شرح بی خوابی شیخی که شکایت از شکنجه شنید
"كروبی سیاستمدار، فیلسوف و روشنفكر نیست. او سیاستمداری است كه اگر سیاستش را به پیش نبرد، شب خوابش نمی برد."
این را عباس عبدی در روزهای انتخابات ریاست جمهوری دهم در وصف شیخ مهدی کروبی گفت..
"من نفهمیدم آن شب از چه کسی این خبر را شنیده بود، کدام خانواده پیش او(کروبی) بوده، اما مادرم گفت آقاجانت خوابش نبرد."
و این جمله را حسین، فرزند شیخ مهدی کروبی در وصف احوال شیخ گفت آنگاه که پس از وقایع خونین انتخابات، نامه معروف کروبی به هاشمی رفسنجانی در مورد اخبار مربوط به تجاوزات جنسی به زندانیان منتشر شد.
انگار کروبی و واژه خواب دو گزینه گره خورده به هم در ادبیات سیاسی وانتخاباتی سالهای پس از اصلاحات شده اند تا بیداری را مفهوم بخشند. هرجا که نام از کروبی و حضورش در انتخابات می آید، کدی هم از آن خواب معروف اش که خود شیخ آن را به خواب اصحاب کهف تعبیر کرده بود، نیز داده می شود. تیتر نخست بسیاری از سیاستمداران و صاحبنظران و تحلیل گران وبلاگ نویسان و مردم کوچه و بازار در روزهای انتخابات این بود: برای مراقبت از آرا و جلوگیری از تقلب، تا خود صبح بیدار می مانیم. مردم به همراه سیاستمداران و رهبران خود تا خود صبح هم اگر بیدار می ماندند آنچه که باید از صندوق های انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران بیرون میآمد پیش از این برنامه ریزی شده بود. حال صرف نظر از تقلب و تخلف بی سابقه ای که نامش را جز کودتا نتوان گذاشت، وقایع بعد از انتخابات، خود قصه تلخ تر از همه آن آرای به تاراج رفته بود که باز کروبی و قصه بی خوابی اش اخبار مهمی از این وقایع تلخ را به خود اختصاص داد.
خبرنگاران پارلمانی که در سالهای مجلس ششم در مجلس تحت نظارت شیخ کار خبری کرده اند، به خوبی یاد دارند که طبقه دوم ساختمان مجلس واقع در خیابان امام خمینی روزهای بسیاری را میزبان خانواده های دربند بوده است . از جمله، خانواده های ملی مذهبی ها، دانشجویان، فعالان سیاسی و حتی گاه خانواده های بدهکارانی که برای ماشین و خانه و وام و مزرعه شان به زندان افتاده بودند نیز در خانه شیخ در خیابان سعد آباد به زمین می نشستند.
حسین کروبی یک چهره سیاسی نیست اما در دایره سیاست، او نیز به سبک خویش آقازاده شد. آقازاده ای که باید با التماس و اصرار از او برای دیدار با پدرش، وقت ملاقات می گرفتیم. این روزها هم هنوز بخش هایی از روزنامه نگاران به خاطر حضور این آقازاده در روزنامه تحت مسولیت پدر، شاکی اند اما آنچه بیش و پیش از دل گرفتگی های ما و شکوه های ما به دل ملت می نشیند دل به خطر سپردن آقازاده هایی است که همپای مردم بودن را به سکوت های مصلحتی ترجیح داده اند. در برابر خانواده سحابی و دیگر ملی مذهبی ها و خانواده های دربند، همیشه صورت این آقازاده، محجوب می شد و در اتاق پدر را برای اصحاب و فامیل زندانیان باز می کرد. حال چه اهمیتی داشت که ما به عنوان اصحاب رسانه پشت در می ماندیم. اما آنچه به دل ملت نشسته است حضور روزهای گذشته این آقازاده در بهشت زهرا و ضربه های باتوم به تن خریدن در کنار خانواده های داغدار بود. و از سوی دیگر حضور این روزهای او در ماجرای خبررسانی نامه پدر به رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام بود. باید کسی این نامه را تایید می کرد باید کسی به رسانه های دنیا می گفت که چرا کروبی آن نامه را نوشت، برای که نوشت و چرا به جای نامه نگاری به شاهرودی نامه را به هاشمی رفسنجانی فرستاده است.
و این بار آقازاده مفهوم مثبتی در اذهان می یابد وقتی حسین کروبی به جای آنکه همانند آقا زاده های دیگری که این روزها در کنج عافیت نشسته اند، خود به میدان می آید و به دویچه وله توضیح می دهد که:
قصد پدرم این بود که آقای رفسنجانی موضوع را با آقای خامنهای در میان بگذارد وگرنه خودش هم میتوانست به شاهرودی نامه بنویسد.
با این سخن حسین، روشن شد که شیخ حاضر نیست دیگر به خامنه ای نامه مستقیما بفرستد و کسی را مورد خطاب قرار دهد که خود...
یا آنجا که حسین کروبی در برشمردن رنج های دیگری که بر زندانیان رفته است، چنین توضیح می دهد:
میگفتند حشرات موذی در سلول بودند و آنجا را مدام سمپاشی میکردند. گاز اشک آور توی خود سوله زدهاند. آنها را روی هم پرت میکردهاند. از مسائل جنسی هم گفتند. میگفتند با ما هر جور اذیتی توانستند، انجام دادند و خیلی کتک زدند. میگفتند ما را دولا میکردند و میگفتند شما خر هستید و یک آدم گندهای سوار ما میشد و با کابل به پشت ما میزد که راه بروید.
این روزها وقتی می بینم شیخ در مقام دادرس نشسته است و درد دل های آنانی که پس از آزادی به سراغ او رفته اند را در قالب نامه نوشته است تا مقامات داخلی در برابر چشمان ناظران بین المللی به داد زندانیان بی پناه برسند، یاد روزی می افتم که توسط همان قاضی معروف به زندان دادگاه شده بودم و شرح ماوقع را برای همین شیخ برده بودم.
همین آقازاده که به سختی به خبرنگاران وقت ملاقات می داد آنگاه که برگه احضاریه مرا به دادگاه در دست هایم دید، بدون معطلی در گشود و میان ملاقات های رسمی شیخ جایی برای این خبرنگار ترس خورده گشود. پس اینها را نوشتم تا بدانید اگر همین آقازاده ها که نامشان بار منفی در جامعه دارد درهای ورود به اتاق بزرگان را در این برهه های حساس نمی گشوندند، چه مصیبت ها که قصه اش پشت همان درهای بسته می ماند.
در باز شد و برای نخستین بار شیخ مهدی کروبی را از نزدیک ملاقات می کردم. او از من خبرنگار تیز و جسوری می شناخت که سوال های گاه و بی گاه من به تعبیر خودش مثل نیش مار بود اما آن روز من مثل کسی که از مار نیش خورده به خودم می پیچیدم و بیشتر از تصور شیخ زار زدم و گریه کردم تا بلاخره لابه لای گریه هایم به شیخ رساندم که در دادگاهی که قاضی معروف برایم ترتیب داده بود تا شکایت ستاد کل نیروهای مسلح را به من تفهیم اتهام کند از تمامی مسایل ریز و درشت جنسی حرف زده شد به جز مقاله ای که برایش احضار شده بودم.
من سرخ از شرم بودم و شیخ سرخ از عصبانیت. گفتم قاضی در برابر وکیل و معاون مدیرمسول روزنامه همبستگی، گفته است: اگر عذرخواهی در روزنامه ننویسی، فردا روزنامه شما باید گزارش خبرنگار زنی را به عنوان تیتر نخست خود منتشر کند که در یک هفته با سه مرد زنا می کند. حتی الان که در فضایی آزادتر هم اینها را می نویسم، پشتم می لرزد از هراسی که در تمام این سالها به دل من و همکارانم انداخته اند و این روزها اما با مردم معمولی کشورم هم چنین می کنند.
اما آنچه بر آنم داشت تا این نامه پرسشگرانه و دلسورانه شیخ مهدی کروبی را به یک خاطره شخصی گره زنم این بود: آن روز به کرات به شیخ التماس کردم که آنچه برایش از قاضی معروف گفته ام را در پیگیری هایش به هیچ وجه از من نقل نکند. حتی گفته بودم که اگر نقل کند و بعد از من بخواهد در جلسه ای غیر از او ماجرا را بازگو کنم، من آن را تکذیب خواهم کرد. شاید شیخ ندانست چرا من آن همه ترسیده بودم. چون باید زن باشی تا بدانی وقتی نگاه قاضی در یک اتاق در بسته تمام بکارت انسان بودن ات را می درد دیگر جسارتی برایت باقی نمی ماند. من آن روزها تنها می توانستم قصه خودم و آن قاضی معروف را در یک وبلاگ بی نام و نشان با تیتر: «زنی عریان در برابر قاضی» بنویسم اما امروز اینجا می نویسم تا بدانید اگر از تک تک آن زندانیانی که به آنها تجاوز شده است بنا به دعوت مجلس شورای اسلامی بخواهید که گزارش رنج شان را بدهند، ممکن است همان هراس کهنه، اجازه بازگو کردن دوباره را به آنها ندهد. این ملت ترس خورده خاطره تلخی از بازگو کردن دردهایش دارد که به جای متهم بازخواستش می کنند.
ماجرای رییس دانشگاه زنجان هنوز از خاطرمان نرفته است. البته قابل قیاس نیست اما در همان اندازه کوچکش هم دیده ایم که چه بر سر دختر بی گناهی رفته است که به هر دلیلی می خواست راز شهوت رانی مردان ریاکار شهرش را افشا کند. اما اینجا صحبت از وقاحت صاحبان قدرت است که در ردای دین پنهان مانده اند و دریدگی می کنند. حال مردم معمولی را چه توان مقابله با صاحبان منبر و مسند است. آنها همین که راز دل به شیخ گفته اند هم به اندازه بضاعت خویش جسارت کرده اند تا همین جایش هم شبها کابوس هجوم دوباره متجاوزان را می بینند پس به جای به میدان فرا خواندن مردم بی پناه و به شهادت طلبیدن زندانیان زندگی از دست داده شاید باید که راهکاری نو اندیشیده شود. شیخ آن شب که واقعه را شنید بی خواب ماند پس دشوار نیست ترسیم بی خوابی شدن هرشب آنان که در واقعه، خود یک سوی ماجرا بوده اند.
"كروبی سیاستمدار، فیلسوف و روشنفكر نیست. او سیاستمداری است كه اگر سیاستش را به پیش نبرد، شب خوابش نمی برد."
این را عباس عبدی در روزهای انتخابات ریاست جمهوری دهم در وصف شیخ مهدی کروبی گفت..
"من نفهمیدم آن شب از چه کسی این خبر را شنیده بود، کدام خانواده پیش او(کروبی) بوده، اما مادرم گفت آقاجانت خوابش نبرد."
و این جمله را حسین، فرزند شیخ مهدی کروبی در وصف احوال شیخ گفت آنگاه که پس از وقایع خونین انتخابات، نامه معروف کروبی به هاشمی رفسنجانی در مورد اخبار مربوط به تجاوزات جنسی به زندانیان منتشر شد.
انگار کروبی و واژه خواب دو گزینه گره خورده به هم در ادبیات سیاسی وانتخاباتی سالهای پس از اصلاحات شده اند تا بیداری را مفهوم بخشند. هرجا که نام از کروبی و حضورش در انتخابات می آید، کدی هم از آن خواب معروف اش که خود شیخ آن را به خواب اصحاب کهف تعبیر کرده بود، نیز داده می شود. تیتر نخست بسیاری از سیاستمداران و صاحبنظران و تحلیل گران وبلاگ نویسان و مردم کوچه و بازار در روزهای انتخابات این بود: برای مراقبت از آرا و جلوگیری از تقلب، تا خود صبح بیدار می مانیم. مردم به همراه سیاستمداران و رهبران خود تا خود صبح هم اگر بیدار می ماندند آنچه که باید از صندوق های انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران بیرون میآمد پیش از این برنامه ریزی شده بود. حال صرف نظر از تقلب و تخلف بی سابقه ای که نامش را جز کودتا نتوان گذاشت، وقایع بعد از انتخابات، خود قصه تلخ تر از همه آن آرای به تاراج رفته بود که باز کروبی و قصه بی خوابی اش اخبار مهمی از این وقایع تلخ را به خود اختصاص داد.
خبرنگاران پارلمانی که در سالهای مجلس ششم در مجلس تحت نظارت شیخ کار خبری کرده اند، به خوبی یاد دارند که طبقه دوم ساختمان مجلس واقع در خیابان امام خمینی روزهای بسیاری را میزبان خانواده های دربند بوده است . از جمله، خانواده های ملی مذهبی ها، دانشجویان، فعالان سیاسی و حتی گاه خانواده های بدهکارانی که برای ماشین و خانه و وام و مزرعه شان به زندان افتاده بودند نیز در خانه شیخ در خیابان سعد آباد به زمین می نشستند.
حسین کروبی یک چهره سیاسی نیست اما در دایره سیاست، او نیز به سبک خویش آقازاده شد. آقازاده ای که باید با التماس و اصرار از او برای دیدار با پدرش، وقت ملاقات می گرفتیم. این روزها هم هنوز بخش هایی از روزنامه نگاران به خاطر حضور این آقازاده در روزنامه تحت مسولیت پدر، شاکی اند اما آنچه بیش و پیش از دل گرفتگی های ما و شکوه های ما به دل ملت می نشیند دل به خطر سپردن آقازاده هایی است که همپای مردم بودن را به سکوت های مصلحتی ترجیح داده اند. در برابر خانواده سحابی و دیگر ملی مذهبی ها و خانواده های دربند، همیشه صورت این آقازاده، محجوب می شد و در اتاق پدر را برای اصحاب و فامیل زندانیان باز می کرد. حال چه اهمیتی داشت که ما به عنوان اصحاب رسانه پشت در می ماندیم. اما آنچه به دل ملت نشسته است حضور روزهای گذشته این آقازاده در بهشت زهرا و ضربه های باتوم به تن خریدن در کنار خانواده های داغدار بود. و از سوی دیگر حضور این روزهای او در ماجرای خبررسانی نامه پدر به رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام بود. باید کسی این نامه را تایید می کرد باید کسی به رسانه های دنیا می گفت که چرا کروبی آن نامه را نوشت، برای که نوشت و چرا به جای نامه نگاری به شاهرودی نامه را به هاشمی رفسنجانی فرستاده است.
و این بار آقازاده مفهوم مثبتی در اذهان می یابد وقتی حسین کروبی به جای آنکه همانند آقا زاده های دیگری که این روزها در کنج عافیت نشسته اند، خود به میدان می آید و به دویچه وله توضیح می دهد که:
قصد پدرم این بود که آقای رفسنجانی موضوع را با آقای خامنهای در میان بگذارد وگرنه خودش هم میتوانست به شاهرودی نامه بنویسد.
با این سخن حسین، روشن شد که شیخ حاضر نیست دیگر به خامنه ای نامه مستقیما بفرستد و کسی را مورد خطاب قرار دهد که خود...
یا آنجا که حسین کروبی در برشمردن رنج های دیگری که بر زندانیان رفته است، چنین توضیح می دهد:
میگفتند حشرات موذی در سلول بودند و آنجا را مدام سمپاشی میکردند. گاز اشک آور توی خود سوله زدهاند. آنها را روی هم پرت میکردهاند. از مسائل جنسی هم گفتند. میگفتند با ما هر جور اذیتی توانستند، انجام دادند و خیلی کتک زدند. میگفتند ما را دولا میکردند و میگفتند شما خر هستید و یک آدم گندهای سوار ما میشد و با کابل به پشت ما میزد که راه بروید.
این روزها وقتی می بینم شیخ در مقام دادرس نشسته است و درد دل های آنانی که پس از آزادی به سراغ او رفته اند را در قالب نامه نوشته است تا مقامات داخلی در برابر چشمان ناظران بین المللی به داد زندانیان بی پناه برسند، یاد روزی می افتم که توسط همان قاضی معروف به زندان دادگاه شده بودم و شرح ماوقع را برای همین شیخ برده بودم.
همین آقازاده که به سختی به خبرنگاران وقت ملاقات می داد آنگاه که برگه احضاریه مرا به دادگاه در دست هایم دید، بدون معطلی در گشود و میان ملاقات های رسمی شیخ جایی برای این خبرنگار ترس خورده گشود. پس اینها را نوشتم تا بدانید اگر همین آقازاده ها که نامشان بار منفی در جامعه دارد درهای ورود به اتاق بزرگان را در این برهه های حساس نمی گشوندند، چه مصیبت ها که قصه اش پشت همان درهای بسته می ماند.
در باز شد و برای نخستین بار شیخ مهدی کروبی را از نزدیک ملاقات می کردم. او از من خبرنگار تیز و جسوری می شناخت که سوال های گاه و بی گاه من به تعبیر خودش مثل نیش مار بود اما آن روز من مثل کسی که از مار نیش خورده به خودم می پیچیدم و بیشتر از تصور شیخ زار زدم و گریه کردم تا بلاخره لابه لای گریه هایم به شیخ رساندم که در دادگاهی که قاضی معروف برایم ترتیب داده بود تا شکایت ستاد کل نیروهای مسلح را به من تفهیم اتهام کند از تمامی مسایل ریز و درشت جنسی حرف زده شد به جز مقاله ای که برایش احضار شده بودم.
من سرخ از شرم بودم و شیخ سرخ از عصبانیت. گفتم قاضی در برابر وکیل و معاون مدیرمسول روزنامه همبستگی، گفته است: اگر عذرخواهی در روزنامه ننویسی، فردا روزنامه شما باید گزارش خبرنگار زنی را به عنوان تیتر نخست خود منتشر کند که در یک هفته با سه مرد زنا می کند. حتی الان که در فضایی آزادتر هم اینها را می نویسم، پشتم می لرزد از هراسی که در تمام این سالها به دل من و همکارانم انداخته اند و این روزها اما با مردم معمولی کشورم هم چنین می کنند.
اما آنچه بر آنم داشت تا این نامه پرسشگرانه و دلسورانه شیخ مهدی کروبی را به یک خاطره شخصی گره زنم این بود: آن روز به کرات به شیخ التماس کردم که آنچه برایش از قاضی معروف گفته ام را در پیگیری هایش به هیچ وجه از من نقل نکند. حتی گفته بودم که اگر نقل کند و بعد از من بخواهد در جلسه ای غیر از او ماجرا را بازگو کنم، من آن را تکذیب خواهم کرد. شاید شیخ ندانست چرا من آن همه ترسیده بودم. چون باید زن باشی تا بدانی وقتی نگاه قاضی در یک اتاق در بسته تمام بکارت انسان بودن ات را می درد دیگر جسارتی برایت باقی نمی ماند. من آن روزها تنها می توانستم قصه خودم و آن قاضی معروف را در یک وبلاگ بی نام و نشان با تیتر: «زنی عریان در برابر قاضی» بنویسم اما امروز اینجا می نویسم تا بدانید اگر از تک تک آن زندانیانی که به آنها تجاوز شده است بنا به دعوت مجلس شورای اسلامی بخواهید که گزارش رنج شان را بدهند، ممکن است همان هراس کهنه، اجازه بازگو کردن دوباره را به آنها ندهد. این ملت ترس خورده خاطره تلخی از بازگو کردن دردهایش دارد که به جای متهم بازخواستش می کنند.
ماجرای رییس دانشگاه زنجان هنوز از خاطرمان نرفته است. البته قابل قیاس نیست اما در همان اندازه کوچکش هم دیده ایم که چه بر سر دختر بی گناهی رفته است که به هر دلیلی می خواست راز شهوت رانی مردان ریاکار شهرش را افشا کند. اما اینجا صحبت از وقاحت صاحبان قدرت است که در ردای دین پنهان مانده اند و دریدگی می کنند. حال مردم معمولی را چه توان مقابله با صاحبان منبر و مسند است. آنها همین که راز دل به شیخ گفته اند هم به اندازه بضاعت خویش جسارت کرده اند تا همین جایش هم شبها کابوس هجوم دوباره متجاوزان را می بینند پس به جای به میدان فرا خواندن مردم بی پناه و به شهادت طلبیدن زندانیان زندگی از دست داده شاید باید که راهکاری نو اندیشیده شود. شیخ آن شب که واقعه را شنید بی خواب ماند پس دشوار نیست ترسیم بی خوابی شدن هرشب آنان که در واقعه، خود یک سوی ماجرا بوده اند.
No comments:
Post a Comment