ایران ای سرای امید...(1)
خلاصه:
سید عطاء اله مهاجرانی:
22 خرداد یک روز معمولی در تاریخ ما نیست. دوران پس از پیروزی انقلاب
اسلامی را می توان به پیش و پس از 22 خرداد سال 1388 تقسیم کرد. هر دوره،
آن دوره بیش از سه دهه و این دوران تقریبا دوماه ، ویژگی های خود را
دارند.
پرسش تلخی در برابرمان قرار گرفته است. آیا 22 خرداد ماه میوه ای بود که
بر ریشه 22 بهمن 1357 رویید؟ یا این میوه بالیده بر شاخه ای است پیوندی و
بیگانه از ریشه...
پیداست با پرسش آسانی رویارو نیستیم. باید حوادث و ریشه های حادثه را
کاوید و جستجو کرد که چرا چنین اتفاقی افتاد؟ چرا مردم ما در اوج امید
سبزشان، پیکرهای سرخ شهیدان را بر دوش کشیدند. چرا شهادت مظلومانه ندا
اقا سلطان و پیکر در هم شکسته، دهان خرد شده ی محسن روح الامینی نشانه
راه شد؟ این همه قساوت از کجا امد؟ به کجا می رویم؟
مدتی پیش در سوگ سیف الله داد مطلبی نوشتم. سوگ او همچنان در ذهنم زنده
است و در دلم تازه. وقتی سیف الله در روز عاشورای سال 1357 در خیابان زند
شیراز فریاد می زد:
ما عاشق شهادتیم، هیهات مناالذله
و جمعیت هم پرشور پاسخ می داد. از آن روز تا 22 خرداد 1388 چگونه این راه
را طی کردیم. افقی که در برابرمان بود در سال 1357 کدام افق بود. اکنون
به کدام افق نگاه می کنیم؟ جوانی برایم ایمیلی فرستاده بود. هنوز به
آستانه بیست سالگی نرسیده است. از من پرسیده: این همان است که شما در
جوانی در جستجویش بودید؟
هنوز به آن جوان پاسخ نداده ام. با خودم گفتم: این پرسش فقط پرسش همان
جوان نیست. پرسش یک نسل است. پرسش فرزندان خودم...فرزندان همه آنانی که
در بندند. پرسش جوانانی مثل سهراب و ندا و محسن و ترانه و...
دیروز به دیدن ابراهیم گلستان رفته بودم. آرام و اندوهگین پرسید: چرا
حکومت ایران همان اشتباه شاه را تکرار می کند. همان حکومتی که شعبان
جعفری ستاره نجات دهنده اش شد.
سال ها پیش دکتر یزدی ملاقاتش با آقای هاشمی رفسنجانی را روایت کرده بود:
"درآن ملاقات (اوايل انقلاب) ما با انتقاد از توقيف مطبوعات و تحديد
احزاب گفتيم كه «آقايان! شما تجربه شاه را تكرار نكنيد» در پاسخ ما، آقاي
رفسنجاني گفت كه بله. ما تجربه شاه را تكرار نمي كنيم. چون ديديم كه او
وقتي در اواخر حكومت خود، فضا را باز كرد، حكومتش فروپاشيد."
البته آقای هاشمی رفسنجانی امروزه در جبهه مردم قرار گرفته است و در
برابر ولایت فقیه بی تعهد به حقوق مردم، از ریشه و منشا حقوق مردم دفاع
می کند.
گویی پوسته ی صلب و تلخ حوادث پس از 22 خرداد را که می شکنیم. در ورای آن
شعله ای از امید می تابد. مثل غنچه ای که در متن سرما می روید. چراغ لاله
ای در توفان...به تعبیر سهراب سپهری:
(و یکبار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد.)
در متن سرمای استبداد دینی که سرزمین ما را فرا کرده است. این بار چراغ
دانایی می سوزد و جوانان و مردم به روشنی می دانند چه می خواهند.
در انقلاب 57 نسل ما که جوان بودیم و گرم انقلاب می دانستیم چه نمی
خواهیم. جنبش سبز ملت ایران این تفاوت ماهوی را با انقلاب 57 داراست که
مردم می دانند چه چیزی را می خواهند.
تظاهرات و راه پیمایی 25 خرداد ماه که از میدان امام حسین تا میدان آزادی
سیل جمعیت به راه افتاده بود. آرام و با شکوه دریای مردم موج می زد. می
دانستند چه چیزی را می خواهند.سال ها پیش مهندس بازرگان گفته بود: انقلاب
ما واکنش جهالت در برابر استبداد بود. ما همگی بر او خورده گرفتیم. اما
سال ها گذشت و درستی نظر او را زمانه به اثبات رساند. سخن او را مصطفی
بادکوبه ای این گونه سرود:
ما ستم را نشان گرفته بودیم
اما
همه تیرها از کمان دانش پرتاب نشد
ای کاش
نخست جهل را نشانه گرفته بودیم
چرا مهندس بازرگان چنین داوری یی داشت؟
بایستی دوباره ریشه ها را جستجو کرد و به این پرسش پاسخ داد که کار از
کجا اسیب دید؛ که به این نقطه رسیده ایم و دریک کلام به جای ولایت فقیه
دچار استبداد فقیه شده ایم، استبداد مطلقه. (ادامه دارد)
خلاصه:
سید عطاء اله مهاجرانی:
22 خرداد یک روز معمولی در تاریخ ما نیست. دوران پس از پیروزی انقلاب
اسلامی را می توان به پیش و پس از 22 خرداد سال 1388 تقسیم کرد. هر دوره،
آن دوره بیش از سه دهه و این دوران تقریبا دوماه ، ویژگی های خود را
دارند.
پرسش تلخی در برابرمان قرار گرفته است. آیا 22 خرداد ماه میوه ای بود که
بر ریشه 22 بهمن 1357 رویید؟ یا این میوه بالیده بر شاخه ای است پیوندی و
بیگانه از ریشه...
پیداست با پرسش آسانی رویارو نیستیم. باید حوادث و ریشه های حادثه را
کاوید و جستجو کرد که چرا چنین اتفاقی افتاد؟ چرا مردم ما در اوج امید
سبزشان، پیکرهای سرخ شهیدان را بر دوش کشیدند. چرا شهادت مظلومانه ندا
اقا سلطان و پیکر در هم شکسته، دهان خرد شده ی محسن روح الامینی نشانه
راه شد؟ این همه قساوت از کجا امد؟ به کجا می رویم؟
مدتی پیش در سوگ سیف الله داد مطلبی نوشتم. سوگ او همچنان در ذهنم زنده
است و در دلم تازه. وقتی سیف الله در روز عاشورای سال 1357 در خیابان زند
شیراز فریاد می زد:
ما عاشق شهادتیم، هیهات مناالذله
و جمعیت هم پرشور پاسخ می داد. از آن روز تا 22 خرداد 1388 چگونه این راه
را طی کردیم. افقی که در برابرمان بود در سال 1357 کدام افق بود. اکنون
به کدام افق نگاه می کنیم؟ جوانی برایم ایمیلی فرستاده بود. هنوز به
آستانه بیست سالگی نرسیده است. از من پرسیده: این همان است که شما در
جوانی در جستجویش بودید؟
هنوز به آن جوان پاسخ نداده ام. با خودم گفتم: این پرسش فقط پرسش همان
جوان نیست. پرسش یک نسل است. پرسش فرزندان خودم...فرزندان همه آنانی که
در بندند. پرسش جوانانی مثل سهراب و ندا و محسن و ترانه و...
دیروز به دیدن ابراهیم گلستان رفته بودم. آرام و اندوهگین پرسید: چرا
حکومت ایران همان اشتباه شاه را تکرار می کند. همان حکومتی که شعبان
جعفری ستاره نجات دهنده اش شد.
سال ها پیش دکتر یزدی ملاقاتش با آقای هاشمی رفسنجانی را روایت کرده بود:
"درآن ملاقات (اوايل انقلاب) ما با انتقاد از توقيف مطبوعات و تحديد
احزاب گفتيم كه «آقايان! شما تجربه شاه را تكرار نكنيد» در پاسخ ما، آقاي
رفسنجاني گفت كه بله. ما تجربه شاه را تكرار نمي كنيم. چون ديديم كه او
وقتي در اواخر حكومت خود، فضا را باز كرد، حكومتش فروپاشيد."
البته آقای هاشمی رفسنجانی امروزه در جبهه مردم قرار گرفته است و در
برابر ولایت فقیه بی تعهد به حقوق مردم، از ریشه و منشا حقوق مردم دفاع
می کند.
گویی پوسته ی صلب و تلخ حوادث پس از 22 خرداد را که می شکنیم. در ورای آن
شعله ای از امید می تابد. مثل غنچه ای که در متن سرما می روید. چراغ لاله
ای در توفان...به تعبیر سهراب سپهری:
(و یکبار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد.)
در متن سرمای استبداد دینی که سرزمین ما را فرا کرده است. این بار چراغ
دانایی می سوزد و جوانان و مردم به روشنی می دانند چه می خواهند.
در انقلاب 57 نسل ما که جوان بودیم و گرم انقلاب می دانستیم چه نمی
خواهیم. جنبش سبز ملت ایران این تفاوت ماهوی را با انقلاب 57 داراست که
مردم می دانند چه چیزی را می خواهند.
تظاهرات و راه پیمایی 25 خرداد ماه که از میدان امام حسین تا میدان آزادی
سیل جمعیت به راه افتاده بود. آرام و با شکوه دریای مردم موج می زد. می
دانستند چه چیزی را می خواهند.سال ها پیش مهندس بازرگان گفته بود: انقلاب
ما واکنش جهالت در برابر استبداد بود. ما همگی بر او خورده گرفتیم. اما
سال ها گذشت و درستی نظر او را زمانه به اثبات رساند. سخن او را مصطفی
بادکوبه ای این گونه سرود:
ما ستم را نشان گرفته بودیم
اما
همه تیرها از کمان دانش پرتاب نشد
ای کاش
نخست جهل را نشانه گرفته بودیم
چرا مهندس بازرگان چنین داوری یی داشت؟
بایستی دوباره ریشه ها را جستجو کرد و به این پرسش پاسخ داد که کار از
کجا اسیب دید؛ که به این نقطه رسیده ایم و دریک کلام به جای ولایت فقیه
دچار استبداد فقیه شده ایم، استبداد مطلقه. (ادامه دارد)
No comments:
Post a Comment