Thursday, July 30, 2009

رمزگشايي از يادداشت‌هاي پيشين -«استادان غيبي» و «علم خُشنوم» - عبدالله شهبازي

رمزگشايي از يادداشت‌هاي پيشين
«استادان غيبي» و «علم خُشنوم»
www.shahbazi.org
از مدت‌ها پيش درباره تأثيرات ژرف و غيرعادي اسفنديار رحيم مشايي بر محمود احمدي‌نژاد مطالبي مي‌شنيدم. مثلاً، برخي خويشان احمدي‌نژاد از تأثيرات «ماوراءطبيعي» مشايي بر احمدي‌نژاد ابراز نگراني کرده و از احتمال کاربرد «طلسم» و «سحر» و غيره سخن گفته بودند. اين‌گونه مطالب را ديگران نيز، جسته و گريخته، شنيده بودند تا بدان‌جا که در برخي محافل روحانيون قم شايع شده بود: مشايي ساحر است!
در روزهاي آغازين مرداد ماه 1388 اطلاعاتي نشر مي‌يابد که شنيده‌هاي قبلي‌ام را تأييد مي‌کند. اين مطالب را نقل مي‌کنم و سپس توضيحات و اطلاعات خود را مي‌نويسم:
ديگران چه مي‌گويند؟
1- علي مطهري رابطه محمود احمدي‌نژاد با اسفنديار رحيم مشايي را چنين توصيف کرده است:
«آقاي احمدي‌نژاد ارادت خاصي به آقاي مشايي دارد و از نظر معنوي او را مراد خود و خودش را مريد او مي‌بيند. گويا رابطه معنوي‌اي ميان آن‌ها حاکم است که بنده از جزئيات آن خبر دقيقي ندارم. شايد ايشان کراماتي از آقاي مشايي ديده‌اند که مريدشان شده‌اند.» (تابناک، 27 تير 1388) [1]
2- پس از ابرام عجيب احمدي‌نژاد بر تداوم حضور مشايي در دولت، وبگاه «خبرانلاين» اين عنوان را در تبيين رابطه ميان احمدي‌نژاد و مشايي برگزيد: «مشايي و احمدي‌نژاد؛ شمس و مولاناي دولت» [2] تيتر فوق دستمايه طنزي پرخواننده از ابراهيم نبوي شد. [3]
3- در 4 مرداد 1388، «جهان نيوز»، بدون ذکر نام مشايي، از ارتباطات پنهان او با يک «مرتاض هندي» خبر داد:
«خبرنگار جهان به گوشه هايي از ارتباط يک مقام ارشد کشور با يک مرتاض هندي که ادعا مي شود عمري 400 ساله دارد پي برد. به گزارش جهان، اين مقام ارشد کشور در چند سال اخير سفرهاي متعددي به هند داشته است که فاصله زماني برخي از اين سفرها کمتر از 50 روز بوده است. وي در اين سفر به ديدار مرتاضي مي‌رود که ادعا مي‌شود بيش از 400 سال سن دارد و از جايگاه بسيار بالايي در ميان طرفداران خود برخوردار است و نکته جالب اين است که اين مرتاض از ميان مراجعه‌کنندگان خارجي خود تنها به اين مقام ارشد ايراني اجازه ديدارهاي منظم با خود را داده است. در اين ديدارها فرد مذکور در جريان پيش بيني و آينده نگري‌هاي مرتاض در خصوص تحولات جهان و بعضاً ايران قرار مي‌گيرد و تاکنون بسياري از اين ايده‌ها و پيش‌بيني‌ها به داخل کشور هم منتقل شده و تلاش‌هاي مختلفي هم صورت گرفته است تا به نوعي از اين افکار و نقطه نظرات در برنامه‌ها و سياست‌گذاري‌ها استفاده شود که با برخي مخالفت و مقاومت‌هاي گسترده مواجه شد. البته اين مقام در داخل کشور هم ديدارهاي بسيار منظمي با برخي از چهره‌ها و افراد عجيب و غريب در مناطق کويري و مرزي ايران انجام داده که گرايشات مشابهي با مرتاض هندي دارند، و انتقادات بسياري هم از اين جهت به وي وارد شده که تاکنون در جهت رفع شبهات و انتقادات در اين خصوص اقدام خاصي را صورت نداده است.» (جهان نيوز، 4 مرداد 1388) [4]
مطالب بعدي روشن مي‌کند که اين «مرتاض هندي» يکي از سران پارسي (زرتشتي) طريقت رازآميز تئوسوفي است.
4- همان روز، «جهان نيوز» مقاله‌اي منتشر کرد از وحيد جليلي، برادر سعيد جليلي (دبير شوراي‌عالي امنيت ملّي)، با عنوان «حاشيه‌اي بر بابي‌گري جديد». وحيد جليلي نوشت:
«فتنه بابيت در يکي دو دهه اخير به مدد صورت موجه و معنوى خود ابعاد تازه اى پيدا كرده است. تو گويى جمهورى اسلامى ذاتاً نسبتى با موعود و مهدويت ندارد و گروهى كه عمدتاً هم ريشه‌هاى انجمنى [انجمن حجتيه] دارند آمده‌اند تا اند‌يشه مهدويت را احيا كنند! روش احياى مهدويت هم آن است كه با علم كردن بحث هاى معنوى و به هم بافتن شايعات و شنيده‌ها، كراماتى براى بعضى اهل معنا كه مستقيماً از در پشتى به خانه خورشيد راه پيدا كرده‌اند نقل كنيم و اقشار به اصطلاح مذهبى را «فرد فرد» به سوى شخص مهدى(عج) و نه آرمان و رسالت او روانه كنيم. نظريه «بابيت» يا «در پشتى» با سوءاستفاده از احساسات محبان اهل بيت به بهانه نشان دادن راه‌هاى سريع‌تر و مطمئن‌تر، نوعى دين‌دارى و ولايت‌مدارى اختصاصى را باب مي‌كند كه كم كم به استغنا از مسير امامت مى‌انجامد. امامت، كه قرار بوده محور تجميع و تراز تجربه‌هاى فردى براى تسريع در سلوك و حركت جمعى و اجتماعى و جهانى مؤمنين به سوى جامعه و جهان ايده‌آل باشد، در اين رويكرد انحرافى به بهانه‌اى براى انفراد و انشعاب تبديل مى‌شود. امام خمينى، با بستن درهاى انحرافى، دروازه بزرگ انتظار را در عصر جديد گشود و شاه‌راه ظهور را با فهم دقيق و فقيهانه خود از مكتب اهل بيت عليهم‌السلام و معنويت عميق عدالت‌خواهانه‌اى كه از اجداد طاهرينش به ارث برده بود نشان داد. تاريخ معاصر تشيع نشان داده است كه صادق‌ترين و برجسته‌ترين محبان و پيروان حضرت صاحب‌الامر تربيت‌يافتگان «مكتب ولايت فقيه» خمينى‌اند و جدّي‌ترين دشمنان نايب امام زمان (عج) مدعيان بابيت در هر دو روايت بهايى‌گرى و انجمن حجتيه‌اى آن. اگر كرامت در نگاه آنان در خواب ديدن است و شفا دادن و پيشگويى كردن و جفت شدن كفش پيش پا و... كرامت بزرگ امام خمينى بستن باب «بابى‌گرى» و گستراندن جبهه‌اى در اندازه آرمان‌هاى مهدوى و در افتادن با شيطان بزرگ و به راه انداختن جنگ جهانى فقر و غنا و مستضعفين و مستكبرين است. ولايت فقيه نخواهد گذاشت دستاوردهاى تاريخى تشيع در انقلاب اسلامى دستخوش فتنه‌هاى جريان ارتجاعى و استعمارى بابى‌گرى شود.» (جهان نيوز، 4 مرداد 1388) [5]
5- روز بعد، «ملّت نيوز» نوشت:
«به دنبال انتشار اخباري در مورد سفرهاي مکرر يک مقام دولتي به هند پرسش‌هايي در مورد آقاي مشايي به وجودآمده است. به نوشته خبرآنلاين، پاسخ رئيس دفتر آقاي احمدي‌نژاد به پرسش‌هاي زير مي‌تواند ابهامات را برطرف کند: آيا درست است که با مرتاضي ايراني الاصل و زرتشتي مسلک در هند ارتباط داريد؟ آيا واقعيت دارد که اطلاعات دولتي را به اين فرد منتقل مي‌کنيد و از او رهنمود مي‌گيريد؟ آيا صحت دارد که اين فرد زرتشتي به شما گفته که دوران گرايش به اسلام به سر آمده است؟ آيا درست است که در مرز پاکستان با افراد رمال و جن‌گير و دعانويس ارتباط مستمر داريد؟ آيا اين سخن منتسب به يکي از معاونين‌تان را که گفته‌ايد حکم مسئوليتش را بعد از تأييد حضرت حجت(عج) صادر مي‌کنيد تکذيب مي‌کنيد؟ اين سخن همراهان‌تان که در برخي سفرها ناگهان دستور توقف خودرو را صادر و براي دقايقي لابلاي درختان کنار جاده گم مي‌شويد و پس از آن ادعا مي‌کنيد با رابط امام زمان حرف زده‌ايد دروغ است؟» (ملّت نيوز، 5 مرداد 1388) [6]
6- در جلسه 31 تير 1388 هيئت دولت، برخورد شديدي ميان رئيس کابينه (محمود احمدي‌نژاد) و محمدحسين صفار هرندي، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي، رخ داد. برخي مطلعين ماجراي جلسه فوق را چنين روايت مي‌کنند:
«در اين جلسه صفار هرندي در اعتراض به احمدي‌نژاد گفت: حتي اگر مشايي هزار حسن داشته باشد، شما بايد از امر آقا اطاعت بکنيد. احمدي‌نژاد با عصبانيت جواب داد: همه کارها و برنامه‌هاي من در اطاعت از آقا است اگر شما از نايب آقا اطاعت مي‌کنيد!»
به اين ترتيب، براي بسياري روشن شد احمدي‌نژاد واقعاً مدعي است با امام زمان (عج) رابطه مستقيم دارد.
7- در 4 مرداد 1388 صفار هرندي، رئيس شوراي ترويج فرهنگ ايثار و شهادت، در جلسه اين شورا گفت:
«هر کس ادعا کند مستقيم با خود آقا امام زمان (عج) ارتباط دارد، در ذهن ما حجتي براي پذيرش اين ادعا وجود ندارد و ما ارتباط‌مان با آن حضرت از طريق نايب امام زمان (عج) است.» [7]
اين گفته، مؤيد خبر پيشين است و نشان مي‌دهد صفار هرندي چنين ادعايي را از احمدي‌نژاد شنيده است.
8- در 2 مرداد 1388، عليرضا زاکاني درباره مشايي گفت:
«رفت و آمدهاي مشکوک به خارج از کشور به دنبال مددگيري از برخي خرافات هم از مسائلي است که صلاحيت ايشان براي تصدي يک پست مياني را زير سئوال مي برد چه رسد به اين که شخص دوّم کابينه شود.
زاکاني از حضور مشايي در برخي مراسم نامتعارف، ديدار و ارتباط با عناصر مسئله‌دار و داراي تفکرات انحرافي و التقاطي، به کارگيري افراد مسئله‌دار و با پيشينه‌هاي ناشايست در زيرمجموعه مديريتي و فردي خود، عدم تبعيت از دستور مراجع و بزرگان دين خصوصاً در مسئله دوستي با اسرائيل يا برخي امور ديگر انتقاد کرد و افزود: خلط سلسله مراتب حکومتي و ايجاد شق جديدي از اطاعت‌پذيري در ميان مسئولان کشور، بدعت جديدي است به طوري که اخيراً آقاي مشايي به صراحت بيان داشته‌اند که: "استماع دستور رييس‌جمهور بر من واجب است!"
وي [زاکاني] با اشاره به برخي نکات مشکوک امنيتي پيرامون مشايي گفت: مسائل امنيتي آقاي مشايي هم از مشکلات غيرقابل‌اغماض ايشان است... ملاقاتش با جک استراو، وزيرخارجه سابق انگليس، هم از نقاط منفي کارنامه امنيتي ايشان است. هر چند ابهامات امنيتي فراواني درباره آقاي مشايي و برخي نزديکانش وجود دارد که بايد در مجالي ديگر به آن‌ها پرداخت.» (جهان نيوز، 2 مرداد 1388) [8]
9- در همين روزها، سخنان قاليباف، شهردار تهران، درباره احمدي‌نژاد و برخي اعضاي دولت او در اينترنت پخش شد. در بخشي از اين سخنان، قاليباف گفته است:
«احمدي‌نژاد را آدم سالم و صادقي در کار نمي‌دونم، انقلابي هم نمي‌شناسمش، راستگو هم در کارش نمي‌شناس، سرباز ولايت هم نمي‌دونمش... مشايي منافق بود و همسرش هم جزء منافقين بوده و بعدها که بازجوي او در زندان مي‌شود با همسرش ازدواج مي‌کند... آقا با نصب مشايي مخالف بوده و آقاي احمدي‌نژاد با انتصاب ايشان آقا را در مقابل عمل انجام شده قرار داده‌اند. آقاي احمدي‌نژاد حتي سابقه يک ساعت و يک روز جبهه را ندارند. احمدي‌نژاد حتي يک روز سابقه قبل از انقلاب ندارد. حتي يک سيلي در راه انقلاب نخورده است. اگر بوده بيايد بگويد. احمدي نژاد اگر يک روز در جبهه بوده تا حالا هزار بار گفته بود. احمدي‌نژاد در دوران تسخير لانه جاسوسي خطاب به دانشجويان مي گويد که: "چرا رفتيد سفارت آمريکا را تسخير کرديد" و حتي او پس از تأييد امام (ره) در مورد قضاياي تسخير لانه جاسوسي مي‌گويد: "اين چه کاري بود که امام آمد کرد و اين کار غلط را تاييد کرد؟"... اگر روزي قرار باشد اين مسائل را بگويم، همه اين مسائل را با صراحت کامل مي‌گويم.» [9]
من چه مي‌دانم؟
اطلاعات زاکاني و قاليباف درباره پيشينه مشايي با اطلاعات من منطبق است با برخي تفاوت در جزئيات:
1- آن‌گونه که من شنيده‌ام، همسر آقاي مشايي عضو گروه مارکسيستي افراطي «پيکار» بود نه، چنان‌که قاليباف گفته، «منافقين». مشايي، در مقام بازجوي وي، مقدمات آزادي او را فراهم آورد و سپس با وي ازدواج کرد. در يک دستگاه اطلاعاتي و امنيتي، در هر کشوري، چه آمريکا باشد چه ايران يا روسيه يا اسرائيل و بريتانيا، اين امر به عنوان «پيشينه منفي» در کارنامه مأمور اطلاعاتي ثبت مي‌شود. در برخي سرويس‌هاي اطلاعاتي، چنين اقدامي با مواخذه شديد و حتي اخراج مواجه مي‌گردد. معهذا، مشايي اخراج نشد و تا سال‌ها اداره نشريه «سروه» را در کردستان و اداره يکي از مؤسسات تحقيقاتي وزارت اطلاعات را در تهران به دست داشت. اين مؤسسه در زمينه امور قومي فعاليت مي‌کرد. آن را کم و بيش مي‌شناختم. کم بازده بود و سطحي.
2- اين گفته عليرضا زاکاني را تأييد مي‌کنم که مشايي در در دوران چهار ساله دولت احمدي‌نژاد، در مقام معاون رئيس‌جمهور و رئيس سازمان ميراث فرهنگي، در «زيرمجموعه مديريتي» خود «افراد مسئله‌دار با پيشينه‌هاي ناشايست» را به کار ‌گرفت. براي تأييد سخن زاکاني، نمونه‌هاي متعدد، و مستند، مي‌شناسم و تأکيد مي‌کنم مشايي در اين زمينه تعمدي عجيب داشت. از ذکر برخي نمونه‌ها مي‌گذرم و تنها به يک مورد بسنده مي‌کنم:
حميد بقايي قائم‌مقام مشايي در سازمان ميراث فرهنگي بود. او اکنون معاون رئيس‌جمهور و رئيس سازمان ميراث فرهنگي، پس از مشايي، است. اخيراً مراسم معارفه وي، هم‌زمان با توديع مشايي، انجام شد و احمدي‌نژاد در ستايش از هر دو سنگ تمام گذاشت. حميد بقايي، [10] چون مشايي، کارشناس وزارت اطلاعات بود ولي به اتهام همجنس‌گرايي از اين وزارتخانه طرد شد. شهرت بقايي در اين زمينه تا بدان‌جا بود که برخي اساتيد در کلاس‌هاي درس خود در دانشکده وزارت اطلاعات، «کيس حميد بقايي» را، بدون ذکر نام وي، به عنوان «نمونه‌اي مثال‌زدني» عنوان مي‌کردند.
3- مشايي اهل روستاي «مشا» رامسر است. «مشاء» واژه عبري است به معني «اجتماع» و «طايفه» و «کلني» و «جمع». با «مشاع» فارسي هم‌ريشه است. در شمال دماوند نيز روستا و دشت مشاء وجود دارد. منطقه دماوند، تا سده هيجدهم ميلادي، منطقه‌اي با جمعيت متراکم يهودي بوده. پيش‌تر درباره فعاليت فرقه دونمه در دماوند نوشتم:
«دونمه‌ها در ظاهر خود را مسلمان مي‌خواندند و به شدت مقيد به انجام ظواهر اسلامي بودند. نخستين گروه دونمه‌ها در حوالي سال 1690 به زيارت مکه رفتند. معهذا، آنان "يهوديان مخفي" بودند و به شکل پنهان مناسک خود را، که آميزه‌اي از مناسک سنتي يهودي و آداب جديد است، انجام مي‌دادند. در زمان جنگ اوّل جهاني، تعداد آن‌ها 10 الي 15 هزار نفر تخمين زده مي‌شد. دونمه‌ها نوشته‌هاي خود را بر روي کاغذهاي بسيار کوچک مي‌نگاشتند که به راحتي قابل مخفي کردن بود. دونمه‌ها چنان ماهرانه موفق به پنهان کردن مسائل دروني خود بودند که تنها منبع شناخت ايشان شايعاتي بود که در بيرون از آنان در پيرامون‌شان وجود داشت... «يهوديان مخفي» در بسياري از نقاط ايران فعاليت داشته و ريشه دوانيده‌اند ولي در تنها مکاني که اين پديده با نام رسمي فرقه دونمه شعبه يا شاخه پديد آورده دماوند است. گورستان و خرابه‌هاي کنيسه‌اي در دماوند گواه بر [قدمت] استقرار يهوديان در اين شهر است. در سده هفدهم، بابايي بن لطف، مورخ يهودي- ايراني، از يهوديان دماوند به‌عنوان يکي از هيجده جامعه يهودي ياد کرده که در جستجوي نسخ کاباليستي بودند و قرباني موج گروش اجباري [به اسلام] شدند. تبليغات فرقه شابتاي [دونمه] در ايران با نام شموئيل بن هارون دماوندي در پيوند است.» [11]
محفلي منسجم از «دماوندي‌ها»، و وابستگان آن‌ها، در ساختار حکومتي ايران، به‌ويژه در نهادهاي حساس، بسيار قدرتمندند و از اينرو سال‌هاست توجه مرا جلب کرده‌اند. آنان در تمامي جناح‌هاي سياسي حضور دارند؛ هر چند همه کساني که مورد نظر من‌اند «دماوندي» نيستند و اين تلقي من تمامي «دماوندي‌ها» را شامل نمي‌شود. ديگران نيز فراوان هستند با پيشينه و عملکرد مشکوک. درباره پراکندگي جغرافيايي کانون‌هاي مشکوک در سراسر ايران پژوهشي طولاني کرده‌ام؛ از همدان و کاشان و اصفهان و مشهد و يزد و کرمان و شيراز و آباده و ني‌ريز و سروستان فارس تا خطه شرقي مازندران و گرگان و آذربايجان و غيره.
احتمالاً، در نيمه دوّم سده هفدهم ميلادي، در زمان حکومت (1642- 1666 م.) شاه عباس دوّم صفوي، که گروه کثيري از يهوديان اصفهان و دماوند و ساير نقاط ايران به‌طور جمعي «مسلمان» شدند ولي، طبق نوشته منابع متعدد تاريخي از جمله منابع يهودي، در باطن «يهودي» ماندند، بخشي از مهاجرين دماوندي کلني فوق را، با همان نام «مشا»، در حوالي رامسر پديد آوردند.
اين زمان، مقارن با اقتدار «تجار» پرتغالي و کمپاني‌هاي هند شرقي اروپاي غربي، به‌ويژه کمپاني‌هاي هند شرقي هلند و بريتانيا، و نفوذ «کمپرادور»هاي (واسطه‌ها و دلالان) هندي آن‌ها در ايران است. براي مثال، در زمان شاه سليمان، که پس از شاه عباس دوّم به قدرت رسيد (1666- 1694 م.)، نيمي از درآمد بندر مهم تجاري کنگ به يکي از اعضاي پرتغالي خاندان يهودي (مارانو) داکوستا، به‌نام ژنرال دن رودريگو داکوستا، پرداخت مي‌شد. خاندان داکوستا، که از قدرتمندترين زرسالاران يهودي جهان در آن عصر بود، در همين دوران بخش عمده فعاليت خود را از پرتغال به لندن منتقل مي‌کرد. آلوارو (ياکوب) داکوستا در زمان تبعيد چارلز دوّم، پادشاه بريتانيا، اداره امور مالي او را به دست داشت. آنان «يهودي مخفي» بودند؛ يعني در ظاهر مسيحي و در باطن يهودي. منابع تاريخي از سه خاندان زرسالار و قدرتمند کارواخال و مندس و داکوستا به عنوان رهبران «جامعه يهوديان مخفي» بريتانياي سده هفدهم نام مي‌برند. آنتونيو فرناندز (آبراهام اسرائيل) کارواخال، که در حوالي 1630 از اسپانيا به لندن مهاجرت کرد و در رأس «جامعه يهوديان مخفي» بريتانيا قرار گرفت، تجارتي گسترده را با شرق و غرب (قاره آمريکا) سامان مي‌داد. او، که يکي از پنج تاجر بزرگ لندن بود، علاوه بر تأمين تدارکات ارتش، به عنوان «پيمانکار اطلاعاتي»، سازمان اطلاعات خارجي کارامدي براي دولت بريتانيا ايجاد کرد.
بخش مهمي از يهوديان ساکن ايران، مهاجران دوران حکومت (1629- 1642) شاه صفي بودند که به دليل گسترش بي‌سابقه تجارت ايران با غرب در ايران مستقر شدند. به گزارش تاورنيه، در دوران پس از شاه عباس اوّل، صرافان مهاجر سواحل غربي هند با بي‌رحمي تمام بسياري را خانه خراب کرده و به تباهي کشيدند. او نمونه‌هايي از فجايعي را که اين مهاجرين نورسيده آفريده‌اند در سفرنامه خود بيان کرده است. در ايران آن عصر، به مهاجران کثير هندي، که کمپرادورهاي کمپاني‌هاي يهودي- اروپايي بودند، «خطير» مي‌گفتند. امروزه، در فرهنگ عامه جنوب ايران «خطيرها» هنوز بدنام‌اند؛ به کساني که بي‌اصل و نسب‌اند و «بي‌جنبه»، يعني با دستيابي به قدرت يا ثروت به شدت متکبر و متفرعن و لجام‌گسيخته مي‌شوند، مي‌گويند: «تخم خطير». عبدالحي بن عبدالرزاق الرضوي الکاشاني، از علماي شيعه آن عصر، در رساله «حديقة الشيعه» پيوند حکومت صفوي پس از شاه عباس اوّل را با «کفره‌اي» که از «نواحي الهند» به ايران مهاجرت کرده‌اند به شدت نقد کرده است.
4- يکي از طراحان و بانيان اصلي «فتنه بزرگ» اخير در ايران، حسين شريعتمداري، دماوندي است. از روزي که وي در سخنراني اصفهان زمزمه «جنگ‌هاي صدر اسلام» را آغاز کرد، و ميرحسين موسوي و کروبي و ديگران را به «طلحه و زبير و يزيد» تشبيه نمود، در زماني که هيچ کس از وقايع تلخ پسين خبر نداشت، برنامه اين کانون را براي برافروختن «جنگ داخلي» در ايران فاش کردم و سپس ابعاد اين سناريو را ترسيم نمودم. سير حوادث صحت تمامي پيش‌بيني‌هاي مرا ثابت کرد. [12، 13، 14، 15]
اکنون، شريعتمداري در روزنامه کيهان به شدت عليه مشايي مي‌نويسد. من او را در اين کردار صادق نمي‌دانم. سال‌هاست به اين تحليل رسيده‌ام که اين‌گونه رفتارها نوعي «تقسيم کار» است و به عبارت عوام «جنگ زرگري». هماره، به شدت به شريعتمداري بدبين بودم، ولي جز در محافل دوستان نزديک، که بعضاً با شريعتمداري نيز دوست نزديک‌اند، هيچگاه اين بدبيني را بروز نمي‌دادم. به‌گفته استاد شهيد مطهري، الامور مرهونة باوقاتها.
در تير 1378 نيز، که همين کانون «فتنه‌اي» مشابه را عليه خاتمي پديد آورد، و معرکه‌گيران حسين شريعتمداري در کيهان و سردار محمدباقر ذوالقدر در سپاه و گروهي شناخته شده در سازمان صدا و سيما بودند، در تحليلي خصوصي که به مقامات عالي نظام تقديم کردم، به صراحت برکناري شريعتمداري از رياست مؤسسه کيهان را پيشنهاد نمودم. پس از گذشت يازده سال، در کوران حوادث اخير، اين تحليل را در وبگاهم منتشر کردم. [16] شريعتمداري، به دليل ارتباطات خاص خود، به يقين همان زمان از گزارش من مطلع بود.
اگر من مورخ، پس از وقف عاشقانه دو دهه از زندگي‌ام به کار تخصصي در حوزه معين، نتوانم کارواخال‌ها و مندس‌ها و داکوستاهاي ايران معاصر را، در دوران‌هاي قاجاريه و پهلوي و جمهوري اسلامي، بشناسم بايد به توانمندي فکري خود شک کنم!
اگر من مورخ، پس از وقف عاشقانه دو دهه از زندگي‌ام به کار تخصصي در حوزه معين، پيدايش گروه‌هايي در ايران را، با کپي‌برداري مطابق اصل از «گوش امونيم» (جيش المؤمنين) اسرائيل، نبينم، بايد به توانمندي فکري خود شک کنم!
5- در 3 تير 1384، زماني که، بر اساس تحليل معين جامعه‌شناختي از فرايند تکوين و تصلب ساختار اليگارشيک در ايران، که هنوز نيز به درستي آن باور دارم، آن اطلاعيه معروف را در حمايت از نامزدي احمدي‌نژاد براي رياست‌جمهوري صادر کردم، که پژواک وسيع داشت، [17] دوستي انديشمند، که خاستگاه احمدي‌نژاد را خوب مي‌شناخت، معترضانه برايم نوشت:
«پندار من، هر چند خام، اين است كه مافياي قدرت در ايران يكي نيست؛ بلكه متكثر و چندگونه است. تحقيقاتتان شما را دست كم با دو گونه از اين چند گونه عميقا آشنا كرده است. به اوّلي مي‌گويم مافياي قدرت و ثروت و به دوّمي مي‌گويم مافياي قدرت و امنيت. ماجراي شاخص اوّلي قراردادهاي نفتي است و ماجراي شاخص دوّمي روزنامه‌هايي است كه هر بار و هر جا يكي از مقام‌هاي سابق امنيتي علم‌شان مي‌كند. خواه اين مقام سعيد حجاريان باشد، خواه محمد عطريان‌فر، خواه فريدون وردي‌نژاد، خواه حسين شريعتمداري و خواه علي ربيعي. اين‌ها گفتمان اطلاع‌رساني را در ايران به ابزاري براي حفظ و گسترش قدرت خود و ادبيات اطلاع‌رساني را به ادبيات امنيتي بدل كردند. در واقع من دارم از يك نظام متكثر مافيايي حرف مي‌زنم، چيزي شبيه آن كه امبرتو اكو در مقاله‌اش در شماره‌ چهار فصل‌نامه‌ي «ارغنون» خيلي واضح توصيفش كرده است. اگر آن مطلب را نخوانده‌ايد حتما بخوانيد. مطمئنم شما نكته‌هاي بسياري در رد و نيز در تأييد آن مطلب در ذهن‌تان داريد.
اما اين‌ها كه ما مي‌شناسيم‌شان تنها عناصر بافت قدرت نيستند. در بافت متكثر قدرت نيز، درست مانند جامعه، گروه‌هايي هستند كه به حاشيه رانده‌اندشان و حالا سر بلند كرده‌اند و سهم خود را مي‌طلبند. بي‌دليل نيست كه اين گروه‌ها با رهبري احمدي‌نژاد صداي مردمي شده‌اند كه در حاشيه‌اند. هر دو در اين در حاشيه بودن شريك اند. آن حكايت مثنوي را كه يادتان هست؟ «آن حكيمي گفت ديدم در تكي/ مي‌دويدي زاغ با يك لك‌لكي/ اين عجب ديدم بجستم حالشان/ تا ز وجه مشترك يابم نشان/ ....حيران و دنگ/ چون بديدم هر دوان بودند لنگ».
اين گروه‌هاي به حاشيه قدرت رانده شده چندان ناشناس هم نيستند. سابقه‌ حجتيه‌اي مهدي چمران و حسن بيادي و مشايي و شيخ عطار و حضور پررنگ اين انجمن در دانشگاه علم و صنعت و تاثير رگه‌ كمونيسم‌ستيزشان بر افرادي چون احمدي‌نژاد گم نيست. همين رگه در زمان تسخير سفارت آمريكا در احمدي‌نژاد بود كه او را معتقد كرده بود خطر اصلي الحاد كمونيسم شوروي است نه امپرياليسم آمريكاي اهل كتاب و تا آخرين لحظه هم برش پاي مي‌فشرد. همين روحيه باعث شد تا تندروهاي آن روز «تحكيم» نتوانند تندروهاي «انجمن»‌زده را تحمل كنند و عملاً احمدي‌نژاد و سيدزاده را طرد كنند. [بنگريد به مقاله «دفتر تحکيم وحدت» در ويکي پدياي فارسي- شهبازي]
همين روحيه است كه در تهران چند عضو شوراي شهر را به مجلس «عمركشان» مي‌كشاند و همين روحيه است كه سازمان فرهنگي و هنري شهرداري تهران را وامي‌دارد كه روز شهادت امام حسن عسكري را جشن آغاز ولايت امام زمان اعلام كند و تمام تهران را با تبليغ‌هاي سه متر در چهار متر بپوشاند و به روي خودش هم نياورد كه انگيزه اصلي‌اش بيش از به امامت رسيدن امام زمان، تقارن اين روز با روز مرگ عمر است. همين روحيه است كه سهرابي ‌نامي را وامي‌دارد كه نقشه مسير حركت امام زمان را ترسيم كند و از شهرداري خواهان چاپش در تيراژ وسيع جهت كمك به مؤمنين باشد...
اما انجمن حجتيه يكي از گروه‌هاي به حاشيه رانده است. در كنار اين‌ها سرداري هم هست كه در حيات امام خميني آن قدر خطا و فساد كرد كه او دستور داد به جايي تبعيدش كنند كه قلب خطر باشد شايد شهيد شود و حسنات قبلي‌اش از كف‌اش نرود. و دعاي خير امام هم كارساز نشد و اگر بدانيد الان در كدام مدرج و مرتبه هست يقين دست خود را به دندان خواهيد گرفت. اين سردار و اطرافيانش نيز ديگر دوست ندارند در حاشيه باشند. [منظور سردار محمدباقر ذوالقدر است. شهبازي]
در حوزه‌هاي ما كسي با دارودسته‌اش جا خوش كرده است كه در زمان امام جبهه رفتن شاگردانش را ممنوع كرده بود، در ابتداي رهبري آقاي خامنه‌اي در جمع دوستانش كتابي در حد مقدمات در دستش مي‌گرفت و مي‌گفت خامنه‌اي اگر توانست دو صفحه از اين متن را درست بخواند آن وقت بيايد و ادعاي فقاهت كند. همين آدم و اطرافيانش هستند كه حوزه قم را به شكل يك معبد مقدس براي تكريم و عبادت شخص و نفس استاد درآورده‌اند و گوش هر كه را كه جم بخورد چنان مي‌پيچانند كه آهش دودآلوده به فلك برسد. مگر يادتان رفته آن بدبخت را كه يك مصاحبه با «شرق» كرد و به چنان شكر خوردني واداشتندش كه گفت مطالب آن مصاحبه را شيطان به من القا كرده و من از روي استاد خجالت‌زده‌ام. و رفت و مثل سگ تيپا خورده بر در سراي استاد نشست تا بالاخره پذيرفتندش. و صد البته با دو صد شرط و بند.
من تعجب مي‌كنم و گمان مي‌كنم اين روزها خسته‌ايد، وگرنه شما با آن هوش درخشان و حسادت برانگيزتان با نگاهي كوتاه به آن فهرست اسامي حاميان روحاني احمدي‌نژاد مي‌توانستيد بفهميد كه اين‌ها كه‌اند و اهل كدام مشرب‌اند. و ببينيد آن پرورنده‌ها چه موجوداتي هستند و چقدر خطرناك‌اند كه در يك قلم از كارهاشان اين همه اسم‌هاي ژنريك فراهم كرده‌اند كه در روزهاي لازم در برابر يا با ياد اسم‌هاي اصلي علم كنند...
و پرتوان‌ترين و داناترين محصولات اين كارخانه عليل‌پرور كساني مثل عليرضا پناهيان‌اند كه در تهران با آن لحن لاتي‌شان عربده‌هاي «اي امام زمان ما رو از اين كفر و موسيقي خلاص كن» مي‌كشند و تا پاي‌شان به تورنتو مي‌رسد چنان مرعوب مي‌شوند كه از هر روشنفكري روشنفكرتر مي‌شوند و گفته‌هاشان خنده‌دار مي‌شود و مجبور مي‌شوند برادري خيالي براي خودشان بسازند و بگويند آن‌ها كه از قول من شنيده‌ايد حرف‌هاي برادر من است. تا جايي كه يكي آن ميان بلند شود و بگويد من خودم اين‌ها را در مهديه تهران از دهان خودت شنيده‌ام و خلاصه كار به جايي برسد كه لقب «حاج عليرضا مارمولك» بهش بدهند...
آن نسل كه در خودش موسي صدر و حكيم و محمدباقر صدر و حسن زاده آملي و جوادي آملي و بهشتي و مطهري و قدوسي و اشراقي داشت، كارش به اين‌جا كشيده است كه امروز شاهديم. نمي‌دانم چه طور مي‌توانيم دل به اين فضلاي قلابي كه دست بالا مثل مقتدا صدرند، خوش كنيم. دست كم من ترجيح مي‌دهم به اين ضريح كه كور مي‌كند و شفا نمي‌دهد دخيل نبندم.
حركت مافيايي تخريب احمدي‌نژاد را خوب ديديد، اما به حركت مافيايي تعزيز احمدي‌نژاد هم نگاه كنيد. ديده‌ايد بر ديوارها چه مي‌نويسند؟ «تا دولت كريمه يك يا حسين ديگر» و «مرگ بر اغنيا، درود بر احمدي‌نژاد.» اين فرمول تحريك احساسات طبقاتي و مذهبي مردم براي يك هدف فاسد سياسي نبايد براي من و شما ناآشنا باشد. «شاس» هميشه با همين دوز و كلك‌ها رأي مي‌آورد و خودش را سكان قايق طوفان‌زده اسرائيل مي‌كند. رونوشت‌ها شديدا برابر اصل است.
فكر مي‌كنم شما هم در باره تحليلم از «القاعده» با من موافق باشيد. ايران انقلاب كرد. خطر اسلام، به عنوان چيزي ناشناس و جدا از كمونيسم، اردوگاه استكبار را ترساند. مسلمان‌هاي عالم چشم به ايران دوختند. اين سلفي‌ها و وهابي‌ها را نيز آزرد. از اتحاد استكبار با اينان «القاعده» شكل گرفت و توانست با ژست‌هاي راديكال و ايجاد قطبي مقابل ايران پتانسيل جوان و جهادگر عالم اسلام را دور خود جمع كند و با چند حركت احمقانه مانند يازده سپتامبر به صفر برساند. اين‌ها نيز خودشان خوب مي‌دانند كه در سطح نخبگان پتانسيل‌شان صفر است، و براي يغماي پتانسيل مذهبي و عدالت‌جويانه مردم آمده‌اند. اين باعث مي‌شود كه چهار يا هشت سال ديگر «يك يا حسين ديگر» و «جنگ فقر و غنا»، كه از اصلي‌ترين پتانسيل‌هاي حركت امام خميني بود، به واژه‌هايي مشكوك با خاطره‌اي دوست‌نداشتني بدل شوند. يادتان نرود كه برنامه‌ريز اقتصادي اين حضرت دكتر خوش‌چهره است كه فرق اقتصاد خرد و كلان را نمي‌داند و مي‌كوشد براي اداره ايران برنامه‌اي بريزد كه دست بالا به درد اداره يك بقالي مي‌خورد. تقصيري هم ندارد. دكترايش برنامه‌ريزي شهري است و نه اقتصاد.
عليرغم فساد آشكار و گسترده صنعت نفت اين حقيقت است كه وزارت نفت در ايران تنها سازمان اداري است كه توانسته تجربه بوروكراتيك چند دهه‌ خود را نگه دارد و دچار گسست نشود. روا نمي‌بينم براي شما از ارزش اين تجربه‌ي مدون بگويم كه اولين بار شما بوديد كه ضررهاي گسست در تجربه بوروكراتيك را نشان من داديد. و واقعيت اين است كه اين‌ها نمي‌توانند از نيازهاي مالي‌شان در راه رسيدن به قدرت و از سفره گسترده‌ پرنعمت نفت صرف‌نظر كنند و در عين حال قول داده‌اند كه دست بر نفت بگذارند و كارها را بر مداري ديگر درآورند. تقدير كار از همين الان پيدا است. قراردادها همچون پيش و گاه ظالمانه‌تر خواهد بود. نام پورسانت‌گيرها عوض خواهد شد. عده‌اي هم به شخم زدن سيستم بازمانده از پيش مي‌افتند تا هم نشان بدهند كه دارند در نفت كارهايي كلان مي‌كنند و هم رد قراردادها را پاك كنند.
با شما موافقم كه جامعه ايران در شرايطي نيست كه بتوان درش را بست و دخترانش را از ريمل و شلوار پاچه كوتاه و روسري شل محروم كرد. اما اتفاقاً درست در همين شرايط است كه مي‌توان جمود و خشك‌انديشي را با ظاهري دل‌فريب حاكم كرد. بنا نهادن جامعه‌اي بيمار مانند مالزي يا اسرائيل در اين شرايط چندان سخت نيست و اتفاقاً با شرايط داخلي و خارجي و اقتصادي و گرايش‌هاي عقيدتي حضرات بستگي تام و تمام دارد. يقين دارم كه حق با شما است كه «دولت آينده مجبور است سلايق و علايق آحاد ملت و توده مردم را به حساب آورد.» و فكر مي‌كنم دقيقاً به همين دليل است كه از هم اكنون دارد زيركانه اين سلايق و علايق را به سوي حداقل‌هاي مبتذل و چندش‌آور سوق مي‌دهد. اين حرف‌ها حساب‌شده است كه «احمدي‌نژاد با مو و آستين كاري ندارد.» و نتيجه‌اش راضي كردن مردم است به اين كه از آزادي‌ها آزادي‌هاي تني و جنسي و از آزادي‌هاي تني و جنسي تنها مشروعات را بخواهند و احمدي‌نژاد هم همين‌ها را بهشان مرحمت كند. آن‌چه در اين ميان البته ناپديد خواهد شد آزادي بودن و انديشيدن و پي‌گرفتن و پژوهيدن و دانستن است. همان حق مغصوب شما و، اگر بي‌ادبي نباشد كه خود را كنار شما ببينم، همه ما كه با حروف و كلمه‌ها سر و كار داريم.
پيروزي احمدي‌نژاد همان صفر كردن پتانسيل‌ها و حاكم كردن بي‌لياقت‌ها و آغاز شكست جنبش محرومان و جنگ فقر و غنا خواهد بود. شما شرايط بر سر كار آمدن هيتلر در آلمان را خوب مي‌شناسيد. منظورم شرايط داخلي آلمان در آن زمان است. خوب مي‌دانيم كه سرخوردگي فرودستان و توطئه توطئه‌گراني كه هميشه توطئه مي‌كنند به رايش سوّم انجاميد. در آغاز رايش سوّم، مارتين هيدگر، متفكري كه من سخت دوستش دارم، و شجاعت، درايت و نگاه تيزش را هميشه مي‌ستايم با نگاهي به اين حركت محرومان نويد عصري نو در سايه‌ي موعودي كه دارد مي‌آيد را داد. چندان نگذشت كه او هم آنچه بايد مي‌ديد را ديد و آن‌چه مي‌توانست كند را كرد، و كار نازي‌ها با او به جايي كشيد كه كلاس‌هايش را بستند، كتاب‌هايش را از كتاب‌فروشي‌ها جمع كردند و سوزاندند، و به اردوگاه كار اجباري تبعيدش كردند. اما هنوز هم پس از گذشت اين همه سال، آدم‌هاي هرزه و بي‌مايه‌اي مثل كارل پاپر و دارودسته‌اش او را حامي نازيسم مي‌نامند و به او طعنه‌هاي زهرآگين مي‌زنند. اين چيزي است كه من را نگران مي‌كند. اين كه خود ببينيد اين كوتوله‌ها آن‌ها نبودند كه ما چشم انتظارشان بوديم و موعود نبودند و نشدند و ميل مردم به موعود را خبيثانه غارت كردند و مردم را از هر موعودي روي‌گردان...
و عجيب‌ترين چيز در نوشته شما. شما واقعاً از اين كه با ويران شدن ايران پيش‌بيني‌تان درست درآمده شاديد؟ گمان كنم سهو قلم است. اگر نه در شما هرگز چنين روحيه‌اي نديده‌ام و بارها خلافش را ديده‌ام. يقين دارم كه شاد نيستيد. تنها اميدواريد. اميدوار به همين موعودهاي كوتاه‌قد پرمدعا.»
6- در مواردي، ريشه شناسي نام‌ها مي‌تواند منشاء قومي و نژادي افراد را روشن کند. به اين دليل، تغيير «نام» در شناسنامه‌، به منظور از ميان بردن پيشينه فوق، در سال‌هاي پس از انقلاب رواج فراوان يافت. براي مثال، مي‌توان «بنيامين» (بن + يامين= نام يکي از قبايل بني‌اسرائيل) را به «يامين‌پور» تغيير داد. (مانند نام وحيد يامين‌پور از بنيانگذاران وبگاه افراطي «رجانيوز» و مجري مصاحبه‌هاي مهم سياسي شبکه اوّل سيما در دوره انتخابات.) اسامي چون «بنيامين» و «اسرائيل» و «يهودا» کاملاً يهودي است و متفاوت است با اسامي قرآني، مانند ابراهيم و اسحاق و يعقوب، که در ميان مسلمانان رواج دارد. اسامي اماکن نيز مي‌تواند در مواردي روشنگر باشد. براي نمونه، توجه کنيم به اسامي «مشا» و «گلعاد» در دماوند. ريشه نام «گلعاد» دماوند ربطي به «گيل» و «گيلان» ندارد؛ همان گلعاد (عبري) يا جلعاد (عربي) در فلسطين است.
7- به دليل آشنايي با اين‌گونه پيوندهاي عجيب، در يادداشت 28 بهمن 1387 از «فرقه خُشنوم» و اعتقاد ايشان به ظهور مهدي (عج) از کوه دماوند سخن گفتم. آن‌چه نوشتم، با عملکرد مشايي و ارتباطات ويژه او با «استاد غيبي 400 ساله»اش منطبق است. اين استاد غيبي «پارسي» است. در هند، به زرتشتيان ساکن اين سرزمين «پارسي» مي‌گويند. اليگارشي زرسالار پارسي (زرتشتي) هند همان است که «فرقه خُشنوم» را، که مکان مقدس ايشان دماوند است، پديد آورد. نوشتم:
«برخلاف باور اساطيري ايرانيان، که دماوند را محبس و در نهايت محل خروج ضحاک («دجال» اسلامي يا «لوسيفر» غربي= نيروي شر و تاريکي) در آخرالزمان مي‌دانند، از ديدگاه تئوسوفيست‌ها و نحله‌هاي رازآميز ماسوني دماوند مأمن و مخفيگاه «استادان نور» و محل خروج «موعود» و «منجي» ايشان است. از اينرو، دماوند در باورهاي ماسوني- يهودي جايگاهي مقدس و برجسته دارد.
بهرام‌شاه نائوروجي شروف (بهرام‌شاه نوروزجي صراف)، تئوسوفيست نامدار پارسي (زرتشتي) هند، مدعي است که از هيجده سالگي (1876) سير و سياحت خود را آغاز کرد و در مرز هند و افغانستان تصادفاً با گروهي از «زرتشتيان مخفي» آشنا شد که با نام فرقه صوفي «صاحبدلان» فعاليت مي‌کردند. رهبر فرقه از بهرام‌شاه دعوت کرد که با آنان به مخفيگاه‌شان، غاري در کوه دماوند، رود. بهرام‌شاه با ايشان به ايران و به دماوند رفت، سه سال با آنان در غارشان زندگي کرد، «علم خُشنوم» را از ايشان فرا گرفت، «اسرار» را آموخت، صاحب «کرامت» شد و حتي قدرت حافظه‌اش به طرزي شگفت افزايش يافت. او به بمبئي باز گشت و در اوايل سده بيستم «دعوت» خود را علني کرد. خورشيدجي کاما و جيوانجي مودي، سرشناس‌ترين ماسون‌هاي هند که هر دو پارسي بودند، از او حمايت مي‌کردند. بر مبناي آموزه‌هاي بهرام‌شاه در سال 1910 در بمبئي «انستيتوي علم خُشنوم» تأسيس شد. در اين انستيتو چهره‌هاي نامداري آموزش ديدند که در تحولات هند و ايران مؤثر بودند: فيروز و دينشاه شاپورجي ماساني، فرامرز و جهانگير سهرابجي چيني‌والا، کاماجي کاما، جمشيدجي شروف، فيروزشاه شروف، م. ايراني و ديگران.
طبق آموزه‌هاي «خُشنوم»، به‌رغم اين‌که بهرام‌شاه از «استادان» خود، فرقه «صاحبدلان» دماوند، جدا شد ولي اين «استادان غيبي» هماره به شکلي مرموز بر او ظاهر مي‌شدند و راهنمايي‌اش مي‌کردند. «فرقه صاحبدلان» مرکب از 72 تن پيروان «دين بهي» است که پس از حمله اعراب و سقوط دولت ساساني در غاري در دماوند پنهان شدند. آنان تا به امروز زنده‌اند. اين غاري ويژه است که در گذشته دور با همين هدف ساخته شد و بيگانگان را به آن راهي نيست. طبق اين باورها، بهرام‌شاه ورجاوند، که هر از چند در قالب انسان به زمين بازمي‌گردد، در يکي از «بازگشت»هايش در وجود يک نظامي بلندپايه ايراني زاده مي‌شود و رئيس فرقه مخفي دماوند را از مرگ مي‌رهاند.
اين‌گونه باورهاي رازگونه به ظاهر مهمل، ولي معنادار، را مأموران اطلاعاتي بريتانيا نيز رواج مي‌دادند. کلنل سِر رابرت يانگهزبند، که در سال 1877 ژنرال شد، در خاطراتش مدعي است: روزي در کوه دماوند شکار مي‌کرد، به‌ناگاه دري مخفي يافت، به درون غاري رفت، از سوي «صاحبدلان» مورد پذيرايي قرار گرفت، عصر به خانه باز گشت، فردا و روزهاي بعد به جستجو پرداخت ولي هيچ نشاني از آن غار نيافت.» (عبدالله شهبازي، «دماوند و فرقه‌هاي رازآميز، 28 بهمن 1387) [18]
8- طريقت رازآميز تئوسوفي را کلنل هنري الکات آمريکايي، نماينده ويژه هايس رئيس‌جمهور وقت آمريکا در هند، و هلنا بلاواتسکي، زني روس‌تبار، در 1875 پديد آوردند. اعقاب کلنل الکات از بنيانگذاران کمپاني هند شرقي هلند بودند و مي‌دانيم اين کمپاني را زرسالاران يهودي ساکن بندر آمستردام در سال 1602 ميلادي تأسيس کردند. طريقت تئوسوفي در هند گسترش فراوان يافت و در انقلاب مشروطه ايران، از طريق سازمان ماسوني «بيداري ايران»، تأثيرات ژرف بر جاي نهاد. پس از الکات و بلاواتسکي، آني بزانت رهبري طريقت تئوسوفي را به دست گرفت. اين زن به خاندان وود تعلق دارد که از مهم‌ترين خاندان‌هاي اليگارشي مستعمراتي بريتانياست. بزانت نام خانوادگي شوهر اوست. سِر جان پيج وود عموي اني بزانت است و فيلد مارشال سِر هنري وود، از فرماندهان ارتش هند بريتانيا و از سرکوبگران انقلاب بزرگ هندوستان (1857- 1858) پسرعموي او. بلاواتسکي و بزانت از معدود زناني هستند که دو لژ ماسوني به‌نام ايشان ايجاد شده. در بمبئي و غرب هند، زرسالاران پارسي (زرتشتي) طريقت تئوسوفي را توسعه دادند. خورشيدجي کاما و جيوانجي مودي، دو پارسي نامدار که از سرشناس‌ترين ماسون‌هاي هند و جهان به‌شمار مي‌روند، از دوستان کلنل هنري الکات و مادام بلاواتسکي، بنيانگذاران فرقه تئوسوفي، بودند. در نيمه اوّل سده بيستم ميلادي، حسين کاظم‌زاده ايرانشهر، که به فرقه بهائي تعلق داشت، مروج سرشناس تئوسوفيسم بود. او در سال 1919 به همراه ابراهيم پورداوود، که به زرتشتي‌گري گرايش داشت، مجله ايرانشهر را در برلين بنيان نهاد.
تئوسوفيسم «مادر» فرقه‌هاي رازآميز، از جمله «فرقه خُشنوم»، است. «صاحبان کرامت» و «اوليايي» مانند مهربابا، که او نيز زرتشتي بود و در ايران پيرواني يافت، در اين بستر زاده شدند. يکي از اين مهديان دروغين کريشنا مورتي است. او کودکي هندي بود که خانم بزانت پرورش‌اش داد و سپس مدعي شد روح مسيح در جسم او رجعت کرده است. ويوکاناندا، مدعي ديگر، نيز از همين بستر سر برآورد.
آرم انجمن تئوسوفي که در آن پيوندهاي نمادهاي بعدي نازيسم و صهونيسم آميخته است. (مجله «تئوسوفيست»، شماره 11 ژانويه 1911)
9- نازيسم نيز در طريقت رازآميز تئوسوفيسم ريشه دارد. سال‌ها پيش، در مقاله «سعيد امامي و دوستان نئونازي او»، در اين باره سخن گفته ‎ام. [19، 20] اخيراً فردي به‌نام بيژن نيابتي، با بهره‌گيري از منابع متعدد آلماني، اطلاعاتي درباره ريشه‌هاي رازآميز نازيسم و پيوند آن با طريقت تئوسوفي و انجمن تول گرد آورده که با نام «جنگ جهاني چهارم» در اينترنت منتشر شده. بيژن نيابتي را اقتباس‌گر، نه محقق، مي‌دانم و استنتاج‌هاي سياسي او مورد تأييدم نيست؛ معهذا اطلاعات غني موجود در کتابش، به دليل فقر منابع فارسي در اين زمينه، بسيار مفيد است.
در بهمن 1378 درباره ريشه‌هاي مشترک «يهودي‌ستيزي» (آنتي‌سميتيسم) و «نازيسم» چنين نوشتم:
«موجي که بر بنياد عوامل اجتماعي و سياسي و فرهنگي عديده در آلمان گسترش يافت، پديده‌اي به‌نام آنتي‌سميتيسم را آفريد و سرانجام به تأسيس حزب نازي و صعود آدولف هيتلر انجاميد، به‌شکلي عجيب با زرسالاران يهودي و سازمان اطلاعاتي بريتانيا پيوند دارد. اين پيوند تا بدان حد مستند و عميق است که مي‌توان موج فوق را يک حرکت سازمان‌يافته تبليغاتي- فرهنگي براي ايجاد توّهم در فرهنگ سياسي جهان و پنهان کردن واقعيت‌هاي عيني و ملموس و قابل شناخت و سنجش و سوق دادن افکار عمومي به سوي اشباح و موهومات دست‌نيافتني و ناشناختني دانست. اين موج را حکمرانان و کانون‌هاي زرسالار آلمان برانگيختند، کادت‌ها (دانشجويان مدارس نظامي آلمان) استخوان‌بندي آن را تشکيل مي‌دادند و بستر اجتماعي رشد و بالش آن عقب‌مانده‌ترين و عوام‌ترين بخش‌هاي توده مردم آلمان بود. اين موجي بود در ماهيت خود عليه جنبش انقلابي آلمان و رشد ناسيوناليسم مهاجم در عرصه فرهنگ و سياست و نظامي‌گري در عرصه اقتصاد را به‌دنبال داشت. يکي از نخستين کانون‌هاي اشاعه آنتي‌سميتيسم در آلمان حزب سوسيال مسيحي کارگري آلمان بود که در سال 1878 به‌وسيله آدولف استوکر با هدف مبارزه با جنبش انقلابي آلمان و جلوگيري از گسترش آن در ميان کارگران و با حمايت کانون‌هاي زرسالار دنياي غرب، از جمله شبکه معيني از زرسالاران يهودي، تأسيس شد. اين حزب از تبليغات ضديهودي به عنوان تاکتيک براي نفوذ در ميان توده‌هاي کارگري آلمان بهره مي‌جست. بدينسان، در دهه‌هاي 1880 و 1890 انجمن‌هاي ضديهودي در آلمان مانند قارچ روئيدند و با برخورداري از پشتوانه‌هاي مالي کلان و مرموز و ناشناخته در انتخابات سال 1893 مجلس آلمان (رايشتاک) 250 هزار رأي و 16 نماينده به دست آوردند.
ويلهلم دوم، امپراتور آلمان، از سردمداران و مروجان اين موج آنتي سميتيسم بود. عجيب اينجاست که ويلهلم دوست صميمي سِر ارنست کاسل، زرسالار نامدار يهودي انگليس، بود و کاسل در عين حال نزديک‌ترين دوست ادوارد هفتم، پادشاه انگليس، و ساير اعضاي خاندان سلطنتي انگليس نيز به‌شمار مي‌رفت تا بدانجا که بعدها نوه و وارث او، به‌نام ادوينا اشلي، با لرد مونت‌باتن برمه، نوه ملکه ويکتوريا و دايي ملکه اليزابت دوم، ازدواج کرد. کاسل و لرد ناتانيل روچيلد بنيانگذاران و مالکان اصلي مجتمع نظامي ويکرز- آرمسترانگ بودند که در دوران جنگ اوّل جهاني به‌عنوان مُعظَم‌ترين و پيشرفته‌ترين مجتمع تسليحاتي جهان شناخته مي‌شد و فعاليت آن تا به امروز، به‌عنوان قلب صنايع نظامي انگليس، تداوم دارد...
اين موج آريايي‌گرايانه و آنتي‌سميتيستي را برخي از اعضاي خاندان چمبرلين انگلستان دامن زدند که از ديرباز، از سده شانزدهم ميلادي و دوران همکاري با کمپاني ماجراجويان تجاري لندن و کمپاني مسکوي، نزديکترين روابط را با اليگارشي يهودي اروپا داشتند... هوستن چمبرلين، برادرزاده فيلدمارشال نويل چمبرلين، ... در سال 1898 کتابي با عنوان «بنياد سده نوزدهم» منتشر کرد که در آن تاريخ معاصر اروپا را به‌عنوان عرصه تعارض دو نژاد «آريايي» و «سامي» ترسيم مي‌کرد...
با پشتوانه سرمايه‌هاي مشکوک و ناشناخته، صدها هزار نسخه از کتاب چمبرلين در سراسر اروپا توزيع شد و بر فرهنگ آلماني تأثيرات عميق بر جاي نهاد و پايه‌هاي فکري ناسيوناليسم مهاجم آلمان را استوار ساخت. قيصر ويلهلم شخصاً اين کتاب را براي فرزندانش مي‌خواند و همو بود که دستور داد اين کتاب در دانشگاه افسري آلمان تدريس شود. اين سرآغاز موجي است که بشريت را به سوي اوّلين و عظيم‌ترين جنگ جهاني سوق داد و در عين حال پايه‌هاي جرياني را بنا نهاد که دوّمين جنگ جهاني را، در مقياسي بس مدهش‌تر از اولي، آفريد...
رابطه هيتلر جوان با والتر اشتين نيز از مواردي است که مورد توجه محققين قرار گرفته است. والتر اشتين، مقارن با دوران جواني هيتلر و اقامت او در وين، يک فراماسون فعال مدعي ارتباط با موجودات فراطبيعي در وين بود و سازمان ماسوني پنهاني را بنيان نهاد که به ترويج عقايد رازورانه، آريايي‌گرايانه و تئوسوفيستي اشتغال داشت. هيتلر جوان به سازمان ماسوني اشتين پيوست و از نظر فکري به‌شدت از آن تأثير گرفت. والتر اشتين بعدها، با نام دکتر اشتين، کتاب‌هاي متعددي درباره «رازوري آريايي» نوشت و نوعي آئين شيطان‌پرستانه را تبليغ مي‌کرد. در سال‌هاي جنگ دوّم جهاني، دکتر اشتين در انگلستان اقامت داشت و در اين زمان مشاور شخصي سِر وينستون چرچيل و عضو سرويس اطلاعاتي بريتانيا بود.
در اواخر سده نوزدهم سازمان پنهاني و مرموزي به‌نام طريقت طلوع طلايي در انگلستان پديد شد که داراي پنج لژ در فرانسه و آلمان نيز بود. يکي از رهبران اين طريقت به‌نام ساموئل ليدل ماترز در سال 1892، با اقتباس از نظريات کلنل اُلکات و ساير رهبران تئوسوفيسم، وجود استادان غيبي را اعلام کرد که در لژ برادري سفيد مأوا دارند و امور جهان را هدايت و اداره مي‌کنند. ماترز از هواداران سفت و سخت هيتلر و حزب نازي در انگلستان بود.
فرقه مشکوک ديگري که در پيدايش نازيسم آلمان تأثير داشت و به‌طور مستقيم با تئوسوفيسم مرتبط بود، انجمن تول است که در سال 1912 تأسيس شد و مرکز آن در مونيخ قرار داشت. بنيانگذار اين سازمان فردي است که با عنوان اشرافي کنت هنريش فن سباتندروف شهرت داشت و نام اصلي‌اش رودلف گلوئر بود. او در اوايل سده نوزدهم در استانبول (عثماني) اقامت داشت و تاجري ثروتمند به‌شمار مي‌رفت. وي پس از بازگشت به آلمان، انديشه تول، سرزمين مرموز و افسانه‌اي آريايي‌هاي باستان، را از کتاب آموزه سرّي مادام بلاواتسکي، از بنيانگذاران تئوسوفيسم، به وام گرفت، سازمان خود به نام انجمن تول را برپا کرد و هدف خويش را سروري نژاد برتر اعلام داشت. وي به جذب اعضاي خاندان‌هاي اشرافي و ثروتمندان و کارخانه‌داران آلماني به اين انجمن پرداخت و با اوج‌گيري جنبش انقلابي در آلمان، و به‌ويژه قيام خونين کارگران باواريا، يک شبکه تروريستي به رياست فردي به‌نام ديتريش اکارت ايجاد کرد که يکي از اقدامات آن قتل وحشيانه کورت ايزنر، رئيس‌جمهور باواريا، بود. طي سال‌هاي 1919- 1923 اين سازمان به 300 فقره عمليات تروريستي دست زد. در ميان اعضاي انجمن تول نام بلندپايگاني چون فرانتس گورتنر (وزير دادگستري باواريا)، پوهنر (رئيس پليس مونيخ)، و ويلهلم فريک (معاون يوهنر) ديده مي‌شود. بعدها، در دولت هيتلر، فريک وزير کشور و گورتنر وزير دادگستري آلمان شدند. مورخين انجمن تول را قدرتمندترين سازمان پنهاني آلمان در دوران صعود فاشيسم مي‌دانند. يکي از اعضاي اين انجمن، رودلف هس بود. فردي به‌نام پروفسور هوسهوفر به‌عنوان نظريه‌پرداز انجمن تول شناخته مي‌شد. هوسهوفر از طريق هس با هيتلر آشنا شد و تعاليم او دستمايه اصلي هيتلر در نگارش کتاب زندگي من قرار گرفت.
صعود هيتلر در هرم سياسي آلمان بر بنيادهاي رازورانه تئوسوفيست نيز استوار بود. براي نمونه، بيوه فيلدمارشال فن مولتکه، فرمانده نظامي آلمان در دوران قيصر و از دوستان هوستن چمبرلين (فيلد مارشال فن مولتکه يک ماسون بلندپايه نيز بود)، اعلام کرد که با <روح همسر فقيدش> تماس گرفته و وي اعلام کرده که رهبر آينده آلمان هيتلر خواهد بود. اين پيشگويي بر توده‌هاي عوام و جاهل آلمان تأثير فراوان داشت.
زماني که هيتلر از سوي ضداطلاعات ارتش آلمان مأمور شد تا به حزب کارگري آلمان بپيوندد، چهل نفر از اعضاي انجمن تول، با هدايت ديتريش اکارت، براي حمايت از او به عضويت اين حزب درآمدند. اکارت در زمان مرگ، در سال 1923، به اعضاي انجمن تول وصيت کرد که از هيتلر تبعيت کنند زيرا وي با استادان غيبي در ارتباط است...
نقش سازمان اطلاعاتي بريتانيا (اينتليجنس سرويس) و شبکه پنهان زرسالاران يهودي در صعود نازيسم در آلمان را از طريق عمليات مرموز ايگناس تربيش لينکلن نيز مي‌توان پيگيري کرد. تربيش لينکلن، که به يک خانواده ثروتمند يهودي ساکن مجارستان تعلق داشت، به‌عنوان يکي از مأموران اطلاعاتي و توطئه‌گران بزرگ و افسانه‌اي نيمه اوّل سده بيستم ميلادي شهرت فراوان دارد... [او] از اوايل سال 1919 به‌طور کامل در آلمان مستقر شد و در عمليات خرابکارانه و توطئه‌هاي گروه‌هاي افراطي فاشيستي نقش فعالي به‌دست گرفت. در اين دوران، او يکي از عوامل اصلي پس پرده در سازماندهي و تحرکات گروه‌هاي اوباش موسوم به لشکر آزاد بود که از درون آن حزب نازي زائيده شد. يکي از اقدامات اين گروه قتل فجيع رزا لوکزامبورگ و کارل ليبکنخت است... در 24 ژوئن 1922 نيز والتر راتنو، وزير خارجه آلمان که سياست‌هاي وي مطلوب مافياي صهيونيستي انگليس نبود، به‌دست يکي از اعضاي لشکر آزاد به قتل رسيد... [والتر راتنو يهودي بود و پدر وي (اميل راتنو) بنيانگذار کمپاني معروف AEG است. لوکزامبورگ و ليبکنخت نيز يهودي بودند.] در همين زمان بود که فعاليت سياسي هيتلر آغاز شد و وي به عنوان مأمور مخفي سازمان ضداطلاعات ارتش آلمان، و در رابطه با برخي رهبران افراطي نظامي چون ژنرال لودندروف، گروه کوچک خود را تأسيس کرد؛ همان گروهي که سپس به حزب ناسيونال سوسياليست کارگري آلمان (نازي) بدل شد. در نوامبر 1923 ژنرال لودندروف و هيتلر کودتاي نافرجامي را ترتيب دادند که به کودتاي مونيخ معروف است. امروزه مورخين مي‌دانند که يکي از گردانندگان طرح‌هاي متعدد کودتايي ژنرال لودندروف و هيتلر همان آقاي تربيش لينکلن بود. تربيش لينکلن بعدها در بندر شانگهاي مستقر شد، نام چيني چائو کونگ را بر خود نهاد، سر خود را تراشيد و 12 ستاره کوچک بر پوست جمجمه‌اش داغ زد، به‌عنوان راهب بودائي صومعه‌اي به راه انداخت و گروهي مريد وفادار در پيرامون خويش گرد آورد. با آغاز جنگ دوّم جهاني، چاپو کونگ، يا همان آقاي تربيش لينکلن، با سرکنسول آلمان در شانگهاي تماس گرفت و خواستار ملاقات با هيتلر شد تا «قدرت ماوراء‌طبيعي» خود را در خدمت او قرار دهد. از سرنوشت اين پيشنهاد اطلاعي نداريم.» [21]
ايگناس تربيش لينکلن يهودي مجار و مأمور نامدار اطلاعاتي بريتانيادر اين تصوير با نام چيني «چائو کونگ» رهبر يک فرقه بودايي است و به جاي يکي 12 داغ بر پيشاني دارد!
10- در چارچوب تحليل فوق، مي‌توان معناي «جنجال هولوکاست» احمدي‌نژاد را فهميد و محمدعلي رامين، نظريه‌پرداز اين هياهو، را شناخت. در چارچوب اين تحليل، عجيب نيست که رامين، فردي فاقد هر گونه سابقه علمي در زمينه صهيونيسم‌پژوهي و يهودشناسي، فردي فاقد شهرت يا مقام و منصب سياسي، به دليل درج مصاحبه‌اش در روزنامه «وال‌استريت ژورنال»، ارگان بانکداران نيويورک، به‌ناگاه شهرت جهاني مي‌يابد، کنفرانس هولوکاست به‌پا مي‌کند و به «تئوريسين دولت احمدي‌نژاد» در اين حوزه بدل مي‌شود. اين فرد در زمان اقامت در آلمان منادي افراطي «سني‌ستيزي» در ميان ايرانيان و ساير شيعيان مقيم آلمان بود. اين رويه، يعني ايجاد خصومت ميان مسلمانان آلمان که اکثريت‌شان اهل سنت‌اند، قطعاً به سود اسلام و مسلمين نبود. پس، عجيب نيست اگر در کوران حوادث اخير رامين را از حاميان سرسخت انتصاب مشايي به عنوان معاون اوّل رئيس‌جمهور بيابيم. (محمدعلي رامين دبيرکل بنياد جهاني بررسي هولوکاست، «فضاسازي عليه مشايي منطقي نيست»، خبرانلاين، 1 مرداد 1388) [22]
11- عليرضا زاکاني از «رفت‌وآمدهاي مشکوک» مشايي به خارج از کشور و ارتباط او با جک استراو، وزير خارجه پيشين بريتانيا، سخن گفته. اين رابطه بايد مورد بررسي دقيق قرار گيرد و به‌ويژه به دو نمايشگاه در لندن توجه شود که با انتقال گنجينه منحصربه‌فرد بخش مهمي از آثار موجود در موزه‌هاي ايران، متعلق به ادوار هخامنشي و صفوي، برگزار شد. حضور جک استراو در نمايشگاه اوّل، دوره هخامنشي، موجه است زيرا در آن زمان وزير امور خارجه بريتانيا بود. ولي چرا او در مراسم گشايش نمايشگاه آثار دوره صفوي نيز حضور يافت در حالي‌که اينک وزير دادگستري بود؟ آيا اين حضور نامتعارف بيانگر رابطه‌اي فراتر از رابطه رسمي دولتي نيست؟ پس، اين سخن را بايد به جدّ گرفت:
«از ديدگاه من، و قطعاً بسيار کسان که با اين حوزه آشنايي دارند، بخشي از آن‌چه به ايران بازگشته، ارزشمندترين بخش آن، «بدل» است نه اصل. با توجه به توضيحات فوق، ضرور است شخصيت‌ها و نهادهاي فرهنگي علاقمند به ميراث تاريخي ايران کميته‌اي بي‌طرف و غيردولتي تشکيل دهند و توسط کارشناسان صالح و خوش‌نام داخلي و خارجي اين اشياء را مورد بررسي قرار دهند تا شبهه سرقت و تعويض آن‌ها مرتفع شود.» (عبدالله شهبازي، «ميراث فرهنگي ايران و کارنامه اسفنديار رحيم مشايي») [23]
12- اينک وجدانم آرام است زيرا تا حدودي از يادداشت‌هاي پيشين خود «رمزگشايي» کردم. پيش‌تر به تلويح مي‌نوشتم و اينک به صراحت. اکنون بخشي از خوانندگان کتاب‌هايم علت مخالفت سرسختانه‌ام را با تداوم رياست‌جمهوري احمدي‌نژاد درمي‌يابند؛ همانان که اندکي پيش به سختي از من گله‌مند بودند و اکنون خود واقعيت را، با تجربه خويش، دريافته‌اند. در کوران انتخابات، و در اوج هيجاني که بخشي از نسل جوان اصول‌گرا را، با تعصبي غيرقابل وصف به‌سود احمدي‌نژاد، فراگرفته بود، نوشتم:
«به خداوندي خدا، ميرحسين موسوي رئيس‌جمهوري بهتر براي اين نظام است؛ پاسداري امين‌تر براي ميراث امام راحل و قانون اساسي است. احمدي‌نژاد قابل اعتماد نيست. او معلوم نيست فردا با قانون اساسي و ايران اسلامي چه مي‌کند. اگر امروز آيت‌الله هاشمي رفسنجاني و مهندس ميرحسين موسوي را از ميدان به در کند، فردا معلوم نيست با ديگران چه خواهد کرد. من تاريخ خوانده‌ام و شما نيز خوانده‌ايد. به تاريخ آلمان دهه 1930 رجوع کنيد و ببينيد گام به گام چه رخ داد.. » (عبدالله شهبازي، نامه به برادرم آقاي حدادعادل، 28 خرداد 1388) [24]

اوریانا فالاچی و زندان "غیراستاندارد" - نوشابه اميري

اوریانا فالاچی و زندان "غیراستاندارد"
نوشابه امیری
nooshabehamiri(at)yahoo.com
من 57 سال دارم؛ و بیش از 48 سال سابقه کار. از بچگی گوینده رادیو بودم. از 16 سالگی، در مدرسه روزنامه دیواری درست می کردم. تکلیفم هم از اول روشن بود: اوریانا فالاچی ایران خواهم شد!
این فقط یک آرزو نبود؛یک تصمیم بود. یک عزم. پس به دانشکده روزنامه نگاری رفتم، کار کردم، نترسیدم، رفتم در دل حوادث. روزنامه نگار شدم. تا شاه در قدرت بود، به عنوان یک روزنامه نگار، حرف دل مردمان را نوشتم. انقلاب هم که شد، "خبر" را در گوشه گوشه مملکت دنبال کردم. به پاریس رفتم. با آیت الله خمینی مصاحبه کردم. همان جا بود که از سر عشق به میهن و نگرانی برای آینده، از آقای خمینی پرسیدم:آیا ایران از زیرچکمه استبداد به زیر نعلین استبداد می رود؟ پاسخ او به این سئوال منفی بود؛اماآینده سرنوشتی غیر از این پیش روی ما ایرانیان نهاد.
درست چند ماه بعد از بازگشت آیت الله خمینی به ایران، روزنامه ها بسته شد و ما به اتهام وابستگی "طاغوت" از روزنامه هایمان، از خانه هایمان، بیرون شدیم. یک سال بعد همسرم به زندان رفت و شش سال و دو هفته را در زندان هایی گذراند که آقای خمینی قول بستن آنها و تبدیل شان به دانشگاه را داده بود. او در زندان جمهوری اسلامی، تحت شکنجه "اعتراف" کرد که جاسوس"غرب" بوده و درگیر توطئه کودتا. او پیش ازرسیدن به مرحله اعتراف، روزهای بسیار مجبور بود به جای حرف زدن، "واق" بزند. بازجویانش با او مثل سگ رفتار کردند. سگی که برای "متنبه" شدن باید هر روز دوستانش را در تابوت هایی می دید که شکنجه گران، در آنها محبوس شان کرده بودند. دراز کش؛ بدون نور. آن روزها کسی نگران زندان و شکنجه نبود. هیاتی تشکیل نمی شد و مادران در خانه ها به "عزا" می نشستند.
اما من که هم گوینده بودم و هم روزنامه نگار، راهی برایم نماند جز کشتن "نام". رفتن به عمق بی نامی. جایی که اصولا دیده نشوم. ما یا باید می مردیم یا دیده نمی شدیم. وضعیتی که سال های بسیار دوام آورد. با این حال اوریانا که جایی در عمق قلبم، خانه کرده بود، همیشه این امید را به یادم می آورد که روزی از "زندگی" بگویم و "دیگر هیچ".
تا دوم خرداد رسید؛اوریانا فالاچی وجودم زودتر از من پرید وسط ماجرا. دوباره روزنامه نگاری؛دوباره تنفس؛دوباره بودن. خوب بودن. دیگر روسری اجباری را فراموش کرده بودم؛میهن، رنگی انسانی می گرفت، قتل های زنجیره ای بود، اما بیانیه وزارت اطلاعات هم بود که به یادمان می آورد می توان در انتظار پاسخ بود...
این دوره، کوتاه بود. زمان زیادی نگذشته بود که در دفتر سعید مرتضوی، دادستان الگوی جمهوری اسلامی، بازجویی پس می دادم. چادرسیاهی بر سرم کرده بودند که بوی نفرت می داد؛بوی استبداد. بوی زندان. و به من می گفتند:
ـ چه کسی گفته تو روزنامه نگاری!عنصر نامطلوب وابسته به رژیم شاه و مزدور غرب.
زیر چادر آهسته اشگ می ریختم، بی آنکه قاضی جمهوری اسلامی ببیند، اما صدای دلاور اوریانا فالاچی از دهانم بیرون می آمد که:
من روزنامه نگارم. مزدور نیستم. عاشق میهنم هستم. و چنین نیز خواهد بود.
قاضی اما به سخنان من گوش نمی داد، با تلفن صحبت می کرد؛در همان مکالمات تلفنی و دستورهایی که از آن سوی خط می رسید، سرنوشت "متهمانی" مانند من روشن می شد.
ـ شما عامل غربید. جاسوس. مزدور. فاحشه
و اندکی بعد در زیرزمین های اداره اماکن، که مشق اول راه اندازی سوله کهریزک بود، در برابرخپله مردی عقب مانده با مشت هایی همیشه گره شده، باید جواب می دادم:طرح تهاجم فرهنگی را با چه کسانی می ریزید؟برای انقلاب مخملی از جانب چه کشورهایی حمایت می شوید؟
دوباره ممنوعیت از حضور در عرصه مطبوعات؛نه فقط مطبوعات که همه جا. حتی برای آنکه دوباره کار گویندگی ام را از سر بگیرم و سخن گفتن به جای سوسک ها و موش ها را. مدیر دیگری مانند مرتضوی، صدایم را هم ممنوع کرد. بعد هم هجوم مامورانی بدون حکم به خانه ام؛ضبط اموالم و از همه بیشتر هفت هزار جلد کتابی که حاصل سال ها، کتاب خوانی من و همسرم بود.
چنین بود که یک روز، بدون برنامه قبلی، خودم را در فرودگاه اورلی پاریس دیدم. یک پناهنده سیاسی!
یکی در میان هزاران. آدمی بی نام. پرت شده بودم به اعماق جامعه ای که در آن نه نامی داشتم نه کاری، نه آینده ای. اوریانای وجودم، سخت غمگین بود. اوریانای ایتالیایی در اوج شهرت، در بستر بیماری کتاب می نوشت و من با اوریانای وجودم، دنبال کار در "مک دونالد" می گشتم برای ادامه زندگی!
اوریانا فالاچی سرطان گرفته بود، اما این من بودم که می مردم. مرگی که نه "حق" بود، نه پذیرش آن آسان. چنین بود که دوباره به اوریانای وجودم چنگ زدم و برخاستم. با کمک همسر و دوستانم که آنان نیز سرنوشت هایی مشابه داشتند، دوباره برخاستیم. روزنامه الکترونیکی روزآنلاین را راه انداختیم و دوباره در کوتاه مدت، قلم به کار افتاد. نوشتیم و نوشتیم. روزآنلاین موفق شد. از این شهرک مهاجر نشین پاریسی هم با آیت الله منتظری مصاحبه کردم هم با احمد باطبی. کار کردم. کار. و دوباره لبخند را دیدم که بر لبان اوریانای وجودم نشست. نه!ما تسلیم نمی شویم. ایران کشور ماست، خانه ماست، حق ماست و ما دوباره آن را به دست خواهیم آورد.
تا دوباره موسم انتخابات شد، دوباره رای دادن، دوباره گفتن از آزادی میهن. از راه دور می دیدم که فرزندان میهنم برخویش پارچه سبزی می بندند و یکصدا از آزادی می گویند. تماشای همه اینها از دور، دردناک بود اما امید بخش، نیرو بخش. و در دفتر خاطراتم نوشتم:ما به ایران باز می گردیم. ایران سبز. ایران آزاد.
اما باز نشد. کودتا شد. یک کوتوله سیاسی، یک دروغگو، صاحب یک خنده زشت و پلید، برنده انتخابات اعلام شد. ما به خیابان ها ریختیم. با سکوت و با سربندهای سبز. ما فریاد زدیم:رای من کو؟و به یکدیگر دلگرمی دادیم که:نترسیم، نترسیم، ما همه با هم هستیم.
جواب فریاد ما، گلوله بود؛ گلوله است. گلوله هایی که تنها قلب و سر را نشانه می گیرند. باز، ما هر روز مردیم و می میریم؛در چشمان باز ندا، در خون سهراب، در سینه خونین اشکان که سه گلوله برآن نشست؛در گریه سعید حجاریان؛ در تن زخمی و جان تحقیر شده صدها دانشجوی میهن مان که در خواب و در خوابگاه های دانشگاه ها، مورد ضرب و شتم قرار گرفتند ودر زیرزمین های وزارت کشور، به آنان جیره کتک هر روزه دادند و آب را به روی آنان بستند. و این مردن ادامه دارد.
حالا آقای خامنه ای، که ردای ولایت دائمی برتن خویش و فرزند می دوزد، دستور تعطیلی یک بازداشتگاه غیرقانونی، آن هم به علت "غیراستاندارد بودن" راصادر کرده ست. لابد ذوب شدگان در ولایت هم دل هاشان خوش که رهبر "فرزانه" به میانه آمده و تصمیمی "اسلامی" گرفته است. همین؟! آیا این دستورات از سر استیصال، بردل های داغدیده مادرانی که فرزندانشان در سوله کهریزک، هر روز مردند و زنده شدند و آخر نیزپیکرهای پاک و جوان شان، پر از خون های لخته شده، در دل خاک آرمید، مرهم است؟
نخیر آقا!رهبر مسلمین جهان؛ ولی مطلقه فقیه؛حالا دیگر باید سوله حکومت کودتاچی تعطیل شود تا دل ما آرام گیرد. حالا آنان که فرزندان ما را به "لیسیدن" مستراح های کهریزک واداشتند، باید در محضر قانون حاضر و تنبیه شوند تا ریش ریش دل ما، خنکا گیرد. آمران قتل ها و شکنجه ها باید بر صندلی اتهام و در دادگاه هایی قانونی به پاسخگویی بنشینند تا پدر امیر جوادی فر، از عزایی که او را در بهت فروبرده، به درآید...
نه آقا! آقای خامنه ای! ما با این دستورات به خانه باز نمی گردیم. ما هستیم تا شما هستید. ما هستیم تا احمدی نژاد و مرتضوی و حداد و سرداران رنگ و وارنگ شما هستند. این همه رنج نکشیدیم که شما "فرمان" تعطیلی یک گوانتاناموی اسلامی رابه علت "غیراستاندارد بودن" صادر کنید و ما بگوییم سپاس. دعوا از این مرحله گذشته است.
بله؛ اوریانا فالاچی ایتالیایی مرد؛ جسد او را در میهنش دفن کردند و با احترام. من اما با اوریانایی که همچنان در من زنده است و می نویسد و می خروشد، در یک شهرک مهاجرنشین فرانسوی، هر روز با همه جان باختگان میهن ام، می میرم و زنده می شوم. می نویسم و می گریم. می نویسم. ما می نویسیم. ما می ایستیم.
خواننده ای از سر مهر برایم نوشته:تو اگر در ایتالیا یا فرانسه یا آمریکا به دنیا آمده بودی، دختران ایتالیایی و فرانسوی و آمریکایی آرزو می کردند "نوشابه امیری" باشند. کریستین امان پور می گفت: کاش من "نوشابه امیری" شوم.
او می گوید و من گریه می کنم. برای آن نوشابه امیری که در میهنش، مزدور و جاسوس و فاحشه خوانده شد. برای آن دخترکی که می خواست در میهنش بمیرد؛اما امروز جایی دور، هر روز خبر مرگ امیر و ندا و سهرابی را می شنودکه مشتی آزادی می خواستند و چند مثقال احترام و هرکدام شان نیز می خواستند کسی بشوند؛ کسی مثل اوریانا فالاچی. آن دخترکی که برغم همه این دردها، هنوز اوریانای وجودش زنده است و هر روز به او نهیب می زند: ما روزی میهن مان را پس خواهیم گرفت. ما روزی آواز آزادی خواهیم خواند. ما روزی در میهن خود به خاک سپرده خواهیم شد و خواهیم دید که مردمان، گل های سرخ برخاک مان خواهند گذاشت به احترام. ما روزی در کنار جوانان میهن مان، سرود سبزی ایران را خواهیم خواند. آن روز، آنان که با ما و جوانان ما چنین کردند، از پس دیوار بلند زندان هایی "استاندارد" سرود خوانی ما را خواهند شنید. سرود آزادی. سرود ایران.

Wednesday, July 29, 2009

آقای خامنه ای! تمامش کنید! - ابراهيم نبوي

آقای خامنه ای!
ده سال بیشتر است که عادت کرده ام که هر روز طنزی بنویسم، و به برکت اوضاع احمقانه کشور که تحت عنایات خاصه حضرتعالی اداره می شود، همیشه آنقدر سوژه در دست و بال مان هست که بتوانیم بنویسیم چیزی که مردم بخندند، بخندند و بتوانند کمی نیرو بگیرند تا بار دشوار زندگی تلخی را که حکومت شما بر شانه های شان گذاشته تحمل کنند. امروز هم می خواستم چیزی بنویسم که نامه عزت ضرغامی را خواندم، هنوز تمام نشده حرف های قالیباف را که پس از مدتها منتشر شده شنیدم، و هنوز زمانی نگذشته تصاویر شکنجه شده های کهریزک را دیدم. روزگار زشت و تلخی است اینکه این روزها می رود و می گذرد که خنده شرم دارد از آنکه بر لب بنشیند و خنداندن معصیتی است که به دشواری می توان نزدیکش شد. آیا می فهمید دارید چه می کنید؟ آیا تصاویر آن همه کشتگان معصوم را دیده اید؟ آیا می دانید که دستبوسان و کاسه لیسان آستان ولایت تان دارند چگونه فرزندان این کشور را با زشت ترین شیوه ها و غیر انسانی ترین رفتارها نابود می کنند؟ اگر نمی دانید، بگوئید آنان که می دانند برایتان بگویند و اگر می دانید وای بر شما که شرم از رهبری این مملکت ندارید.

ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن، وین آبهای ناگوار

آقای خامنه ای!
شما مسوول مستقیم اتفاقاتی هستید که در کشور می گذرد، شما با تبریک زودهنگام و بی دلیل تان به عزیزکرده بارگاه تان به او جرات دادید تا به جان ملت بیفتد. شما در نماز جمعه دستور کشت و کشتار مردمی را صادر کردید که حتی دست به مخالفت با شما هم نزده بودند، بسیاری از کشتگان تنها جرم شان ایستادن در کنار خیابان بود، آن یکی بر سر بام صدای مردم را می شنید که گلوله ای مغزش را از کار انداخت، همان که مسعودتان هم در مجلس ختمش حاضر بود. شما مسوول مستقیم جنایاتی هستید که بر سر بیگناهان می رود. آیا این رهبری و این حکومت ارزش اش را دارد، شما که نام تان نام بزرگمردی است که می گفت اگر خلخال از پای زنی بکشند و آدمی از این رنج نمیرد، مسلمان نیست، چرا هیچ تان نمی شود؟
چرا از اینکه پسر یکی از دانشمندان حامی خودتان در زندان کشته شده و به شهادت پدرش دهانش را خرد کرده اند، دق نمی کنید؟ چرا از اینکه سعید حجاریان بیمار را شکنجه می دهند، کک تان نمی گزد؟ یزید و شمر در فرهنگ ما مصادیق بارز ظلم اند، آنان به امام بیماری که برای جنگ رفته بود، رحم کردند، شما شرم نمی کنید، بیماری را شکنجه می کنید که به دروغ اعتراف کند؟ اگر روزی در بارگاه خدایی حاضر شدید و گفتند شکنجه هایی که سردار رادان و سردار تائب در حکومت شما کرد هزار بار بدتر از شکنجه هایی بود که ساواک می کرد، چه جوابی می دهید؟ چرا نمی روید بازدید کنید و ببینید. شاید راست بگویند. شاید این احتمال باشد که در حکومت شما شکنجه هایی سخت بدهند، اگر بود حداقل خواهید دانست که شما رهبر عادل نیستید و پیشوایی ظالمید، و اگر نبود، شب راحت بخوابید. چطور می توانید شب بخوابید و این همه صدا را نشنوید.
آقای خامنه ای!
به ما گفته اند امام علی ارزش حکومت کردن را به عطسه بزی تشبیه کرد، آیا برای شما هم همینطور است؟ چه ارزشی دارد حکومتی که برای نگه داشتنش چنین می کنید؟ شنیده ام که در زندگی شخصی و مصرف بیت المال دقت می کنید، چه فایده ای دارد این دقت؟ چه ارزشی دارد که شما هر شب سر گرسنه بر بالین بگذارید و هر شب زندانیان تان زیر شلاق و با تن کبود و با پای خونین و با دهان خرد در گوشه سلول انفرادی رنج شان را فریاد کنند. مرده شور آن تقوای تان را ببرد که امنیت و آسایش مردم در آن جایی ندارد. شما ظاهرا فکر یک قران بالا پایین هستید ولی فکر تلف شدن سرمایه های بزرگ انسانی ایران نیستید.
ظلم چنان از حد گذرانده اید که اگر فردا خبر دادند که اشتباها میثم خامنه ای فرزندتان، در تلویزیون اعتراف کرده و چنانش زده اند که خود را جاسوس آمریکا دانسته، و بعد هم به همسرتان بگویند که برود جسد پسرتان را با تن کبود از پزشکی قانونی تحویل بگیرد و نامه امضا کند که حتی حق ندارد، بالای سر قبر فرزندش برود، تعجب نکنید. این ها که چنین می کنند مصداق روشن حیوانات و بل بدتر از حیواناتی اند که مورد اشاره کتاب خدا ست. نامردمانی مجنون که شما به جان ملت انداخته اید به پسر خودتان هم رحم نمی کنند. مگر خیلی از آنها که دستگیر شده اند، اصلا دلیلی برای دستگیری شان وجود دارد؟ من نمی دانم شما از خدا نمی ترسید؟ یا اصلا به خداوند اعتقاد ندارید؟ یا اصلا به روز داوری باور ندارید؟ نمی دانم اینها را چگونه می بینید، ولی حداقل در ادبیات و فرهنگ که با آن بیگانه هم نیستید، چیزهایی به اسم آزادگی و شرف و وجدان وجود دارد، حداقل به آنها فکر کنید.
آقای خامنه ای!
میرحسین موسوی یکی از بهترین و شریف ترین مردان این روزگار است، خاتمی یکی از بزرگان و خردمندان و شریف ترین مردان این مملکت است، شما بعد از شصت سال خواندن و فکر کردن این غلامبچه را انتخاب کردید که اینطور آبرویتان را بعد از بیست سال ببرد و چنان بشود که حتی دوستان تان هم کلمه ای در دفاع از شما ندارند که بگویند، دوستان تان عارشان می آید اسم شما را بیاورند. این دیوانه کیست که شما مجنونش شدید؟ وزارت اطلاعات که شما را در این سالها نگه داشته و امین شماست و تندروترین وزیر ممکن را دارد که مراتب وفاداری اش را هزار بار به شما اثبات کرده، اعلام کرده است که جنبش سبز ملت برای احقاق حقوق شان، یک انقلاب مخملی نیست و رئیس جمهور شما، او و معاونینش و بیست کارشناس وزارت اطلاعات را از آنجا اخراج کرده، چرا که حاضر نیستند توهمات مالیخولیایی او را تائید کنند.

معاون وزارت اطلاعات هم وقتی به عنوان سرپرست تعیین شده، بخاطر اعتراض به این تصمیم، نظر رئیس جمهور را نپذیرفته و حالا احمدی نژاد خودش سرپرست وزارت اطلاعات هم هست. رئیس جمهوری که در یک جلسه چهار وزیرش را که در هنگام دفاع آنان را بهترین می دانست، فقط بخاطر مخالفت با تصمیم اش اخراج کرده است، چه کفایت سیاسی دارد که شما این همه از او حمایت می کنید؟ حداقل برای اینکه بخشی از اشتباهات تان را جبران کرده باشید، او را بگذارید کنار. خودتان خراب کردید، خودتان هم درست کنید. اگر نمی دانید من به شما راهش را نشان می دهم، کابینه قانونا ساقط است، اگر شما حکم به حمایت از این فرد افسار گسیخته ندهید، مجلس در عرض دو روز عدم کفایت سیاسی اش را تصویب می کند، شتر مرد حاجی خلاص! این فرد تا تمام مملکت را به باد ندهد، رها نمی کند. اگر می خواهید مملکت را حفظ کنید، قضیه را تمام کنید و بعد هم خودتان استعفا بدهید و بروید از خدا استغفار کنید.
آقای خامنه ای!
تردید نکنید که اگر بسرعت بساط این فتنه را جمع نکنید، چیزی نخواهد گذشت که خودتان را هم بازداشت کنند و اگر زودتر از احمدی نژاد عمل نکنید، او زودتر عمل خواهد کرد. برای من و بسیاری از ملت سرنوشت شما شاید مهم نباشد. اما اگر باند مخوف احمدی نژاد قدرت را به دست بگیرند، نه از جمهوریت چیزی می ماند و نه اسلامیتی که به روایت آیت الله خمینی همنشین با جمهوریت بود، حفظ خواهد شد. یک مشت شکنجه گر و زورگوی بی اصول می مانند که یا کشور را به جنگ داخلی و ویرانگر نزدیک می کنند، یعنی ادامه طبیعی همین که هست، یا حکومتی فاشیستی مثل بعث عراق و سوریه می سازند که خدایگانش بشود احمدی نژاد و یک مشت کوتوله بی عرضه بهترین مردمان را بزنند و بکشند و شکنجه کنند.
آقای خامنه ای!
نمی دانم می توانید عاقلانه تصمیم بگیرید یا نه، ولی از خدا می خواهم که هنوز امکان تصمیم عاقلانه در شما باشد. بزرگترین دشمن این کشور آمریکا نیست، آمریکای امروز دوستی با شما را به مخالفت با شما ترجیح می دهد، حتی اسرائیل و اروپایی ها هم امروز دشمن اصلی ایران نیستند، دشمنی هم بخواهند بکنند، کاری از آنان برنمی آید. امروز بدترین دشمن ایران احمدی نژاد است، او چهار سال ملت و ایران و اسلام را خوار و خفیف کرده و امروز شما را بدنام ترین رهبر جهان و ایران را مصداق بارز دیکتاتوری شناسانده است. فکری به حال خودتان بکنید، مردم کشور پر از خشم و پر از نفرت از این وضعیت اند.
چنین نیست که با داغ و درفش این کار راست شود، داغ و درفش تنها کینه را افزون می کند و ننگ را بیشتر. شما هنوز وقت دارید که نگذارید کشور بیش از این در بحران فرو برود. می گویند در تاریخ صدر اسلام یکی از خلفا از مردمان پرسید: اگر من از راه راست منحرف شدم چه می کنید؟ یکی از اصحاب گفت: با همین شمشیر راست ات می کنیم. از خشم و کینه بترسید. از مردمانی مظلوم که نمی خواهند خون ریخته شود بترسید، نجابت مردم حد دارد. حد آن را ظالم تعیین می کند. پیش از آنکه اوضاع بدتر شود بسرعت این غائله ای که شروع کردید را تمام کنید، شاید راهی برای نجات کشور مانده باشد.
سید ابراهیم نبوی
6 مرداد 1388

Tuesday, July 28, 2009

نامه آيت الله پسنديده برادر خمينی به وی در تاريخ ۱۵ مرداد ۱۳۶۲

نامه آيت الله پسنديده برادر خمينی به وی در تاريخ ۱۵ مرداد ۱۳۶۲

ناله ها از هر سو به گوش می رسد و نفرينش به ارباب عمايم عالمی را گرفته است. براساس آنچه هر روز مشاهده می کنيم و آن چيزهايی که به گوش ما ميرسد و خودمان احيانا در جريان آن قرار می گیریم، مردم هر ساعت دست به آسمان دارند و آرزوی بازگشت اوضاع گذشته را می کنند.
آيا اين ناله ها را شما می شنويد؟ يا ماشاالله با حصاری که دور شما کشيده اند، شما هم حکايت آن چوپان را داريد که گرگ به گله اش زده بود ولی او بی خبر مشغول دوشيدن ميش مورد علاقه اش بود و هيچ از جای نجنبيد تا لحظه ای که گرگ سراغ خودش آمد. اول
ميش او را به پنجه ای دريد بعد هم خودش را...
روزی که در خمین و به دستور حزب جمهوری و با تمهید و توطئه ای که گمان ندارم بدور از اطلاع شما بوده، عمامه از سر من کشیدند و از هیچ اهانتی ابا نکردند، من ذره ای گلایه نکردم، که روزگار جدمان پیش چشم بود.

روزی که آن سید بیچاره را که فقط قصد خدمت داشت و خود شما صد بار گفته بود بد که از فرزند به من نزدیکتر است، با آن افتضاح از رياست جمهوری خلع کردند و یک بدبخت بد عاقبت را که اداره یک کاروانسرا هم از عهده اش برنمی آید به ریاست جمهوری این مملکت بزرگ و معتبر تعیین کردند، به شما گفتم این شیاطین قصد دیگری دارند و می خواهند از این عروسک برای اجرای مقاصد خود استفاده کنند.
اما شما به جای گوش دادن به این حرفهای مصلحانه رو در هم کردید و حتی حرمت برادر بزرگ را هم رعایت ننمودید. من که مثل عقیل بن ابوطالب مال و جا و مقام نخواسته بودم که شما حکم به داغ کردن دلم دادید و سر پیری اهانتی به من روا داشتید که در زمان شاه هم کسی جرات اعمال آن را نداشت..

روزی که دستور دادید همه صندوقها را به نام علی آقا خامنه ای باز کنند، من و دو سه آدم دلسوز که حداقل یکیشان، یعنی شیخ علی آقا تهرانی بیست سال شاگرد خاص و مورد محبت شما بود، به شما نوشتیم که این انتخاب ایران را بر باد میدهد، گوش نکردید وحالا میبینید آنچه نباید میدیدید.
این همه خونها ریخته شد، اینهمه جنایات وقوع پیدا کرد که از ذکر آن به خود میلرزم که مبادا قطره ای از این خونها به سبب اخوت (برادری) من و شما دامن مرا بگیرد، فقط برای اینکه شما به جای گوش سپردن به آنها که هم به اسلام و هم به ایران علاقه مند
بودند، گوش به شیاطین دادید.
شما چگونه بر مسند ولایت مینشینید؟ آن سادات عالیقدری را مثل حاج آقا حسن قمی، سبط آن افتخار ازلی تشیع، حاج آقا حسین قمی طاب ثراه و آقای حاج سید کاظم شریعتمداری، مرجع بر حق شیعه مولا علی را به آن خفت خانه نشین می کنید و مرجعیت را از آنها سلب می کنید، از آنها که خود با اشک و ناله های من بیست سال پیش حکم مرجعیت شما را امضا
کردند و به شاه دادند تا از آزار و توهین به شما ممانعت شود.
شما خود بهتر از هر کسی می دانید که من از ابتدا با مداخله روحانیون در امور کشوری و لشگری مخالف بودم و به شما گفتم وقتی ما مصدر کار شویم اگر کارها مطابق خواست مردم نباشد همه نفرت متوجه ما خواهد شد و در نهایت اسلام ضرر خواهد دید .
آیا امروز نتیجه ای بجز این حاصل شده است؟ این مردمی که در راه اسلام از جان می گذشتند و در زمان شاه از فکلی و بازاری و دانشجو و زن، شعایر دینی را محترم میداشتند، امروز نه به دین توجهی دارند و نه برای شعایر دینی ارزشی قایلند. آنها می
گویند اگر دین این است که اولیا جمهوری اسلامی اعمال می کنند بهتر است ما کافر باشیم و اصلا اسم مسلمان روی ما نباشد.
با سیاستهای غلط جمعی منبری و مدرس که از اداره خانه خودشان هم عاجزند، امروز ایران به نهایت ذلت و خواری در دنیا افتاده است. حتی یک دوست برای ما باقی نمانده است. من با چند روحانی شیعه پاکستانی اخیراحرف میزدم آنها از وضع ایران گریه می کردند و می گفتند در کشور ما سابق شیعه مقام و ارزشی داشت ولی حالا ما تا اسم تشیع را می آوریم، می گویند لابد مثل ایران.
آقای حاج آقا صدر به من می گفت مردم لبنان، که در غیبت آقا موسی صدر چشم به ایران داشتند امروز خیلی از ایران زده شده اند. این چه معنا دارد که ما اسلحه از اسراییل بخریم و بعد از جنگ با اسراییل و تحریر جنوب لبنان سخن بگوییم.

بنده در مورد جنگ و مسایل آن حرف نمی زنم که خود مثنوی هفتاد من کاغذ است، فقط می گویم آیا به گوش شما نمی رسد که بعضی از نور چشمیها چه دست اندازیها به بیت المال مسلمین به اسم و جنگ و کمک به جنگ زدگان کرده اند.
بیش از
۳
ماه است بنده برای دیدن شما وقت خواسته ام ولی دفتر شما مرتب می گویند وقت ندارید. آنوقت هر روز ملای فلان ده و دادستان بهمان قصبه را به حضور می پذیرید. چون لابد به جز مدح و ثنا نمیگویند و بدبختانه شاید چون خداوند تبارک به من لسان مداحی نداده حتی باید از برادر خود محروم بمانم.

بنده گمان دارم که با ارسال این نامه لابد تضییقات و گرفتاریها برای ما بیشتر خواهد شد ولی چون چند روزی است که حس می کنم هر لحظه ممکن است که حق تعالی آرزویم را اجابت کند و اجازه ترک این جهنم فانی را عنایت فرماید، لذا به عنوان وصیت یا توصیه
و یا خداحافظی برادری با برادرش این جملات را نوشتم..
شما وصیت نامه می نویسید و برای خود جانشین تعیین می کنید پس چرا یکباره اسمش را نمی گذارید سلطنت اسلامی به جای جمهوری، مگر رسول اکرم جانشین توی وصیت نامه تعیین کرد؟ بجز اینکه مولا علی را که معصوم و منتخب الهی بود به مردم عرضه داشت. شما کدام معصوم را در اطرافتان می بینید؟ شیخ علی مشکینی را که کراهت نفس او کاملا از منظرش هویداست ؟بله کدام معصوم را دیده اید؟

۱۴
قرن مردم تشخیص می دادند که کدام مرجع اعظم است و کدام یک از علما قابل احترام و اعتماد.
حال روزنامه ها یک روزه یک شیخ را آیه العظمی می کنند و دیگری را افقه الفقها.
آن شیخ گیلانی جلاد آیت الله می شود و دسته دسته ثقه الاسلام و حجه الاسلام از کارخانه حکومتی بیرون می آید.
اسمش را هم گذاشته اند حکومت جمهوری اسلامی، و مسرورید که حکم خدا را در زمین اجرا کرده اید؟
خوشا به سعادت آنها که همان روزهای نخست رفتند و این روزها را ندیدند.
من نیز دیر و زود می روم تنها وحشتم برای شماست.
خداوند همه را به راه راست هدایت کند.
۲۵ شوال ۱۴۰۳
قمری

قم-مرتضی پسندیده

Monday, July 27, 2009

بانک تات و احتمال اتصالش به کودتاگران

من در مورد اين خبر مطمئن نيستم اما به نظرم لازمه بررسي بشه و اگر حقيقت داشت حتما اطلاع رساني بشه تا مردم را تشویق به تحریم این بانک و عدم پذیره نویسی در آن بکنيم و شکست ديگري در کارنامه کودتاگران باشه:
بانک تات با سرمایه اولیه حدود 224 میلیارد تومان از محل
1- مبلغ 140 میلیارد تومان وجوهات به جا مانده از آیت اله بهجت
2- مبلغ 84 میلیارد تومان وجوهات به جا مانده از آیت اله فاضل لنکرانی
که در هردو مورد با دستور مستقیم رهبر جمهوری اسلامی گرفته شده و در اختیار آقایان 1- مجتبی خامنه ای فرزند رهبر (رئیس کودتا) 2- غلامعلی حداد عادل رئیس اسبق مجلس هفتم و 3- احمد جنتی دبیر شورای نگهبان قرارداده شده تا به عنوان سهامداران اصلی اقدام به تاسیس این بانک نموده و در شرف پذیره نویسی هستند (مطابق تبلیغ در سیما).

Sunday, July 26, 2009

گه گيجه در جبهه اصولگرايان

اينجا چه خبر است؟
  • ا.ن. به خ.ر. دهن کجي مي کند.
  • محسني اژه اي برکنار مي شود.
  • صفارهرندي استعفا مي دهد.
  • رحيم مشايي از شريعتمداري شکايت مي کند.
  • فاطمه رجبي به لاريجاني مي گويد خائن.
  • مطهري پاچه ي وزارت اطلاعات احمدي نژاد را مي گيرد.
  • ضرغامي براي مجلس ختم شهيد موج سبز ريش گرو مي گذارد.
  • اژه اي جلوي پخش به اصطلاح اعترافات را مي گيرد.
به نظر مي رسد براي پيروزي تو اين مبارزه فقط کافي است حماقتهاي خودشون رو به گوش خودشون برسونيم.
فکر مي کنيد احمدي نژاد کي فهميد با برکناري صفارهرندي دولتش از اعتبار ساقطه؟ توقع نداريد که مشاور شوتي مثل هاشمي بي ثمره بهش گوش زد کرده باشه؟ يا صفارهرندي از کجا فهميده چرا ا.ن. حرفش رو پس گرفته و برکنارش نکرده؟
باور کنيد همشون تو بالاترين خوندند وگرنه اينا عقلشون به اين چيزا نمي رسه.
مي گن رهبر گفته هاشمي رو ولش کنيد احمدي نژاد را بگيريد.

با این رژیم چه باید کرد؟ - اکبر گنجي

خامنه ای و احمدی نژاد: جنایت علیه بشریت
با این رژیم چه باید کرد؟
اکبر گنجی

1- حمله ی نظامی و تحریم اقتصادی
من همیشه گفته و نوشته ام که مخالف حمله ی نظامی به ایران هستم. هیچ کشوری، به هیچ بهانه و دلیلی مجاز به حمله ی نظامی به ایران نیست. همچنین گفته و نوشته ام با هرگونه تحریمی که موجب افزایش درد و رنج مردم ایران شود،مخالف هستم. تاحدی که من می فهمم، تحریم اقتصادی موجب افزایش درد و رنج مردم می شود و می تواند به مرگ هزاران نفر منتهی گردد. همیشه، و اکنون بیشتر، با این پرسش مواجه بوده ام که اگر دولت های غربی نه ایران را مورد حمله ی نظامی قرار دهند، و نه مشمول تحریم اقتصادی کنند، پس چگونه می توانند به مردم ایران یاری رسانند؟
تجربه تحریم اقتصادی ده ساله ی عراق نشان می دهد که تحریم اقتصادی صدمه ی چندانی به دولت صدام حسین وارد نیاورد، اما دهها هزار تن از مردم عراق در اثر تحریم اقتصادی جان باختند و همبستگی اجتماعی مردم آن کشوراز بین رفت. رژیم صدام حسین از طریق حمله ی نظامی یی که ساختارهای زیربنایی آن کشور را تقریباً نابود کرد، سرنگون شد، نه تحریم اقتصادی. بدینترتیب، اگر هدف اصلی مدافعان تحریم اقتصادی ایران سرنگونی رژیم سلطانی باشد، مدافعان چاره ای جز آن ندارند که به نوعی از حمله ی نظامی هم دفاع کنند. یعنی امری که به نحو جبران ناپذیری زیر ساخت کشور را هدف قرار می دهند و پذیرفته نیست. به نظر من، گذار ایران به دموکراسی، وظیفه ی ایرانیان است، نه آنکه یک دولت خارجی از طریق حمله ی نظامی به ایران، و نابودی همه ی تأسیسات زیربنایی کشور، رژیم را سرنگون سازد.
تا حدی که من می دانم، هیچ یک از مدافعان حمله ی نظامی و تحریم اقتصادی،تاکنون دلائل مدعای خود را مکتوب نکرده اند تا بتوان با آنان وارد گفت و گوی ناقدانه شد. دو گروه بد نام طرفدار تحریم اقتصادی و حمله ی نظامی، که فقط طرفداران اندکی در خارج از کشور دارند، تنها کارشان این بوده و هست که مخالفان حمله ی نظامی و تحریم اقتصادی را عاملان رژیم ایران معرفی کنند. خارج از این دو گروه، اگر کسی معتقد به تحریم اقتصادی و حمله ی نظامی باشد،نظر خود را مکتوب نکرده است. همین واقعیت نشان می دهد که این رویکرد، رویکرد قابل دفاعی نیست.

2- تشویق جامعه ی جهانی به عدم هر گونه واکنش نسبت به رژیم ایران
به نظر برخی از ایرانیان و رسانه ها ی غربی، اگر مدعای ما تا نهایت منطقی اش پی گرفته شود،تنها نتیجه ی آن، دعوت جامعه ی جهانی به سازش همه جانبه با دولت ایران است. اما به گمان من، این استنتاج عقیم است.می توان با حمله ی نظامی و تحریم اقتصادی مخالفت کرد و در عین حال جامعه ی بین الملل را مسئول به شمار آورد و انتظار داشت تا در جهت تأمین منافع ایران با مردم همراهی کنند.
نظام سلطانی ایران طی سه دهه ی گذشته جنایات سازمان یافته ی بسیاری صورت داده است: قتل عام چندین هزار زندانی سیاسی در تابستان 1367 ، ترور دهها دگراندیش در داخل و خارج از ایران، حمله به کوی دانشگاه تهران در سال 1378 ، به گلوله بستن مردم معترض به تلقب انتخاباتی و کشتن دهها تن از آنها، برخی از مصادیق مدعای ماست.
با اینکه چهار سال از ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد نمی گذرد،بر همگان باید روشن شده باشد که دولت او دولت جنایت کاران است. مصطفی پور محمدی(وزیر کشور اول او) و محسنی اژه ای(وزیر اطلاعات او) در قتل عام زندانیان در تابستان 1367 و ترور دگراندیشان در داخل و خارج مشارکت مستقیم داشته اند[بخشی از تاریخ مستند این وقایع را می توان در کتاب خاطرات آیت الله منتظری پیدا کرد]. غلامحسین الهام سخنگو و وزیر دادگستری دولت احمدی نژاد، همان "غلامحسین عصا به دست" دادستانی دادگاه انقلاب در دهه ی 60 است. نقش مستیقم او در سرکوب های دهه ی 60 به قدری بود که وی مجبور شد نام خانوادگی اش را از عصا به دست به الهام تغییر دهد. همه ی بازداشت های اخیر و کشتن بازداشت شدگان در زیر شکنجه ها، کار حفاظت اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات دولت احمدی نژاد است. خانواده هایی که به دنبال فرزندان مفقود شده ی خود می گردند،پس از هفته ها جست و جو، جنازه ی فرزند به شهادت رسیده شان را تحویل می گیرند. بر خلاف رژیم شاه که اجازه می داد مردم برای شهدای خود مراسم سوم، هفتم و چهلم برگزار کنند، رژیم سلطانی ایران این امکان را از خانواده ها سلب کرده است. علی خامنه ای، مسئول مستقیم همه ی این اعمال است. ولی خامنه ای در این جنایات تنها نیست. به غیر از دلارهای نفتی، نیروهای نظامی- شبه نظامی و امنیتی مهمترین تکیه گاه سلطان اند.

3- حقوق بشر و پیگرد کیفری جنایت کاران
حقوق>بشر امری جهانشمول است. دولت ایران نه تنها عضو سازمان ملل متحد است، بلکه امضا کننده ی اعلامیه ی جهانی حقوق بشر است. هر دولتی نه تنها موظف به اجرای اصول این اعلامیه است، بلکه موظف به محکوم کردن نقض حقوق بشر و دفاع اخلاقی- معنوی از ستم دیدگان است. هیچ دولتی مجاز نیست تا با ناقضان حقوق بشر همکاری کند. اعتراض به نقض سیستماتیک و گسترده ی حقوق بشر،دخالت در امور داخلی هیچ کشوری نیست. کما اینکه دولت و مردم ایران به نقض سیستماتیک و گسترده ی حقوق اساسی مردم فلسطین به درستی اعتراض می کنند و از حقوق مردم ستم دیده ی فلسطین دفاع می کنند. جیمی کارتر، رئیس جمهور اسبق آمریکا، به درستی گفته است، دولت اسرائیل آپارتاید عظیمی بر مرم فلسطین حاکم کرده است. سیاه پوستان آمریکا، با تمامی حقوقی که کسب کرده اند، هنوز هم از تبعض رنج می برند. اعتراض به رفتار تبعیض آمیز دولت آمریکا در این خصوص، به هیچ وجه دخالت در امور داخلی این کشور به شمار نمی رود.
رژیم سلطانی حاکم بر ایران، به طور سازمان یافته حقوق اساسی مردم ایران را نقض کرده و رفتارهایش با مردم ، مصداق "جنایت علیه بشریت" است. من نه تنها موافق تحریم هوشمند سیاسی علیه رژیم هستم، بلکه معتقدم از طریق فعالیت جمعی باید شورای امنیت سازمان ملل را مجبور سازیم تا پرونده ی زمامداران کشور را به عنوان جنایت علیه بشریت به دادگاه بین المللی کیفری بسپارد.
اگر چه علی خامنه ای از کشور خارج نمی شود، اما محمود احمدی نژاد و اعضای کابینه اش، یعنی مجریان جنایات رژیم، دائماً به کشورهای مختلف سفر می کنند. ما می توانیم و باید جامعه ی جهانی را قانع سازیم تا به محض خروج احمدی نژاد از کشور، وی را به اتهام جنایت علیه بشریت بازداشت کنند. از همین امروز باید این فعالیت در دستور کار جمعی قرار گیرد. این تحریم و محاکمه نه تنها موجب افزایش درد و رنج مردم ایران نمی شود، بلکه امید به عدالت و آزدای و دموکراسی را در مردم ایران افزایش می دهد. این کاری است که بیشترین صدمه را بر رژیم سلطانی وارد خواهد آورد.

4- مسأله و مشکل روسیه و چین
دولت مافیایی پوتین و دولت کمونیستی چین، نه تنها نیروهای سرکوبگر ایران را آموزش داده و مسلح به تجهیزات سرکوب می کنند، بلکه بزرگترین مانع تصویب پیگرد قانونی زمامداران رژیم در شورای امنیت سازمان ملل خواهند بود. این مسأله و مشکل به طرق زیر قابل حل و رفع خواهد شد.
1-4- تحریم کلیه ی کالاهای ساخت روسیه و چین: از امروز به بعد باید خرید تمامی کالاهای ساخت این دو کشور را مورد تحریم تمام عیار قرار دهیم. باید به روسیه و چین بفهمانیم که لغو تحریم کالاهای آنها، تنها و تنها مشروط به تصویب پرونده ی نقض سازمان یافته ی حقوق بشر ایران در شورای امنیت و ارسال آن به دادگاه بین المللی کیفری است.
2-4- تظاهرات مداوم در برابر سفارت خانه های این دو کشور: باید از طریق هماهنگی و ارتباط شبکه ای با کلیه ی ایرانیان در اروپا، آمریکا، کانادا، آسیا و اقیانوسیه،تظاهرات سراسری در برابر سفارت خانه های این دو کشور به راه بیندازیم. روسیه و چین باید بفهمند که تحصن اعتراضی ما تا زمان تصویب قعطنامه در شورای امنیت سازمان ملل، ادامه خواهد داشت.

5- نتیجه
برای رسیدن به این هدف، طی چند روز آینده نامه ای خطاب به شورای امنیت سازمان ملل انتشار خواهد یافت، که همه ی ایرانیان مجاز به امضای آنند. پس از ارسال نامه به شورای امینت،مراحل بعدی طرح به سرعت انجام خواهد گرفت. حدود یک ماه و نیم تا سفر احمدی نژاد به سازمان ملل فاصله داریم. باید کاری کرد که او از کشور خارج نگردد، اما اگر آمد،با همه ی ما و جامعه ی جهانی روبرو خواهد شد که به عنوان جنایت کار با او برخورد خواهند کرد.

احوال محمود عاشق و رحیم معشوق - ابراهيم نبوي

یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۸
احوال محمود عاشق و رحیم معشوق
ابراهيم نبوي
e.nabavi(at)roozonline.com
به دنبال مطرح شدن معاونت اولی رحیم اسفندیار مشائی یار غار و گل بی خار دولت نهم که میراث دولت نهم را خورده و قرار است معاون اول دولت دهم شود، و معلوم شده که یک روابط غیرافلاطونی و شاید هم افلاطونی بین آن رئیس کودتا و این میراث خوار استعمار وجود دارد، یکی از آقایان رابطه بین این دو نفر را به رابطه شمس و مولوی تشبیه کرد. ما هم یکی از اشعار مولوی را تغییرات دادیم، خدا از سر تقصیرات ما بگذرد.
یـار مـرا، غار مـرا، یاور بیکار مـرا
یار تویی، غار تویی، خواجه!(1) نگهدار مرا
آخ تـویی، اوخ تـویی، سارق صاندوخ(2) تویی
صاحب هر بوق توئی، محرم اسـرار(3) مرا
هاله منم، واله منم، رئیس هشت ساله منم
صاحب میراث تویی، افسر و سردار مرا
بهره تویی، سود تـویی، دولت محمود تویی
رابط استاد تویی، وصل به دیدار(4) مرا
ناز تویی، باز تویی، صاحب هر گاز(5) تویی
صاحب باتوم منم، چاقوی(6) بسیار مرا
"کود" دم "تا" ی توئی، جائر و جرار تویی
زور بزن زور بزن، سخت بکن کار( 7) مرا
قطره تویی، پماد تویی، قرص تویی، ضماد تویی
جام بده، زهـر بده، بیش مـیـازار مرا
هم قر و اطوار توئی، هم سبب کار تویی
رقص کنی(8) رقص کنان، قر بده این بار مرا
بابای داماد منم، نوچه استاد منم
باد منم، بید منم، هیچ (9)مپندار مرا
هسته هر بسته منم، در چو توئی دسته منم
دسته به دست گیر و برو، بیش بمفشار مرا
حجرهء بازار منم، منشاء آزار منم
برجی و پاساژ توئی، راه دِه ای یـار مـــرا
باد تویی، رایحه ای، روح توئی
چون گل خرزهره تویی، خدمت بسیار مرا
دوغ منم ماست تویی، طرح هولوکاست(10) تویی
دوست شدی با تل آویو(11)، این همه اسرار مرا
روز تویی، سوز تویی، قوز بالا قوز تویی
آب منم، کوزه منم( 12)، آب ده این یار مرا
دانـه تـویی، دام تـویی، گوهر دردانه تویی
پخـتـه تـویی، خـام تویی، سوخته(13) مگـذار مرا
یک تـن اگـر کـم شودی، توی دلــم غم(14) شودی
فعلا وایستا تو کنار، بازی و بازار مرا
ماه تویی، چاه تویی، آه تویی، کاه تویی
هر چیز با آه(15) تویی، ول بکن این بار مرا
زیر نویس ها:
1) خواجه نگهدار مرا: آقا مواظب باش من رئیس جمهور بشم، بعدا از خجالت تون در می آم.
2) صاندوخ: (جمع- صنادیخ)، نوعی تلفظ خودمانی صندوق های گمشده آرای مردم که چهار مورد آن در یک کتابخانه در شیراز، تعدادی در ستاد نیروی دریایی، و تعدادی در زیر زمین موزه هنرهای معاصر کشف شده است.
3) محرم اسرار: کسی که آدم حرف هایش را به او می زند تا او بعدا آن حرف ها را به مصباح یزدی بزند و الخ.
4) وصل به دیدار: کسی که وقت ملاقات را از آن یکی آقا می گیرد، جور کننده دیدار با انواع مولانا، هوشنگ خان، پیروز خان و سایر خوانین.
5) صاحب هر گاز: در اینجا صاحب گاز دو معنی دارد، یکی محسنی اژه ای است که صاحب گاز اول شناخته شده و دوم هر کس که گاز اشک آور داشته و به مخالفان دولت بزند.
6) چاقو: یک چیز دراز که با آن کودتا می کنند، ولی پس از تشریح جسد، معلوم می شود گلوله خورده است.
7) سخت بکن کار مرا: منظور این است که موقعیت مرا سخت و محکم کن و صبر کن بعدا تو را بیاورم.
8) رقص کنی رقص کنان: اشاره به مراسم استانبول که تا آخرش نشسته بود و انگار هاله نور دیده چشم از خانومه برنمی داشت و حتی پلک هم نمی زد.
9) هیچ مپندار مرا: شاعر دچار واقع گرایی مفرط شده است.
10) طرح هولوکاست: یک طرح که توسط محمد علی رامین و چند مجنون دیگر مطرح شد و باعث شد تعدادی لیلی آواره شوند.
11) تل آویو: مردم کشوری به اسم اسرائیل که شنبه باید جابجا شوند و بروند آلاسکا ولی یکشنبه مردمان خوبی هستند و دوستشان داریم.
12) آب منم، کوزه منم: اشاره به اینکه بذار در کوزه آب شو بخور.
13) سوخته مگذار مرا: با توجه به مسائل پس از انتخابات و شعارهای مردم در پشت بام ها و این جور چیزها محل دقیق سوختگی مشخص نیست. شاید قلبش باشد، ولی اگر قلبی وجود نداشت، احتمالا جای دیگر مطمئنا وجود دارد.
14) توی دلم غم شودی: یعنی ناراحت می شوم و می روم کاراکاس یا جمکران یا هر جایی که عکسم را بگیرند.
15) هر چیز با آه مثل راه، چاه، واه، سیاه، کوفت، درد، زهر مار، قافیه زیاد مهم نیست.

Friday, July 24, 2009

دوپاره، سه خط - هوشنگ اسدي

دوپاره، سه خط
هوشنگ اسدي
hooasadi(at)yahoo.fr
تیرماه ١٣٨٨ تمام شد. حوادث این ماه که ادامه رویدادهای خرداد ماه است، به نوشته بیانیه "جنبش مسلمانان مبارز ایران" سرفصلی جدید در تاریخ معاصر ایران است. این حادثه بی‌تردید دوران جدیدی را در سرنوشت نظام و جامعه رقم خواهد زد.
در هفته آخر تیرماه، اتفاقات واعلام مواضع، که مهمترین آنها نمازجمعه 26 تیرماه هاشمی رفسنجانی بود، نشان داد که جامعه به دو پاره مبدل شده و در دو سوی این گسل تاریخی، نیروهای سیاسی در سه خط متمرکز شده اند. نیروهائی که در کشاکش باآنها یا کودتا عقب خواهد نشست، و یا خط خونین برنامه ریزی شده را پیش خواهد برد.
در یک خط نیروهای کودتا ایستاده اند. مسلح به انواع وسایل و نیروهای سرکوب در داخل و دلگرم به پشتیبانی روسیه و بعد چین درجهان. پشاپیش این خط دیگر نه "ا.ن." ـ محموداحمدی نژاد ـ بلکه رهبر جمهوری اسلامی قرار دارد. و اکنون دیگر آشکار است که عناصر و نیروهای متعلق به این حزب "پادگانی- طالبانی" از یک مرکز فرماندهی هدایت می شوند، هم در حرف و هم درعمل.
آیت اله سیدعلی خامنه ای، در نقش فرمانده این خط تردید نمی کند که بلافصله تنها یارمانده خود از "نهضت امام خمینی" یعنی هاشمی رفسنجانی را تهدید به سقوط کند.حسین شریعتمداری هم که بلند گوی اصلی این فرماندهی است، هاشمی، خاتمی، موسوی وکروبی را در تیترهای ارگان مرکزی کودتا یعنی کیهان تهران به "غرب" می چسباند.
این فکر از زمانی که محمدخاتمی به طور غیرمنتظره درانتخابات پیروز شد و علی اکبر ولایتی، جمهوری اسلامی رابه شوروی، جریان دوم خرداد را به پروستریکا تشبیه کرد و خاتمی را چون گورباچف دید؛ به نظریه اصلی خط کودتا تبدیل شد. نظریه ای که با اندیشه خلافت اسلامی آمیخت و از شوونیسیم شیعی- ایرانی هم بعنوان ملات استفاده کرد.
اکنون و بعد از کودتای ٢٢خرداد که بیشتر پرده هاکنار رفته است، اعضای شناخته شده حزب "پادگانی- طالبانی" وجوه مختلف نظریه خود را باصراحت بیشتری مطرح می کنند.
مصباح یزدی ومحمد یزدی جنبه های مذهبی آن رابیان می کنند. حرف مصباح این است: "امروزه بسیاری از افراد حتی حكم رهبری و فرمایشات ایشان را مانند حكم و مصوبات مجلس شورای اسلامی می‌دانند."
محمد یزدی می گوید: "مشروعیت با مقبولیت تفاوت دارد. مشروعیت حاکمیت در اسلام از طرف خداوند است و مقبولیت حاکمیت با همراهی مردم است."
محمد نبی حبیی ـ دبیر کل موتلفه واز شرکای اصلی کودتا- حرف او را دقیقتر می زند: "اگر رای مردم مخالف حکم خداباشد، با مشکل مشروعیت روبروست."
طبق این فرمول بندی، مخالفین و منتقدین "حاکمیت خدائی" علیه آن "فتنه" می کنند و در "فتنه" به گفته مصباح سه گروه دخیل اند: "گروه اول طراحان فتنه هستند، گروه دوم افرای هستند كه از برپا شدن فتنه‌ها به منفعت‌هایی می‌رسند و گروه آخر كسانی هستند كه این فتنه‌ها هیچ نفع و ضرری برای آنها ندارد."
حجت الاسلام مجتبى ذوالنورى جانشین نماینده ولى فقیه در سپاه پاسداران با متهم کردن "بسیارى از بزرگان كشور در طراحى فتنه هاى اخیر" از اكبر هاشمى رفسنجانى به عنوان یكى از مهمترین این افراد نام می برد.
"برادر حسین" نماینده رهبر جمهوری اسلامی در روزنامه کیهان، پیشنهاد محمد خاتمی برای همه‌پرسی را "بخش دیگری از سناریوی غرب... برای فتنه‌انگیزی" می خواند وموسوی وکروبی را هم به خاتمی می چسباند.
سر مقاله کیهان هم حرف را تمام می کند. همه نشان می دهد که در شرایط کنونی به "صبر و سعه صدر مامور"ند و هم آماده "پی كردن شتر فتنه". گفتمانی که از عصر جاهلیت می آید و خواب بردن ایران را به عصر" شتر" می بیند و کاملش چنین است: "دشمن ما آنانند و ما نیز منزجر از آنان. بی عقلی و خرد آشفتگی است اگر كسی در این میان، جبهه دشمن و دوست را گم كند و به خیال خود در درون جبهه های خودی پاپیچ ملت و حاكمیت شود. البته به صبر و سعه صدر ماموریم در این معركه. اما خطاست كسی یا كسانی خیال كنند نظام و مردم در برابر خط خطا و خیانت فقط صبوری می كنند یا احیانا باج می دهند. از اینجا به بعد را نمی توانند پیش بینی كنند و چه بسا خطری كرده باشند پرهزینه و ناسنجیده. جبهه بزرگ انقلاب اگر تا اینجا در برابر فتنه انگیزان بردباری كرده و شكیبایی ورزیده، نه از سر ضعف و انفعال یا خوف كه صرفا به اعتبار متابعت از مقتدای عزیزتر از جان بوده است. خطاست گمان كنند اینجا كوفه و علی تنهاست. نه، اگر قرار باشد كسانی از اردوگاه انقلاب بیرون بروند، سر به شورش بگذارند و نصیحت در آنها اثر نكند، ملت بزرگ ایران و مردان پاكباخته و بی تعلق آن پای مولا و مقتدای خویش ایستاده اند. صبر را حدی است و اگر فتنه گران كار به گردن كشی كشاندند، با همه تلخی ابا نداریم از پی كردن شتر فتنه كه خداوند فرمود «الفتنه اكبر من القتل»."
طبق این نظریه، اکنون "بزرگان نظام" هم به "دشمن" پیوسته اند؛وهاشمی که رئیس دو نهاد مهم جمهوری اسلامی است، باضافه رئیس جمهور و نخست وزیر و رئیس سابق مجلس همگی پروژه آمریکا را پیش می برند.
رویدادهای بعد از کودتا نه تنها این نظریه را از بیخ و بن رد می کند، که چهار مسئول بلندپایه سابق را در دو خط جدا گانه قرار می دهد که در شرایط کنونی با هم وحدت عمل دارند.
محمد خاتمی و محمدهاشمی در خط میانه اند. خواهان تغییر هستند و می کوشند از طریق بسیح روحانیون چپ و علمای بزرگ "اسلامیت نظام" را در کنار "جمهوریت" حفظ کنند. اعلام همه پرسی توسط خاتمی وپشتیبانی "روحانیون مبارز" در این متن قابل بررسی است. همانطور که تماس های هاشمی باعلمای قم و مشهد.
موج سبز می نویسد: "خبرهای رسیده حاکی از آن است که چند تن از علمای برجسته قم به آیت‌الله خامنه‌ای فشار می‌آورند تا به جای ادامه جانبداری از احمدی‌نژاد، اعتراضات مردم و انتقادات علما را بپذیرد و بحران سیاسی موجود را با تدبیر حل کند.قرار است به زودی آیت‌الله جوادی آملی و آیت‌الله امینی به نمایندگی از طرف جمعی از علما که به درخواست هاشمی رفسنجانی برای پیگیری حل بحران کنونی تشکیل شده‌اند، با آیت‌الله خامنه‌ای دیدار کنند و دیدگاههای آن جمع را به وی منتقل سازند.خبرهای دیگر حاکی است تعداد دیگری از روحانیون بلندپایه نیز به طور جداگانه در جلساتی با رهبری، انتقادات تندی به وی وارد كرده اند. در یكی از این موارد، آیت الله خرازی، عضو برجسته جامعه مدرسین، دیه‌ی خون‌های ریخته شده را به گردن رهبر دانسته است."
مهدی کروبی می گوید: "مقابل چشم مردم جوانان را کشته‌اند و اینک می‌گویند ما اصلاً اسلحه‌ای دراختیار نداشته‌ایم. من به عنوان عضو این نظام از این دروغ‌های واضح و نسنجیده شرمنده هستم."
و میر حسین موسوی که با صراحت تمام اعلام می کند "سنگ ها را بسته اند و سگ ها را باز کرده اند" و از "بیداری ملت" خبرمی دهد، هر دو در کنارملتی ایستاده اند که اکنون جنبش سبزش جهانی شده است.
کروبی و موسوی درعمل به مردمی پیوسته اند که "اصلاحات" را طلب می کنند. همه پرسی در باره انتخابات کف و" اصلاحات" سقف خواست مردم است.
جهان هم در کنار وهمراه مردم ایران است. هم اکنون جمعی از بزرگترین فیلسوفان، روشنفکران و هنرمندان دنیا از اعتصابی در برابر سازمان ملل پشتیبانی می کنند که درحمایت جنبش سبز برپا شده است.
ایرانیان در سراسر جهان دروحدتی بی سابقه زنجیره سبز جهانی را محکمتر وگسترده تر می کنند.
دولتهای معتبر جهان هم هنوز دولت کودتا را به رسمیت نشناخته اند. رئیس اتحادیه اروپامی گوید: "دولت ایران با مشکل مشروعیت روبروست."
حرف اوباما این است: "قرار نیست تا ابد برای ایران صبر کنیم." هیلاری کلینتون وزیر خارجه اش سخن او را باز می کند: "در صورتی که تهران از برنامه های هسته ای خود دست برندارد واشینگتن آماده است چتر دفاعی اش از کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس را تقویت کند.همسایه های ایران نگران ترین کشورها از برنامه های هسته ای تهران هستند. واشینگتن همچنان مسیر تعامل با ایران را باز گذاشته اما در صورتی که جمهوری اسلامی به برنامه اتمی اش ادامه دهد اقدامات زمین گیر کننده نیز در دست بررسی است."
اشاره خانم کلینتون به چنین اقداماتی تشدید تحریم های بین المللی علیه جمهوری اسلامی ایران ارزیابی می شود. یکی از این تحریم ها "بنزین" است.تعدادی از اعضای کنگره ایالات متحده روز دوشنبه از باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا، می خواهند برنامه تشدید تحریم‌های اقتصادی علیه ایران را آماده کند.
سناتورهای جمهوری‌خواه، جان کایل و جان مک‌کین، سناتور مستقل جوزف لیبرمن، و سناتور دموکرات، ایوان بای از باراک اوباما خواسته‌اند برای تشدید تحریم‌های اقتصادی ایران برنامه‌ریزی کند تا در صورت عدم توقف برنامه‌ هسته‌ای تهران تا پایان سال ۲۰۰۹ طرح تشدید تحریم‌ها به مورد اجرا گذاشته شود.
پیشتر در اردیبهشت‌ماه گذشته ۲۳ سناتور آمریکایی اعلام کرده بودند که با هدف وادار ساختن تهران به تعلیق غنی‌سازی طرحی را برای بستن راه واردات بنزین به ایران آماده کرده‌اند.
مرداد ما آغاز شده است. ماه مشروطیت. نزدیک به یک قرن پیش درماهی چون این، انقلاب شاه را که هم نماینده قدرت بودو هم نماد مذهب، وادار کرد فرمان مشروطیت راامضاء کند. کمی بعد در شرایطی مشابه امروز، محمد علیشاه به پشتیبانی پیروان شیخ فضل اله نوری- پدر معنوی حاکمان امروز بر ایران- و قوای روسی، به سنگر آزادی که درآن زما ن مجلس بود یورش برد وآن رابه توپ بست. بسیاری از آزادیخواهان دستگیر شدند. اما مقاومت مردم، کودتای شاه را نافرجام گذاشت و مشروطیت مستقرشد، زودتر از ژاپن و ترکیه.
و حالا بعد از یک و نیم قرن طلب آزادی، قرنی بعد از پیروزی انقلاب مشروطیت، دو جنبش بزرگ آزادیخواهی و یک انقلاب، مردم ایران به روزگاری مشابه در قرنی استبدادی برگشته اند. ژاپن جزوقدرتهای جهانی است. درترکیه، پاره نو بر جامعه حکم می راند. قانون اساسی به همگان اجازه فعالیت سیاسی واجتماعی می دهد. نیروهای مسلح پشتیبان قانون اساسی اند.
در ایران ما، دریغا هنوز، پاره کهنه جامعه، بخش نو را به خون می کشد. خدایگانی بر بستر خون، تخت قدرت خود و ولیعهدش را استوار می کند. نیروهای سرکوب درکار دفاع از او از هیچ جنایتی خود داری نمی کنند.
و مردم دوباره متولدشده اند. سبزند و ایران راسبز می خواهند. بار دیگر در مرداد ماه، خدای استبداد با ناخدای آزادی در کشاکشند.
احمد شاملو ـ که نهمین سال خاموشی او درهمین ماه است ـ بود که گفت:
آه اگر آزادی سرودی می‌خواند
کوچک همچون گلوگاه ِ پرنده‌یی،
هیچ‌کجا دیواری فروریخته
بر جای نمی‌ماند

Thursday, July 23, 2009

دموکراسی تا بیخ! - ابراهيم نبوي

دموکراسی تا بیخ!
ابراهيم نبوي
e.nabavi(at)roozonline.com
تا حالا شنیده بودیم که بگویند که لطفا ملاحظه بفرمائید، یعنی مصالح را رعایت کنید. یا مثلا در مرحله پائین تر بگویند مواظب باشید حرفی نفرمائید که دیگران سوء استفاده کنند، یا یک کمی دیگر اگر پائین تر برویم ممکن است بگویند مواظب حرف هایی که می زنید باشید، اما این دیگر بیخ بیخ بیخ بیخ اش است که آقای رهبر بگوید " مواظب حرف هایی که نمی زنید هم باشید." در راستای اینکه می خواهیم و قطعا دیگران هم می خواهند مواظب حرف هایی که نمی زنند هم باشند، متن حرف هایی که می زنند و حرف هایی که مواظب هستند نزنند را برای آموزش دموکراسی تا ته منتشر می کنیم.
ممکنه بره، باور کن
جمله مواظبت شده، عبدالله نوری گفت: " اواسط دهه پنجاه هم کسی فکر نمی کرد روزی شاه از مملکت برود."
جمله مواظبت نشده، عبدالله نوری گفت: " اواسط دهه پنجاه هم کسی فکر نمی کرد روزی شاه از مملکت برود، مثلا همین آقای خامنه ای، هنوز باورش نمی شه که ممکنه یک سال دیگه بره واقعا."

هاشمی؟ اغتشاشگر؟
جمله مواظبت شده، عماد افروغ گفت: " فرایند تفکیک در جامعه باید پاس داشته شود."
جمله مواظبت نشده، عماد افروغ گفت: " نمی شه که موسوی و هاشمی رو هم گذاشت جزو اغتشاشگرها، می شه؟ بالاخره فرایند تفکیک در جامعه باید پاس داشته شود."

شادی، بازی، تماشا
جمله مواظبت شده، رئیس سازمان جوانان خراسان رضوی گفت: " مشهد شهر شادی برای جوانان نیست!"
جمله مواظبت نشده، رئیس سازمان جوانان خراسان رضوی گفت: " مشهد شهر شادی برای جوانان نیست! مثلا همین آقای احمدی نژاد، وقتی ایشون هر ماه یک بار می آد مشهد دیگه نشاطی برای جوانان شهر نمی مونه"

دشمنان، از جمله مردم
جمله مواظبت شده، آیت الله قریشی گفت: " سخنان هاشمی در خطبه های نماز جمعه دشمنان خدا و رسولش را شاد کرد."
جمله مواظبت نشده، آیت الله قریشی گفت: " سخنان هاشمی در خطبه های نماز جمعه دشمنان خدا و رسولش را شاد کرد، از جمله مردم ایران و سایر دشمنان نظام."

اکبر! بدو جانمونی!
جمله مواظبت شده، میرحسین موسوی گفت: " امروز حتی هاشمی رفسنجانی را هم تحمل نمی کنند."
جمله مواظبت نشده، میرحسین موسوی گفت: " ما که رفتیم توی فهرست اغتشاشگرها، ولی واقعا امروز حتی هاشمی رفسنجانی را هم تحمل نمی کنند."

بهتر از من چه کسی، اول تر از من چه کسی؟
جمله مواظبت شده، صفار هرندی گفت: " برخی برای ولایت جان می دهند، اما کسانی از خواسته های کوچک خود نمی گذرند."
جمله مواظبت نشده، صفار هرندی گفت: " برخی برای ولایت جان می دهند، از جمله خود من که الهی قدشون سر چشمم در بیاد، اما کسانی مثل این احمدی نژاد از خواسته های کوچک خودشان مثلا معاون اول شدن پدر عروسشان نمی گذرند، مگر ما معاون اول بدی هستیم؟"

باور کن، حرفامو باور کن!
جمله مواظبت شده، رحیم مشائی گفت: " تلاش کرده ام در صحنه مدیریت دروغ نگفته باشم."
جمله مواظبت نشده، رحیم مشائی گفت: " باور کنید دست خودم نبود، من خیلی تلاش کرده ام در صحنه مدیریت دروغ نگفته باشم، ولی همه اش زیر سر محمود بود."

آسفالت، مار، عقرب
جمله مواظبت شده، آیت الله خزعلی اظهار داشت: " اگر از ولایت فقیه بگذریم، هیچ چیز باقی نمی ماند."
جمله مواظبت نشده، آیت الله خزعلی اظهار داشت: " اگر از ولایت فقیه بگذریم، هیچ چیز باقی نمی ماند، از جمله مراجع، روحانیون، مسوولان، مدیران، مردم، شهر، خیابان، آسفالت، تونل، شیر آب، مار، عقرب، شیر، پلنگ و حتی همین تلویزیون."

نمی شناسینش چه ... یه!
جمله مواظبت شده، احمدی نژاد گفت: " متاسفانه برخی مشائی را نمی شناسند."
جمله مواظبت نشده، احمدی نژاد گفت: " متاسفانه برخی مشائی را نمی شناسند، وگرنه چنان گیرش می آوردند یک گوشه ای و آی می زدند، آی می زدند."

روند این، روند آن
جمله مواظبت شده، حجت الاسلام روانبخش گفت: " هاشمی با این روند به سرنوشت منتظری دچار می شود."
جمله مواظبت نشده، حجت الاسلام روانبخش گفت: " هاشمی با این روند به سرنوشت منتظری دچار می شود، و بعید نیست آقای خامنه ای هم با این روند به سرنوشت آقای خمینی دچار شوند."

تقلب و امتحان
جمله مواظبت شده، هاشمی در پاسخ به تهدید آیت الله خامنه ای که گفته بود " موفق نشدن نخبگان در امتحان موجب سقوط آنان خواهد شد" ، در گزارشی از خاطراتش نوشت" واژه ترس برای ما معنایی ندارد، برای هر نسلی امتحانی در راه است."
جمله مواظبت نشده، هاشمی در پاسخ به تهدید آیت الله خامنه ای که گفته بود " موفق نشدن نخبگان مثلا همین هاشمی که گیر داده توی نماز جمعه در امتحان موجب سقوط آنان خواهد شد، می گذارمش کنار از شورای تشخیص مصلحت ایکی ثانیه" ، در گزارشی از خاطراتش نوشت" برو بینیم بابا! بچه می ترسونی! خوبه خودم نشوندمت روی اون صندلی، اصلا واژه ترس برای ما معنایی ندارد، برای هر نسلی امتحانی در راه است، ده سال نشستی بغل دست من سر امتحان از روی برگه من نوشتی، اون وقت می گی کدوم تقلب؟"

يادي از سعيدي سيرجاني به سبب اين روزها

نامه‌ی آخر مرحوم سيرجانی به آقای خامنه‌ای
جناب آقای خامنه ‏ای
پيام عتاب ‏آميز جناب عالی را آقای صابری برايم خواند، و متاسف شدم، نه به علت اين که مورد قهر ‏آن مقام معظم قرار گرفته ‏ام و به زودی امت هميشه در صحنه حزب‏ الله حسابم را خواهند رسيد که مرگ در راه دفاع از ‏حق شهادت است و ما مرگ شهادت از خدا خواسته ‏ايم. تاسف و تاثرم از پندارهای باطل خويش بود و اميدهای برباد ‏رفته ‏ام درباره سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ايران در دوران رهبری شما خواهند داشت.‏
بگذريم از لحن توهين ‏آميز پيام که حتی قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوايی بعيد مي‏نمود تا چه رسد ‏به رهبر مسلمانان جهان. حيرتم از اين است که جناب عالی به استناد کدامين سند و قرينه و امارت مرا مرتد قلمداد ‏کرديد و نامعتقد به اسلام. اگر مستند به نوشته‏ های من است ای کاش موردش را مشخص می فرموديد، و اگر مبتنی بر ‏واردات غيبی است و اشراف بر ضماير که انالله و انااليه راجعون.‏
می ‏دانم در حکومتی که مرحوم شريعتمداری با آن مقام فقاهت، مهندس بازرگان با آن تقوای دينی و سياسی، آيت ‏الله ‏منتظری با آن سوابق مبارزاتی دق‏مرگ و خانه‏ نشين و مطرودند، تکليف امثال بنده معلوم است و بر ما کجا برازد دعوی ‏بی‏ گناهی.‏
و می دانم رهبر جليل القدری که با يک نهيبش نمايندگآن مجلس اسلامی در لاک سکوت و وحشت مي‏خزند، البته ‏می تواند با تيغ بيدريغ تکفير حمله بر من درويش يک قبا آرد.‏
فرموده بوديد چرا اين همه مزايای حکومت اسلامی را نديده ‏ام و به تمجيد نپرداخته ‏ام. اين وظيفه اخلاقی را شاعران و ‏نويسندگان محترمی که با چرخشی ناگهانی در سلک هواداران ولايت فقيه درآمده ‏اند بهتر و موثرتر انجام مي‏دهند. ‏وانگهی رژيمی که علاوه بر فرستنده‏ های راديويی و تلويزيونی هزاران مسجد و منبر و مجلس را در اختيار دارد چه نيازی ‏به مديحه ‏سرايی مطرودان دارد، به خصوص نويسنده کج‏ سليقه‏ ای که هرگز در مدح هيچ امير و حاکمی قلم نزده است.‏
فرموده بوديد چرا در انتقاد از حکومت شاه به جزئيات اداری پرداخته ‏ام؟ از همين انتقادهای جزئی هم شرمنده ‏ام که ‏بحمدالله در اين ده سال فرصت‏ شناسان حق مطلب را ادا کرده ‏اند و بر حاکم معزول تاخته ‏اند. وضع من در زمان شاه نيز ‏مانند امروزم بود. مينوشتم و چاپ مي‏شد و منتشر نمي‏گشت، ديکتاتور مغرور بدعاقبت مي‏پنداشت با شکستن قلمها و زجر آزادگان بر دوام حکومت خود می ‏افزايد. قطعا مقالات سانسور شده من در بايگانی ساواک موجود است. بفرماييد ‏مطالب از "يغما" و "خواندنيها" بيرون کشيدهِ مرا در مقوله سياست فرهنگی، ماجرای کاپيتولاسيون، مضحکه تغيير ‏تاريخ، شعبده جشنهای شاهنشاهی به حضورتان بياورند تا بدانيد بوده ‏اند مردم از جان گذشته‏ای که به هيچ دعوی ‏مبارزه و پيوستگی به دارودسته‏ ای از بيان حقايق پروايی نداشته ‏اند.‏
اما در مورد کتابهای توقيف‏ شده بنده واقعا نمي‏دانم کجايش حمله به اسلام است يا اساس حکومت اسلامی. من ذاتا ‏از ريا و دروغ و تبعيض و ستم متنفرم و اين نفرت در نوشته ‏هايم منعکس است. اگر خدای ناخواسته همچو فاسدی در ‏دستگاه حکومت حاضر اين است که انتقاد از هر مسندنشين و مسئولی حمل بر "زيرسوال بردن رژيم" مي‏شود و لطمه ‏زدن به اساس اسلام و بهانه‏ ای برای سرکوبی و اختناق و نتيجه‏ اش همين که مي‏بينيم. من به آنچه در کتابهای توقيف ‏و خمير شده ‏ام نوشته ‏ام عميقا اعتقاد دارم و در هر محکمه‏ ای حاضر به پاسخ‏گويی ‏ام. اگر واقعا خلاف اسلام يا حکومت ‏واقعی اسلامی است، چرا بدين شيوه ‏های غير اخلاقی با من رفتار مي‏کنند. مگر مملکت قانون ومحکمه ندارد؟
جناب آقای خامنه ‏ای توقع مردم مسلمان ايران از حکومت اسلامی جز اينهاست که مي‏کنند. در رژيم کمونيستی تکليف ‏خلايق معلوم است. همه فضايل و امتيازات در نيروی کار مفيد افراد ملت خلاصه مي‏شود و مناصب و مقامات در دست ‏طبقه کارگر است و استبداد کارگری حاکم بر جامع، در ممالک سرمايه ‏داری تمول و درآمد بيشتر ضامن قدرت اجتماعی ‏است و سرنوشت مردم در قبضه کسانی که به هر شيوه و از هر طريق صاحب آلاف و الوفی شده ‏اند.
اما در حکومت ‏اسلامی ضابطه چيست؟ آيا فضايل منحصر به نماز و دعای بيشتر است و روزه طولاني‏تر و سجده غليظ تر و لقب حاجی ‏و انبوهی محاسن و کلفتی دستار و دعوی بسيار، يا به حکم آيه کريمه ان اکرمکم عندالله اتقيکم فضيلت افراد محصول ‏تقرب به حق است و قرب يزدان در گرو تقوی؟
اگر چنين است اجازه فرماييد بی‏ هيچ ملاحظه و پروايی عرض کنم بسياری از اعمال سران حکومت خلاف تقواست. اين ‏را به تجربه شخصا دريافته‏ ام و اثباتش اگر خواستيد آسان است. بگذريم از دو سال اول که نابسامانی ها جواز ‏آشفته‏ گويی ها و آشفته ‏کاريها بود. در همين چندماه اخير بزرگانی که در خبرنامه ‏ها و جرايد مرا عضو حزب توده و خدمتگزار ‏شاه و مامور ساواک معرفی کردند، هم از معصيت سنگين بهتان باخبر بودند و هم از نحوه زندگی و خلق ‏و خوی من، به ‏فرض اين که با گذشته زندگی بنده آشنايی نداشتند به فيض مقام و موقعيت خويش مي‏توانستند از دستگاه اطلاعاتی ‏کشور جويای سوابق شوند و آنگاه دست به قلم ببرند، يا کسانی را مامور، که مزاحمت هايی از قبيل سنگ‏ پراندن و ‏شعارنويسی بر درويوار خانه‏ ام کنند.‏ جناب آقای خامنه‏ ای بنده به خلاف حکم قاطع شما مسلمانی، صافی اعتقادم، و به دين و عقيده ‏ام مباهات مي‏کنم. هيچ ‏ابله مخالف اسلامی نمي‏آيد پانزده سال عمر خود را صرف تصحيح و چاپ مفصل‏ترين تفسير قرآن کند. کسی که به ‏اسلام بی ‏اعتقاد است، با چه انگيزه ‏ای قصيده "اين بارگه که پايه‏ اش از عرش برتر است" را تقديم آستانه قم مي‏کند؟
‏کسی که دلبسته اسلام نيست در شرايط حاضر خاموش می‏ نشيند تا به نام مقدس اسلام هر ناروائی بر مردم تحميل ‏شود و اساس اعتقادشان متزلزل گردد.‏
جناب آقای خامنه‏ ای، من بيش از هر مسلمان متعصبی با سلطه و نفوذ اجانب به هر صورت و در هر مرحله اعم از ‏شرقی و غربی در وطن عزيزم مخالفم و بيش از بسياری از مدعيان به حقانيت شريعت اسلام معتقد. به هيچ حزب و ‏دسته و گروهی نه در گذشته بستگی داشته‏ ام و نه بعد از اين می توانم داشته باشم. اگر هوس جاه و منصب داشتم ‏در سال ۵۷ دعوت وزارت را با سرعت و صراحت رد نمی کردم، و اگر در طمع مال و منال بودم مجبور نمی ‏شدم درين ‏سالهای پيری و ممنوع‏ القلمی خانه مسکونيم را که تنها مايملکم در پهنه جهان بود بفروشم و صرف معاش کنم.
‏آدميزاده‏ ام، آزاده ‏ام و دليلش همين نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشيدن جام شوکران. بگذاريد آيندگان بدانند که ‏در سرزمين بلاخيز ايران هم بودند مردمی که دليرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.‏
با تقديم احترام-
سعيدی سيرجانی
همچنين بخوانيد:
نامه به هاشمي رفسنجاني:
نامه به مردم:
وصيت نامه:
ويکي: