس و وحشت روزگار می‌گذرانند و جز تن شان هیچ سلاحی برای جنگیدن ندارند، اما این وضعی است که تو و آقای خامنه ای انتخاب کردید. تو حاضر نشدی بپذیری که مردم تو را نمی‌خواهند، و رهبر نظام حاضر نشد بپذیرد که رئیس جمهوری که مردم می‌خواهند، و او نمی‌خواهد، بر صندلی قدرت بنشیند. فاجعه همیشه از همین جا آغاز می‌شود.

محمود!

تو یک راه برای بازگشت داری. هنوز این راه بسته نیست. کسی نمی‌تواند تو را مجبور کند که رئیس جمهور باشی. از میان شورش و کشتار، یا فروپاشی حکومت، که سرنوشت محتوم وضع کنونی است، راه سومی را انتخاب کن. این راه به صلاح همه است، اگر تا یک ماه قبل فکر می کردی با کشته شدن بیست نفر و زندانی شدن پنجاه نفر و اعدام ده نفر همه چیز تمام می‌شود و چهار سال دیگر می توانی به بازی کودکانه‌ات ادامه دهی، حالا دیگر آن سبو بشکسته و آن پیمانه ریخته است. کشته‌ها بسیار شدند و مردم ناآرام تر. مردم خشمگین تر و پر انگیزه‌ترند، راستش را بخواهی هیچ راهی برای بازگشت و تعادل باقی نگذاشتی و کسی که بحران می سازد، عاقبت در همان بحران می‌سوزد.

واقعا چه ارزشی دارد که یک دولت دیکتاتور را اداره کنی؟ چه منزلتی دارد که مردم تصویر یک جنایتکار از تو داشته باشند؟ اگر فکر می کنی که این دولت به دولت امام زمان وصل می شود، اشتباه می‌کنی، لابد مراجع تقلید بهتر از تو می‌دانند آقای تو و آنها کی ظهور می‌کند. یادت نرود که جای هیچ افتخار و بزرگی برای خودت باقی نگذاشتی، نبودی، بی دلیل به جایی آمدی که بزرگتر از خودت بود و حالا می‌توانی بروی و ننگ بزرگتری را با یک انتخاب بهتر از بین ببری. نمی‌خواهم تصور کنم که تو در فاصله ای کوتاه با نابودی خودت و یک کشور و کشته شدن مردمی بسیار، نیاز به یک مشورت نداشته باشی. سالی دیگر خواهد رسید و همه ما این روزها را چون خاطره و خطری غریب خواهیم دید و تو بی هیچ افتخار و خدمتی خواهی رفت. هنوز یک راه باقی است. انتخابش کن.