آقای احمدی نژاد! دو سوال بی رحمانه دارم، فقط دو دقیقه سکوت کن
رئیس جمهور آقا !
به آمریکا، به کشوری که در آن آزادانه می توانی راه بروی و برخلاف کشور اسلامی ایران، از بالا تا پایین دولتش را نقد کنی، خوش آمدی. خوش آمدن از آن رو که شاید چشم هایت کمی درشت شود و ببینی آزادی آن نیست که تو و همپالگی هایت فخر آن را به جهان می فروشید. آزادی یعنی همین که تو در مقر سازمان ملل در قلب آمریکا بایستی و دهانت را باز کنی و کشورهای مدعی دموکراسی را به ناسزا بگیری . آزادی این نیست که در تمام این سالها در ایران، ما حتی یک کنفرانس بین المللی هم نداشتیم که کسی بیاید و دهان باز کند و یک کلام کوچک در نقد یکی از کشورهای اسلامی بگوید.
آزادی یعنی همین که در تلویزیون فرانسه بنشینی و رییس دولت فرانسه را به استهزاء بگیری، آزادی این نیست که در تلویزیون ما در تمام این سالها رییس جمهور فرانسه پیشکش، یک شهروند معمولی هم نمی تواند بیاید یک نقد کوچک به آبدارچی رییس جمهور یا بیت بزرگانش بکند.
آزادی یعنی همین که تو به همراه دوستانت با ردا و قبای روحانیت در خیابان های نیویورک راه بروید و سرتان را به عنوان یک ضد آمریکایی بالا بگیرید و پلیس آن کشور دنبالتان راه بیافتد که کسی از گل نازکتر به شما نگوید. آزادی این نیست که کسی جرائت نکند با لباس و و پوشش و شمایل خاص کشور خودش، پایش را در چند قدمی مرز ایران بگذارد و تازه وقتی که سرتا پایش را از همان پله های هواپیما به زمین نیامده به سلیقه شما بپوشاند و در خیابان های ما راه برود، آنگاه کافیست تا روسری عادت نداشته اش کمی کنار رود و چند تار مویش پایه های اسلامتان را بلرزاند و پلیس بالای سرش بفرستید.
آزادی یعنی همین که تو لبخند معروفت را به دوربین های تمامی عکاسان دنیا نشان دهی و هرچه دلت خواست به رسانه های دنیا بگویی و فردا بدون سانسور، عکس و حرفت در روزنامه های جهان بنشیند. آزادی این نیست که از وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات و شورای عالی امنیت ملی و دادستانی و باقی مراکز نظارتی و امنیتی ایران اسلامی، برای دفتر روزنامه ها، خروار خروار بخشنامه بفرستید که اگر مصاحبه فلان مقام آمریکایی را چاپ کنید به سرنوشت باقی روزنامه های به محاق رفته گرفتار می شوید.
آزادی یعنی همین که آن خبرنگارهای نور چشمی که در هیات همراه تو به آمریکا آمده اند به آسانی به مراکز شهر می روند و از فقر آمریکا هم گزارش می دهند و این اصلا اقتصاد و اقتدار دولتی را متزلزل نمی کند و دولتی از ترس مخدوش شدن صورتش، خبرنگارانت را به بند و حبس نمی کند و آنها اگر توان داشته باشند، می توانند تند و تند از آنچه در شهر می گذرد خبر مخابره کنند. آزادی این نیست که اگر یک دختر بیست و سه ساله فرانسوی، و یا یک خبرنگار نشریه آمریکایی، یک ایمیل ساده به دوستانش می فرستد و عکس و خبر آنچه در خیابان های جمهوری اسلامی می گذرد را برای دوستان و یا همکارانش مخابره می کند، آنگاه دولت شما بلرزد و دخترک و خبرنگار جوان را ابتدا در انفرادی بیاندازد و سپس از آنها اعتراف بگیرند و عاقبت رسوای جهان شوتد که یک ایمیل یا خبررسانی معمولی هم می تواند در ایران زندگی یک خارجی را نابود کند.
آزادی یعنی همین که به تو تریبون می دهند تا قصه حسین کرد شبستری را هم با معجونی از لبخندهای همیشگی ات حواله رسانه های آزاد اینجا کنی و هیچ دست و دلت نلرزد که حرف هایت را وارونه می سازند و ترجمه خودشان را روی آن می گذارند و حتی در کریسمس شان هم از تو برای فرستادن پیام به ملت شان دعوت می کنند. آزادی این نیست که تلویزیون جمهوری اسلامی جرات پخش پیام تبریک عید نوروز رئیس جمهور آمریکا به ملت ایران را که ندارد هیچ، صدای اوباما را سانسور می کنند و ترجمه ای کاملا متفاوت و متناسب با منویات خود را بر آن می گذارند تا یک دشمن خیالی برای ملت ایران خلق کنند و همه قصور را هم بیاندازند گردن این دشمن همیشه در صحنه.
آزادی یعنی همین که دستت به خون هم اگر آلوده باشد باز هم دستت را پس نمی زنند و برایت صندلی پیش می کشند تا بگویی ندا آقا سلطان به دستور هیچ سلطانی در ایران کشته نشده و این یک مرگ اتفاقی یا مشکوک بوده است. آزادی یعنی همین که تو به جای فریاد زدن بغض میلیون ها ایرانی و به همراه داشتن عکس عزیزان خانه مشترکت ایران، ناگهان عکس زن مصری را از جیب کت خود در بیاوری و چهره در هم بکشی و بغضی ساختگی تقدیم دوربین های آمریکایی کنی و کمی هم ادامه می دادند اشکی هم به چشم هایت جاری می ساختی تا بگویی تا چه اندازه متاثری که خبر کشته شدن این زن مصری در آلمان مثلا چند درصد کمتر از خبر کشته شدن ندا آقا سلطان انعکاس جهانی یافته است.
آقای احمدی نژاد!
اگر بر فرض، زن مسلمان مصری را در آلمان کشته اند، ندا، دختر جوان ایرانی را خود ایرانی های به اصطلاح مسلمان کشته اند و برای همین است که دنیا می خواهد بداند سینه درانی تو و همپالگی هایت در دولت جمهوری اسلامی ایران تا کتون برای کشف قانلان ندا، چه کرده است؟ برفرض که تو زیرک بودی و سوال را با سوال جواب دادی و حالا قهرمان دنیای اسلام شدی، اما زیرکی را کنار بگذار و یک بار با شرف و شعور و احساس انسانی ات به دو پرسش ساده من جواب بده. اصلا جواب هم پیشکش، برای این دو سوال ساده، تنها دودقیقه سکوت کن، دو دقیق وقت بگذار ، دو دقیقه فکر کن، شاید قلب و وجدانی در وجودت یافت شود و از این پس وقتی دهان برای توجیه و توضیح ناراست می گشایی، دست و دلت کمی بلرزد:
اگر به دختر جوان تو، نه در آلمان ، در همان همسایگی خودت، کسی چنان گلوله می کشید که به گاه جان دادن، چشم های معصوم و ملتمس اش به آسمان، خیره باقی می ماند و از قلب و سینه اش خون بر سنگفرش خیابان های نارمک تهران جاری می شد و آنگاه همسرت با سینه ای مالا مال درد در مقابلت ضجه می زد و می گفت، فقط بگو چه کسی دختر بی گناهم را کشته است، تو چه می کردی ؟ آیا باز هم عکس زن مصری را از کت جیبت در می آوردی و بر صورت زرد و رنگ پریده زن داغدیده ات می کشیدی؟ یا کمی انسانیت به خرج می دادی و جوانمردانه پی قاتل می رفتی به جای توجیه قتل؟
ما هیچ کاری نداریم که غرب چه می گوید و رسانه های جهان تا چه اندازه برای ندای ما سینه دری می کنند. ما نه دلداری آنها را نیاز داریم و نه محتاج مجلس و دولت آلمان و فرانسه و آمریکاییم. ملت با غیرت ایران دست نیاز به سمت تو که از مرگ ما نمی رنجی هم دراز نمی کند تا چه برسد دست به سمت بیگانه دراز کند که از مرگ ما مستندی برای به مسند نشستن خود برای آقایی جهان می خواهند بسازند. نه آقاجان ! ملت بزرگ ایران برای ندا و باقی عزیزان از دست رفته اش ، نیازمند گریه احمدی نژاد و سارکوزی و اوباما و دیگران نیست و منت برای همدردی نمی کشد که مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است.
و اما سوال دوم که خودم هم از طرح آن تنم می لرزد و خجالت زده ام اما چاره ای نمی بینم. از جنس خودت می پرسم که در پاسخ به مرگ ندا مرگ دیگری را علم کردی. اگر پسر جوانت را به هر دلیلی به کهریزک می بردند و با باتوم به همان پسری که داماد اسفندیار مشایی نیز هست ، تجاوز می کردند و سپس شما با شرمساری به پزشکی قانونی می رفتید و آنجا نیز برگه تایید می گرفتید که ایشان از ناحیه مقعد دچار آسیب شده است (جمله ای که در برگه تایید یکی از شاهدان تجاوز قید شده است) و با چشم های خودتان چشم های غمگین دلبندتان را می دیدید که چندین بار هم اقدام به خودکشی کرده است، آنگاه چه می کردی؟ آیا باز هم آب شدن ذره ذره فرزندتان را در خانواده و جامعه می دیدی و کماکان تجاوز و تعرض و وحشی گری های مشهود را به منظور حفظ آبروی نظام انکار می کردی؟
جناب احمدی نژاد!
از تو جواب برای این دو پرسش ساده اما تلخ نمی خواهم، اما می توانم از مردم دلشکسته ایران بخواهم، هربار که تو را می بینند از تو همین دو پرسشی که طرح آن هم سخت و عذاب آور است را مدام بپرسند تا شاید روزی که به خانه بر می گردی، وقتی چشم در چشم پسر و دختر جوانت، شدی، یادی هم از پسران و دختران جوان ایران ویران ما بکنی که این روزها انکار می شوند چون متاسفانه کسی که قبای پدری شان را به تن کرده، این روزها عکس یک زن مصری مسلمان را در جیب کتش دارد و دردهای آنها که در خانه خودش دارند ذره ذره آب می شوند و می میرند را نمی بیند. به چشم های فرزندانت خوب نگاه کن! شاید به خاطر بیاوری که فرزندان دیگر ایران ، ندا و ابراهیم ، در خانه خودمان، باگلوله و باتوم، کشته و مورد تجاوز واقع شده اند. وای بر پدری که چشم های خیس و دردمند فرزندانش را می بیند وکماکان با یک لبخند مشمئز کننده در برابر این چشم ها، خود را پدر بنامد. وای به دولتی که چشم پر درد یک ملت را می بیند و کماکان با یک لبخند بی درد، خود را رئیس دولت آن ملت بنامد و جرات نکند عطای یک ریاست خونین و بی افتخار را به لقای آن ببخشد.
رئیس جمهور آقا !
به آمریکا، به کشوری که در آن آزادانه می توانی راه بروی و برخلاف کشور اسلامی ایران، از بالا تا پایین دولتش را نقد کنی، خوش آمدی. خوش آمدن از آن رو که شاید چشم هایت کمی درشت شود و ببینی آزادی آن نیست که تو و همپالگی هایت فخر آن را به جهان می فروشید. آزادی یعنی همین که تو در مقر سازمان ملل در قلب آمریکا بایستی و دهانت را باز کنی و کشورهای مدعی دموکراسی را به ناسزا بگیری . آزادی این نیست که در تمام این سالها در ایران، ما حتی یک کنفرانس بین المللی هم نداشتیم که کسی بیاید و دهان باز کند و یک کلام کوچک در نقد یکی از کشورهای اسلامی بگوید.
آزادی یعنی همین که در تلویزیون فرانسه بنشینی و رییس دولت فرانسه را به استهزاء بگیری، آزادی این نیست که در تلویزیون ما در تمام این سالها رییس جمهور فرانسه پیشکش، یک شهروند معمولی هم نمی تواند بیاید یک نقد کوچک به آبدارچی رییس جمهور یا بیت بزرگانش بکند.
آزادی یعنی همین که تو به همراه دوستانت با ردا و قبای روحانیت در خیابان های نیویورک راه بروید و سرتان را به عنوان یک ضد آمریکایی بالا بگیرید و پلیس آن کشور دنبالتان راه بیافتد که کسی از گل نازکتر به شما نگوید. آزادی این نیست که کسی جرائت نکند با لباس و و پوشش و شمایل خاص کشور خودش، پایش را در چند قدمی مرز ایران بگذارد و تازه وقتی که سرتا پایش را از همان پله های هواپیما به زمین نیامده به سلیقه شما بپوشاند و در خیابان های ما راه برود، آنگاه کافیست تا روسری عادت نداشته اش کمی کنار رود و چند تار مویش پایه های اسلامتان را بلرزاند و پلیس بالای سرش بفرستید.
آزادی یعنی همین که تو لبخند معروفت را به دوربین های تمامی عکاسان دنیا نشان دهی و هرچه دلت خواست به رسانه های دنیا بگویی و فردا بدون سانسور، عکس و حرفت در روزنامه های جهان بنشیند. آزادی این نیست که از وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات و شورای عالی امنیت ملی و دادستانی و باقی مراکز نظارتی و امنیتی ایران اسلامی، برای دفتر روزنامه ها، خروار خروار بخشنامه بفرستید که اگر مصاحبه فلان مقام آمریکایی را چاپ کنید به سرنوشت باقی روزنامه های به محاق رفته گرفتار می شوید.
آزادی یعنی همین که آن خبرنگارهای نور چشمی که در هیات همراه تو به آمریکا آمده اند به آسانی به مراکز شهر می روند و از فقر آمریکا هم گزارش می دهند و این اصلا اقتصاد و اقتدار دولتی را متزلزل نمی کند و دولتی از ترس مخدوش شدن صورتش، خبرنگارانت را به بند و حبس نمی کند و آنها اگر توان داشته باشند، می توانند تند و تند از آنچه در شهر می گذرد خبر مخابره کنند. آزادی این نیست که اگر یک دختر بیست و سه ساله فرانسوی، و یا یک خبرنگار نشریه آمریکایی، یک ایمیل ساده به دوستانش می فرستد و عکس و خبر آنچه در خیابان های جمهوری اسلامی می گذرد را برای دوستان و یا همکارانش مخابره می کند، آنگاه دولت شما بلرزد و دخترک و خبرنگار جوان را ابتدا در انفرادی بیاندازد و سپس از آنها اعتراف بگیرند و عاقبت رسوای جهان شوتد که یک ایمیل یا خبررسانی معمولی هم می تواند در ایران زندگی یک خارجی را نابود کند.
آزادی یعنی همین که به تو تریبون می دهند تا قصه حسین کرد شبستری را هم با معجونی از لبخندهای همیشگی ات حواله رسانه های آزاد اینجا کنی و هیچ دست و دلت نلرزد که حرف هایت را وارونه می سازند و ترجمه خودشان را روی آن می گذارند و حتی در کریسمس شان هم از تو برای فرستادن پیام به ملت شان دعوت می کنند. آزادی این نیست که تلویزیون جمهوری اسلامی جرات پخش پیام تبریک عید نوروز رئیس جمهور آمریکا به ملت ایران را که ندارد هیچ، صدای اوباما را سانسور می کنند و ترجمه ای کاملا متفاوت و متناسب با منویات خود را بر آن می گذارند تا یک دشمن خیالی برای ملت ایران خلق کنند و همه قصور را هم بیاندازند گردن این دشمن همیشه در صحنه.
آزادی یعنی همین که دستت به خون هم اگر آلوده باشد باز هم دستت را پس نمی زنند و برایت صندلی پیش می کشند تا بگویی ندا آقا سلطان به دستور هیچ سلطانی در ایران کشته نشده و این یک مرگ اتفاقی یا مشکوک بوده است. آزادی یعنی همین که تو به جای فریاد زدن بغض میلیون ها ایرانی و به همراه داشتن عکس عزیزان خانه مشترکت ایران، ناگهان عکس زن مصری را از جیب کت خود در بیاوری و چهره در هم بکشی و بغضی ساختگی تقدیم دوربین های آمریکایی کنی و کمی هم ادامه می دادند اشکی هم به چشم هایت جاری می ساختی تا بگویی تا چه اندازه متاثری که خبر کشته شدن این زن مصری در آلمان مثلا چند درصد کمتر از خبر کشته شدن ندا آقا سلطان انعکاس جهانی یافته است.
آقای احمدی نژاد!
اگر بر فرض، زن مسلمان مصری را در آلمان کشته اند، ندا، دختر جوان ایرانی را خود ایرانی های به اصطلاح مسلمان کشته اند و برای همین است که دنیا می خواهد بداند سینه درانی تو و همپالگی هایت در دولت جمهوری اسلامی ایران تا کتون برای کشف قانلان ندا، چه کرده است؟ برفرض که تو زیرک بودی و سوال را با سوال جواب دادی و حالا قهرمان دنیای اسلام شدی، اما زیرکی را کنار بگذار و یک بار با شرف و شعور و احساس انسانی ات به دو پرسش ساده من جواب بده. اصلا جواب هم پیشکش، برای این دو سوال ساده، تنها دودقیقه سکوت کن، دو دقیق وقت بگذار ، دو دقیقه فکر کن، شاید قلب و وجدانی در وجودت یافت شود و از این پس وقتی دهان برای توجیه و توضیح ناراست می گشایی، دست و دلت کمی بلرزد:
اگر به دختر جوان تو، نه در آلمان ، در همان همسایگی خودت، کسی چنان گلوله می کشید که به گاه جان دادن، چشم های معصوم و ملتمس اش به آسمان، خیره باقی می ماند و از قلب و سینه اش خون بر سنگفرش خیابان های نارمک تهران جاری می شد و آنگاه همسرت با سینه ای مالا مال درد در مقابلت ضجه می زد و می گفت، فقط بگو چه کسی دختر بی گناهم را کشته است، تو چه می کردی ؟ آیا باز هم عکس زن مصری را از کت جیبت در می آوردی و بر صورت زرد و رنگ پریده زن داغدیده ات می کشیدی؟ یا کمی انسانیت به خرج می دادی و جوانمردانه پی قاتل می رفتی به جای توجیه قتل؟
ما هیچ کاری نداریم که غرب چه می گوید و رسانه های جهان تا چه اندازه برای ندای ما سینه دری می کنند. ما نه دلداری آنها را نیاز داریم و نه محتاج مجلس و دولت آلمان و فرانسه و آمریکاییم. ملت با غیرت ایران دست نیاز به سمت تو که از مرگ ما نمی رنجی هم دراز نمی کند تا چه برسد دست به سمت بیگانه دراز کند که از مرگ ما مستندی برای به مسند نشستن خود برای آقایی جهان می خواهند بسازند. نه آقاجان ! ملت بزرگ ایران برای ندا و باقی عزیزان از دست رفته اش ، نیازمند گریه احمدی نژاد و سارکوزی و اوباما و دیگران نیست و منت برای همدردی نمی کشد که مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است.
و اما سوال دوم که خودم هم از طرح آن تنم می لرزد و خجالت زده ام اما چاره ای نمی بینم. از جنس خودت می پرسم که در پاسخ به مرگ ندا مرگ دیگری را علم کردی. اگر پسر جوانت را به هر دلیلی به کهریزک می بردند و با باتوم به همان پسری که داماد اسفندیار مشایی نیز هست ، تجاوز می کردند و سپس شما با شرمساری به پزشکی قانونی می رفتید و آنجا نیز برگه تایید می گرفتید که ایشان از ناحیه مقعد دچار آسیب شده است (جمله ای که در برگه تایید یکی از شاهدان تجاوز قید شده است) و با چشم های خودتان چشم های غمگین دلبندتان را می دیدید که چندین بار هم اقدام به خودکشی کرده است، آنگاه چه می کردی؟ آیا باز هم آب شدن ذره ذره فرزندتان را در خانواده و جامعه می دیدی و کماکان تجاوز و تعرض و وحشی گری های مشهود را به منظور حفظ آبروی نظام انکار می کردی؟
جناب احمدی نژاد!
از تو جواب برای این دو پرسش ساده اما تلخ نمی خواهم، اما می توانم از مردم دلشکسته ایران بخواهم، هربار که تو را می بینند از تو همین دو پرسشی که طرح آن هم سخت و عذاب آور است را مدام بپرسند تا شاید روزی که به خانه بر می گردی، وقتی چشم در چشم پسر و دختر جوانت، شدی، یادی هم از پسران و دختران جوان ایران ویران ما بکنی که این روزها انکار می شوند چون متاسفانه کسی که قبای پدری شان را به تن کرده، این روزها عکس یک زن مصری مسلمان را در جیب کتش دارد و دردهای آنها که در خانه خودش دارند ذره ذره آب می شوند و می میرند را نمی بیند. به چشم های فرزندانت خوب نگاه کن! شاید به خاطر بیاوری که فرزندان دیگر ایران ، ندا و ابراهیم ، در خانه خودمان، باگلوله و باتوم، کشته و مورد تجاوز واقع شده اند. وای بر پدری که چشم های خیس و دردمند فرزندانش را می بیند وکماکان با یک لبخند مشمئز کننده در برابر این چشم ها، خود را پدر بنامد. وای به دولتی که چشم پر درد یک ملت را می بیند و کماکان با یک لبخند بی درد، خود را رئیس دولت آن ملت بنامد و جرات نکند عطای یک ریاست خونین و بی افتخار را به لقای آن ببخشد.