روحانیان در اسپانیا، نه سی سال؛ بلکه دقیقاً سیصد و شصت و نه سال در زمان اقتدار سازمان انکیزیسیون (سازمان تفتیش عقاید و یا به قول خودشان «ادارهٔ مُقَدّس»)، حاکم بر جان و مال مردم بودهاند و در زندگی خصوصی و اجتماعی آنان فضولی کردهاند. از غذا خوردن و خوابیدن گرفته، تا طرز لباس پوشیدن، عادت ماهانه زنان و حتی روابط زناشویی آنان.
در طول بیش از سیصد سال حکومت خوف و وحشت، سالوس بازی، خرافات، جاسوسی و سخن چینی علیه یکدیگر، روحانیان که خود را به عنوان وکیل مدافع خدا و دین او بر تودهٔ عوام قبولانده بودند، هزاران نفر را زنده در آتش سوزاندند.
توماس دِ تُرکمادا
جوانان را در ملاء عام شلاق زدند. به پسر بچهها، زنها و دخترها در زندان تجاوز کردند. اموال صدها هزار نفر (اعم از یهودی و مسلمان و حتی مسیحیان هم کیش خود را) به جرم بی دینی و بی اعتقادی مصادره کردند و آنها را به روز سیاه نشاندند. کتابها را سانسور و روشنفکران و کسانی را که چون آنان نمیاندیشیدند به بَند کشیدند و در سیاهچالهای خود در زیر شکنجه هلاک کردند.
توماس دِ تُرکمادا، اولین روحانی ای بود که به مقام ریاست کل دادگاههای تفتیش عقاید و یا به عبارت دیگر، به ریاست کل دادگاههای شرع، در اسپانیا منصوب شد. نمیدانم خود او به قضا و قَدَر اِعتقاد داشته است یا نه، چون حتّی دست تقدیر هم اسمی را برای این شخص رقم زده است که بوی گوشت جِزغاله از آن به مَشام میرسد. زیرا در زبان اسپانیایی «کـِمادا» (quemada) یعنی «سوخته». البته ترکمادا نام شهری در اسپانیاست که چون اصلیّت او از آن شهر بودهاست، به همین جَهَت به "دِترکمادا" شهرت دارد.
خوان آنتونیو یورِنتِه (Juan Antonio Llorente) - اوّلین مورّخی که جرأت کرد و برای نخستین بار کتابی در نقد انکیزیسیون اسپانیا به رشتهٔ تحریر در آورد - مینویسد: «توماس دِ تُرکمادا در مقام ریاست کل دادگاه های شرع، بیش از ده هزار نفر را زنده در آتش سوزاند و بیست و پنج هزار نفر دیگر را به مجازات های سخت رساند. خود او بر سوختن دو هزار نفر شخصاً نظارت کرده است».
کمتر غذا می خورد و از خوردن غذاهای لذیذ، پرهیز داشت. در رختخواب خشن میخوابید، لباس های ساده میپوشید، هم به خودش سخت میگرفت و هم به دیگران. به اَحدی رَحم نمیکرد و در توفان حوادث میدانست چگونه راهی برای رهایی خود بیابد. از پذیرفتن مقام سر اسقفی شهر سِویا (سویل) و سایر پست های مهّم سر باز زد و تنها شغل سازمان دهی به تشکیلات انکیزیسیون را که تکلیفی شرعی و الهی برای خود میدانست پذیرفت. از این گذشته، این سِمَت خواستها و آرزوهایی را که او در سر و عقدههایی را که در دل داشت، بهتر بر آورده میکرد. تُرکمادا بر این باور بود که پیشرفت های اجتماعی افراد غیر کاتولیک و روشنفکران، موقعیّت دین خدا را در جامعه به خطر میاندازد. او در نامه ای خطاب به دربار آن موقع اسپانیا نوشته است: «... باید آنها را از جامعه طَرد کرد... و میبایست هر جا که میروند، علامتی با خود داشته باشند تا معلوم شود که مسیحی نیستند.»
نویسندگان اروپا همیشه در آثار خود از او با عنوان مردی مَظهَر تعصّبات خشک مذهبی، خونخوار، که حتّی ذرّه ای رحم و شَفَقَت در وجودش دیده نمیشد، یاد کردهاند. تصویری از او که در کتابخانه ملّی اسپانیا در مادرید نگهداری میشود - و شما آن را در این جا میبینید - اَجزای چهرهٔ او را به صورت مردی بسیار جدّی، با لب های به هم فشرده و نگاهی نافِذ نشان میدهد. او که مردی آرام و در ضمن با معلومات به نظر میرسید، و یا لااقّل به افراد عامی و بیسواد، خود را این چنین شناسانده بود، صومعه را برای جلوس بر مَسنَد قضاوت، و به منظور بر قراری حکومت عدل الهی بر روی زمین، ترک کرد.
یکی از محاکمات معروفی که زیر نظر شخص تُرکمادا برگزار شدهاست، محاکمهای است معروف به "محاکمهٔ لاگواردیا".
لاگواردیا(la Guardia) نام شهری است واقع در مرکز اسپانیا و در نزدیکی شهر تولدو (Toledo). در روز جمعهٔ مقدس (روز مصلوب شدن حضرت مسیح) سال ۱۴۹۰، به ادارهٔ مُقَدّس اطّلاع دادند که کودکی مسیحی در این شهر ناپدید شدهاست. شایع شد که یهودیها او را دزدیدهاند. عدهای گفتند که ربایندگان یهودی آن کودک، پس از کشتن، قلب او را در آوردهاند و با آن به جادوگری پرداختهاند. عدّهای هم بر این باور بودند که یهودیها پس از بریدن سر او، خونش را در لیوان ریخته و نوشیدهاند.
توماس دِ تُرکمادا، رسیدگی به ماجرای گم شدن آن کودک را شخصاً به عهده گرفت. هشت نفر در ارتباط با ناپدید شدن آن کودک مسیحی دستگیر شدند: شش نفر یهودی الاصل که به زور تغییر مذهب داده و مسیحی شده بودند و دو نفر یهودی که همچنان بر دین اجدادی خود باقی بودند. محاکمهٔ متهمان نزدیک به یک سال به درازا کشید. مقامات ادارهٔ مُقَدّس اعلام کردند که هر هشت متهّم، در جریان محاکمه، به ارتکاب اتهام وارده اعتراف کردهاند. سرانجام دادگاه شرع بر محکومیت و مجازات متهمان رأی داد که پس از صدور، آنها را بلافاصله زنده در آتش سوزاندند. نوشتهاند که خود توماس دِ تُرکمادا شخصاً بر اجرای حکم هم نظارت داشتهاست.
پس از اینکه، آن نگونبختها را سوزاندند و خاکسترشان را هم بر باد دادند، ناگهان به قول معروف «دو هزاری» مردم افتاد. آنها از خود پرسیدند جنازهٔ آن کودک که هرگز به دست نیامد، پس قضات چگونه به نحوهٔ قتل پی بردند؟! وانگهی پدر و مادر این کودک چه کسانی بوده اند؟ از آن گذشته، وقتی که یک یهودی میخواهد گوشت بخورد حتماً باید رگهای گوشت را بیرون کشیده و دور انداخته باشند (گوشت کوشر) تا خونی در آن باقی نمانده باشد؛ چه رسد به اینکه بچهای را سر ببرد و خون او را بنوشد!. ولی دیگر کار از کار گذشته بود چون حکمی بود که پدران روحانی صادر کرده بودند و دیوانعالی قضایی هم آن را تأیید کرده بود. نه تنها نمیشد کاری کرد بلکه کسی هم حقّ نداشت که در بارهٔ حقّانیت و درستی آن محاکمه شک و تردیدی به دل راه بدهد.
طولی نکشید که پدران روحانی، آن کودک را طی مراسمی به مقام قدّیسی رساندند و او را «طفل مُقَدّس» نامیدند. بروز معجزاتی را هم به آن کودک نسبت دادند. کودکی که اصلاً وجود نداشتهاست. یکی از روحانیان هم به نام «دکتر» مارتین مارتینز مورنو کتابی در بارهٔ او نوشته و از او به عنوان «شهید» یاد کرده است. عنوان کتاب «تاریخ شهادت طفل مُقَدّس لا گواردیا...» نام دارد. این کتاب هم مانند بسیاری از کتابهایی که روحانیان نوشتهاند عنوانی بلند بالا دارد که تقریباً نصف روی جلد را اشغال میکند.
اکنون، پس از گذشت پانصد سال، وقتی که صفحات تاریخ آن زمان اسپانیا را ورق میزنیم، میبینیم که انجام آن محاکمهٔ کذائی صحنه سازی ای بیش نبودهاست و حاکمان شرع با توسّل به آن فقط خواستهاند زهر چشمی از مردم بگیرند و احساسات آنان را به نفع خود، و علیه کسانی که مثل آنان نمیاندیشیدند تحریک کنند؛ که موفّق هم شدند. در ضمن آن محاکمه بهانهای شد برای زمینه سازی برای بیرون راندن یهودیان از خاک اسپانیا که یک سال بعد از آن اعدامها و در سال ۱۴۹۲ شروع شد.
در طول بیش از سیصد سال حکومت خوف و وحشت، سالوس بازی، خرافات، جاسوسی و سخن چینی علیه یکدیگر، روحانیان که خود را به عنوان وکیل مدافع خدا و دین او بر تودهٔ عوام قبولانده بودند، هزاران نفر را زنده در آتش سوزاندند.
توماس دِ تُرکمادا
جوانان را در ملاء عام شلاق زدند. به پسر بچهها، زنها و دخترها در زندان تجاوز کردند. اموال صدها هزار نفر (اعم از یهودی و مسلمان و حتی مسیحیان هم کیش خود را) به جرم بی دینی و بی اعتقادی مصادره کردند و آنها را به روز سیاه نشاندند. کتابها را سانسور و روشنفکران و کسانی را که چون آنان نمیاندیشیدند به بَند کشیدند و در سیاهچالهای خود در زیر شکنجه هلاک کردند.
توماس دِ تُرکمادا، اولین روحانی ای بود که به مقام ریاست کل دادگاههای تفتیش عقاید و یا به عبارت دیگر، به ریاست کل دادگاههای شرع، در اسپانیا منصوب شد. نمیدانم خود او به قضا و قَدَر اِعتقاد داشته است یا نه، چون حتّی دست تقدیر هم اسمی را برای این شخص رقم زده است که بوی گوشت جِزغاله از آن به مَشام میرسد. زیرا در زبان اسپانیایی «کـِمادا» (quemada) یعنی «سوخته». البته ترکمادا نام شهری در اسپانیاست که چون اصلیّت او از آن شهر بودهاست، به همین جَهَت به "دِترکمادا" شهرت دارد.
خوان آنتونیو یورِنتِه (Juan Antonio Llorente) - اوّلین مورّخی که جرأت کرد و برای نخستین بار کتابی در نقد انکیزیسیون اسپانیا به رشتهٔ تحریر در آورد - مینویسد: «توماس دِ تُرکمادا در مقام ریاست کل دادگاه های شرع، بیش از ده هزار نفر را زنده در آتش سوزاند و بیست و پنج هزار نفر دیگر را به مجازات های سخت رساند. خود او بر سوختن دو هزار نفر شخصاً نظارت کرده است».
کمتر غذا می خورد و از خوردن غذاهای لذیذ، پرهیز داشت. در رختخواب خشن میخوابید، لباس های ساده میپوشید، هم به خودش سخت میگرفت و هم به دیگران. به اَحدی رَحم نمیکرد و در توفان حوادث میدانست چگونه راهی برای رهایی خود بیابد. از پذیرفتن مقام سر اسقفی شهر سِویا (سویل) و سایر پست های مهّم سر باز زد و تنها شغل سازمان دهی به تشکیلات انکیزیسیون را که تکلیفی شرعی و الهی برای خود میدانست پذیرفت. از این گذشته، این سِمَت خواستها و آرزوهایی را که او در سر و عقدههایی را که در دل داشت، بهتر بر آورده میکرد. تُرکمادا بر این باور بود که پیشرفت های اجتماعی افراد غیر کاتولیک و روشنفکران، موقعیّت دین خدا را در جامعه به خطر میاندازد. او در نامه ای خطاب به دربار آن موقع اسپانیا نوشته است: «... باید آنها را از جامعه طَرد کرد... و میبایست هر جا که میروند، علامتی با خود داشته باشند تا معلوم شود که مسیحی نیستند.»
نویسندگان اروپا همیشه در آثار خود از او با عنوان مردی مَظهَر تعصّبات خشک مذهبی، خونخوار، که حتّی ذرّه ای رحم و شَفَقَت در وجودش دیده نمیشد، یاد کردهاند. تصویری از او که در کتابخانه ملّی اسپانیا در مادرید نگهداری میشود - و شما آن را در این جا میبینید - اَجزای چهرهٔ او را به صورت مردی بسیار جدّی، با لب های به هم فشرده و نگاهی نافِذ نشان میدهد. او که مردی آرام و در ضمن با معلومات به نظر میرسید، و یا لااقّل به افراد عامی و بیسواد، خود را این چنین شناسانده بود، صومعه را برای جلوس بر مَسنَد قضاوت، و به منظور بر قراری حکومت عدل الهی بر روی زمین، ترک کرد.
یکی از محاکمات معروفی که زیر نظر شخص تُرکمادا برگزار شدهاست، محاکمهای است معروف به "محاکمهٔ لاگواردیا".
لاگواردیا(la Guardia) نام شهری است واقع در مرکز اسپانیا و در نزدیکی شهر تولدو (Toledo). در روز جمعهٔ مقدس (روز مصلوب شدن حضرت مسیح) سال ۱۴۹۰، به ادارهٔ مُقَدّس اطّلاع دادند که کودکی مسیحی در این شهر ناپدید شدهاست. شایع شد که یهودیها او را دزدیدهاند. عدهای گفتند که ربایندگان یهودی آن کودک، پس از کشتن، قلب او را در آوردهاند و با آن به جادوگری پرداختهاند. عدّهای هم بر این باور بودند که یهودیها پس از بریدن سر او، خونش را در لیوان ریخته و نوشیدهاند.
توماس دِ تُرکمادا، رسیدگی به ماجرای گم شدن آن کودک را شخصاً به عهده گرفت. هشت نفر در ارتباط با ناپدید شدن آن کودک مسیحی دستگیر شدند: شش نفر یهودی الاصل که به زور تغییر مذهب داده و مسیحی شده بودند و دو نفر یهودی که همچنان بر دین اجدادی خود باقی بودند. محاکمهٔ متهمان نزدیک به یک سال به درازا کشید. مقامات ادارهٔ مُقَدّس اعلام کردند که هر هشت متهّم، در جریان محاکمه، به ارتکاب اتهام وارده اعتراف کردهاند. سرانجام دادگاه شرع بر محکومیت و مجازات متهمان رأی داد که پس از صدور، آنها را بلافاصله زنده در آتش سوزاندند. نوشتهاند که خود توماس دِ تُرکمادا شخصاً بر اجرای حکم هم نظارت داشتهاست.
پس از اینکه، آن نگونبختها را سوزاندند و خاکسترشان را هم بر باد دادند، ناگهان به قول معروف «دو هزاری» مردم افتاد. آنها از خود پرسیدند جنازهٔ آن کودک که هرگز به دست نیامد، پس قضات چگونه به نحوهٔ قتل پی بردند؟! وانگهی پدر و مادر این کودک چه کسانی بوده اند؟ از آن گذشته، وقتی که یک یهودی میخواهد گوشت بخورد حتماً باید رگهای گوشت را بیرون کشیده و دور انداخته باشند (گوشت کوشر) تا خونی در آن باقی نمانده باشد؛ چه رسد به اینکه بچهای را سر ببرد و خون او را بنوشد!. ولی دیگر کار از کار گذشته بود چون حکمی بود که پدران روحانی صادر کرده بودند و دیوانعالی قضایی هم آن را تأیید کرده بود. نه تنها نمیشد کاری کرد بلکه کسی هم حقّ نداشت که در بارهٔ حقّانیت و درستی آن محاکمه شک و تردیدی به دل راه بدهد.
طولی نکشید که پدران روحانی، آن کودک را طی مراسمی به مقام قدّیسی رساندند و او را «طفل مُقَدّس» نامیدند. بروز معجزاتی را هم به آن کودک نسبت دادند. کودکی که اصلاً وجود نداشتهاست. یکی از روحانیان هم به نام «دکتر» مارتین مارتینز مورنو کتابی در بارهٔ او نوشته و از او به عنوان «شهید» یاد کرده است. عنوان کتاب «تاریخ شهادت طفل مُقَدّس لا گواردیا...» نام دارد. این کتاب هم مانند بسیاری از کتابهایی که روحانیان نوشتهاند عنوانی بلند بالا دارد که تقریباً نصف روی جلد را اشغال میکند.
اکنون، پس از گذشت پانصد سال، وقتی که صفحات تاریخ آن زمان اسپانیا را ورق میزنیم، میبینیم که انجام آن محاکمهٔ کذائی صحنه سازی ای بیش نبودهاست و حاکمان شرع با توسّل به آن فقط خواستهاند زهر چشمی از مردم بگیرند و احساسات آنان را به نفع خود، و علیه کسانی که مثل آنان نمیاندیشیدند تحریک کنند؛ که موفّق هم شدند. در ضمن آن محاکمه بهانهای شد برای زمینه سازی برای بیرون راندن یهودیان از خاک اسپانیا که یک سال بعد از آن اعدامها و در سال ۱۴۹۲ شروع شد.
متن این مقاله را همراه با تصاویر آن میتوانید در فرمت پی دی اف، از صفحه مقالهها به نشانی زیر دریافت کنید: http://www.rpedram.com
No comments:
Post a Comment