Saturday, August 15, 2009

حکایتی دردناک و نگفتنی - مسعود بهنود

حکایتی دردناک و نگفتنی

صدها قصه هست در میان مثل های فارسی با مضمون پس آقا دزده هیچ تقصیری نداشت. درست حکایت این روزهاست و مضمونی که در نماز های جمعه توسط امامان منصوب یکصدا ساز شد: کروبی با افشای ادعای تجاوز در زندان ها با آبروی نظام بازی کرده است .
آن ها که در تهران زندگی کرده یا می کنند با این نوع استدلال فراوان روبه رو شده اند. اثبات این نظر که توسط ستاد ائمه جمعه به تمام کشور ارسال شده و امامان جمعه هم مانند اعضای بی اختیار یک ارکستر همان نت را زده اند، غافل که دیر شده همچنان که چند صد نفری در تهران به گفته های آقای احمد خاتمی واکنس نشان دادند بقیه ای هم بودند هزاران هم در دل گفتند. دندان به هم سائیدند. این عکس یک روحانی ساده است که همان جا تعارف را کنار گذاشت و با صدای بلند گفت. الان او کجاست؟

سال 81 بعد از آن که دوره توقیف فله ای نشریات پایان گرفت و اسیران آن دوره از جنگ تحجر و اصلاح طلبی کم کمک آزاد شدند، در زنده یاد ماهنامه پیام امروز همکاران گزارشی درست کرده بودند درباره زندان اوین. هر کدام از آزادشدگان هم یادداشتی نوشتند به احتیاط. عزت الله سحابی، غلامحسین کرباسچی، عبدالله نوری، محمود شمس الواعظین، شیرین عبادی، مهرانگیز کار، عماد باقی، قوچانی، ابراهیم نبوی، احمد زيدآبادی و ده نفری دیگر. در یادداشت آقای کرباسچی و من اشاره ای بود به وضعیت زندانیان و صبح ها وقتی به دادگاه منتقلشان می کنند.این تعبیر که زندانیان مانند لاشه های گوشت که از سلاخ خانه می برند، صبح ها به بند این اتوبوس ها آویزانند، تازگی نداشت، همه می دانند.

دو روز بعد یکی از بزرگان اهل تمیز با من وعده دیدار داشت. تا نشستیم قبل از هر چه ماهنامه را جلو گذاشت، چشم ها را حق به جانب تنگ کرد و روی هر حرف تاکید گذاشت و ارام و جویده به یادداشت های زندانیان اشاره کرد و گفت خب برادر هیچ فکر نکردید این نوشته دست این و آن می افتد، این همه دشمن داریم، این همه منتطرند تا بگویند که جمهوری اسلامی نمی تواند کشور را درست مدیریت کند، آیا درست است که آبرو نظام را ببرید.

دیدم استدلال فایده ای ندارد با این میزان حق به جانبی که در لحن کلام اوست. حکایتی نقل کردم و گفتم در سال های دور هر زمستان شاه سابق به سن موریتس می رفت ، از سه سال مانده به انقلاب دیگر نرفت و تعطیلات زمستانی را رفت به کیش و بزرگان دنیا به میهمانیش بدان جا آمدند. در آن سال ها وقتی سفر شاهانه شروع می شد امیرعباس هویدا نخست وزیر وقت که با آن همه دانش و تجربه قربانی ناسپاسی شاه و بی فرمانی انقلاب شد، سردبیران چند روزنامه بزرگ شهر را صدا می کرد و حرفش این بود که در این یک ماه که شاه برای استراحت می روند مانند همیشه روزنامه های تهران را می برند برایشان و می خوانند. اگر جوادیه یا نظام آباد، آب لوله کشی ندارند یا مردم ورامین از برق بی بهره اند همیشه چنین بوده است، این یک ماه هم رویش. چاپ چنین خبری هیچ اثر نخواهد داشت جز این تعطیلات اعلیحضرت را منقض می کند. چه کاری است؟

یکی از سال ها علی باستانی یکی از روزنامه نگاران به نام که استقلال رای و صراحت لهجه او مشهورست رییس دولت را مخاطب قرار داد و گفت وقتی روزنامه هیچ دردی از دردهای مردم را منعکس نکرد، چرا مردم آن را بخرند و بخوانند. گفتنی است که در آن زمان روزنامه ها میلیاردها یارانه نمی گرفتند و اصولا امری به نام توزیع کاغدا و لوازم چاپ معمول توسط دولت بین روزنامه ها نبود. در جواب صراحت باستانی، نخست وزیر هیچ جا نخورد و گفت یعنی روزنامه تان باد می کند، باشد هر چقدرشان نفروخته ماند و باد کرد بفرستید من می خرم و پولش را می دهم. "من" در این گفتگو به معنای دولت و هزینه سری نخست وزیری بود چرا که هویدا چیزی از خود نداشت. هویدا در آن جا نماینده یک سیستم بود و نه به وجود آورنده آن و حتی راضی از آن. امروز هم همه کسانی که به این روند تن می دهند بدان معنا نیست که راضی باشند و یا خود آن را به وجود آورده باشند. شاید بتوان گفت که همه قربانی هستند چنان که وقتی هویدا قربانی شد یکی از روزنامه ها امکان دفاع از حقوق وی را نداشت. صدایش به گوشی نرسید.

وقتی در آن بهار سال 81 این قصه بر آن پیام آور می گفتم این را هم افزودم که روزگار گذشت. آن کس که مرخصی و تعطیلاتش برای هویدا چنان پراهمیت بود که از خود مایه می گذاشت، توسط همان شاه به زندان افتاد و به انقلابیون سپرده شد و به وضعیتی ناگوار، بی آن کهتقصیری داشته باشد کشته شده، آن شخص هم که تعطیلات زمستانی اش باید به هم نمی خورد به سخت ترین بیماری ها و در دشوارترین شرایط از جهان رفته، بسیاری از کسانی که در آن روزها می خواندند تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود از گفته پشیمانند، آقای خلخالی که به کشتن هویدا آن همه اصرار داشت و برای سر دیگر اعضای دربار هم جایزه تعیین کرده بود در حالی با سرطان از جهان رفت که می گفت همراهان قدرش را ندانستند و انقلابی را که وی با هزار اعدام ابیاریش کرد در دست گرفتند و سابقون را راندند. رضا زواره ای که در آن زمان رییس زندان [قصر] بود و همو نمی گذاشت تنها خبرنگاری که موفق به دیار هویدا شد به راحتی با او سخن بگوید، بعد از بارها نامزدی برای ریاست جمهوری و بیست و چند سالی حضور در مقامات مهم مقننه و قضائئه و اجرائی، معترض و ناراضی از قضاوت همراهان، به گونه ای از جهان رفته که نزدیکانش آن را مشکوک می دانند...

در حقیقت خواستم بگویم این آمد و رفت مکرر کسانی که نگران ابروی نظام ها هستند و کهنه شدن دردهای جامعه. و انباشته شدن ماجراها و تجاوزها شاید از آن روست که می خواهیم تجربه جهانی را نپذیریم. در همه جهان چنین بدکاری ها رخ می دهد، روزنامه ها افشا می کنند، قوه قضاییه مستقل پشت کار را می گیرد، ماموران بدکار عقوبت می بیند و ریشه کن می شود، نظام ها بی آبرو نمی شوند که سهل است آبرو می یابند.

اما حکایت سال 81 نکته ای نداشت که این بار دارد. نگاه کنید به لشکری که امروز از تجاوزگران دفاع می کند. سردسته شان روزنامه کیهان که تیغ کشیده و به کمتر از محاکمه و زندان مهدی کروبی رضایت نمی دهد، از خود نمی پرسد چرا. نسبت شما با تجاوزگران چیست. و بعد خیل امامان جمعه که هیچ رحمی به ابروی خود ندارند. و البته تمامی رسانه های متعلق به آقای احمدی نژاد و تیم و دسته وی. این دیگر نادرست. البته آن روز که کیهان و آقای شریعتمداری با بیانی از سعید حنائی قاتل شانزده زن در مشهد سخن گفتند و کم مانده بود مجسمه اش را به عنوان قهرمان غیرت و مردانگی بالا برند باید می دانستیم که این پرده نیز فرو می افتد. عجب سخنی است به یادگار می ماند از آقای سید احمد خاتمی:
افشای تجاوز در زندان ها آبروی نظام را می برد.

نگاه کنید به این مرد روحانی. حدس بزنید چه می گوید

No comments:

Post a Comment